چای سرد

صامره حبیبی
شاعر

غرق هستی در جهان اغتشاش
ای زبان تو زبان اغتشاش
رفته‌ای باسر فرو در نقش خود
صحنه‌ساز داستان اغتشاش
قارقارت چهل کلاغ قصه هاست
ای کلاغ آسمان اغتشاش
دشمنان خارجی گولت زدند
تا شوی از دوستان اغتشاش
امنیت بازیچه دستان توست
گشته‌ای آتش فشان اغتشاش
نانت از آتش بیاری می‌رسد
جان مردم هست نان اغتشاش
پول باد آورده‌ای که بیش نیست
یک قران و دو قران اغتشاش
اعتقادات وطن را خواستی
له نمایی با ژیان اغتشاش
آرزویت بود گردد کله پا
کشورت با یک تکان اغتشاش
شادی دشمن عزای هم وطن
هست اینها ارمغان اغتشاش
کور خوانده هر که خوابی دیده است
که بماند در امان اغتشاش
نمره‌اش صفر دوگوشی بیش نیست
هر که داده امتحان اغتشاش
چای سردی نوش جانش می‌شود
هر که خورد از استکان اغتشاش