نان و نمک فلسفه و اخلاق پای سفره ادبیاتکهن ایرانی
وایوو، اپوش و آز، اسطورههای قدیمی و سؤالات جدید
سخت است در عالم کتاب کودک، کتابی پیدا کنیم که فلسفه و اخلاق را به هم آمیخته باشد و با ادبیات، ارزشها و پیشینه تاریخی کشورمان هم هماهنگ باشد. یافتن کتابی که مضامین عمیقی داشته باشد تا کودک حین خواندن آن، کمی به ورای مسائل هم بیندیشد در دنیای کتابها کاری دشوار است؛ این در حالی است که ادبیات کهن ما پر از تصاویر خیالانگیز و قصههای چندپهلو و عبرتآموز است که با کمی بازنویسی میتوانند از آثار ترجمهای دلنشینتر باشند و طعمشان به ذائقه کودکان هم خوش بیاید. از معدود آثاری که این ویژگیها را در خود دارند میتوان به کتابهای محمد طلوعی اشاره کرد.
زهرا بزرگزاده
روانشناس کودک
وایوو
وایوو موکل بادهاست؛ تا به حال به نقش باد در چرخیدن چرخ هستی فکر کردهاید؟ وایوو میوزد و گرده گلها را جابهجا میکند پس همه جا سبز و خرم میشود، وایوو میدمد و ابرها را جابهجا میکند تا همهجا از باران سیراب شود، اما گاهی وایوو که میوزد سیل و طوفان میشود، آتش به جان جنگلها میافتد. وایوو نمیخواهد بدی به بار آورد ولی... . وایوو زیاد میخوابد و کسی باید برود و دنبالش بگردد تا بیدارش کند. وایوو وقتی خوابش میآید سؤالات سختی میپرسد پس باید عاقلی را برای بیدار کردنش بفرستند تا بتواند سؤالات او را پاسخ دهد. میدانید سؤال او این بار چیست؟ بالاخره بوزم یا نوزم؟! وزیدن خوب است یا بد؟ اینجاست که پرسیدن این سؤال، شروع میکند و ذهن کودک را شخم میزند، جوابش در ظاهر ساده است، گاهی خوب است و گاهی بد! پس یک کار یکسان، میتواند گاهی خوب باشد و گاهی بد. حالا ممکن است گاهی در همان حال که خوب است، بد هم باشد؟! خوبی چیه؟ بدی چیه؟ پیرمردی با تجربه و جوانی عاقل به این سؤال وایوو پاسخ میدهند...
آز
آز دیو حرص و طمع است. چند سر و دست و پا و چشم و دهان دارد. روزی بعد از آنکه همه شکمهایش را از آش رشته پر میکند ناگهان دیگر دلش بیشتر نمیخواهد! دست و دل از همه چیز میشوید و بالای کوه دماوند میرود. او دیگر نمیخواهد توی بدن آدمها برود پس طمع و زیادهخواهی از جان همه شهر رخت میبندد. آهنگر، آتشبان، شاعر، کدخدا و پادشاه همگی به آنچه دارند قانع میشوند و دیگر بیشتر نمیخواهند! به نظر شما در این شرایط چه میشود؟ پادشاه اما طاقت نمیآورد و دستور میدهد که آز را از کوه دماوند پایین بیاورند اما هیچکس انگیزهای برای پایین آوردن او ندارد! سربازها دیگر برایشان مهم نیست در ازای عمل به دستور چه قدر سکه یا چه درجهای به آنها داده میشود و وزیر هم برایش مهم نیست که سربازها به فرمانش گوش نمیدهند! به نظر شما هنوز دیو آز بالای کوه دماوند است؟
اپوش
اپوش دیو خشکسالی است. او خیلی زشت است اما خودش نمیداند چون هیچ آبی کنار او دوام نمیآورد تا اپوش بتواند خودش را در آن ببیند! اپوش هرجا میرود آنجا را خشک و بیآب و علف میکند. اما روزی اپوش آیینهای پیدا میکند و خودش را در آن میبیند. وای! او میفهمد که چقدر زشت است، پس گریه میکند و به جای اشک از چشمانش سنگ میبارد. از سنگهای چشم او دو کوه ساخته میشود: تفتان و خشکان! اپوش از همه میپرسد که آیا به نظر آنها هم او زشت است؟ و هرکس را که به او حقیقت را میگوید تنبیه میکند؛ تا اینکه به دریا میرود. زور دیو خشکسالی به دریا نمیرسد و دریا به او میگوید: تو در میان کوه و دشت و جنگل شاید زشت باشی اما در میان دیوهای دیگر زیبایی! هرکس باید خودش را با همنوعان خودش بسنجد! اپوش خوشحال میشود و تصمیم میگیرد در میان دیوها، در بیابان بماند...
و در پایان...
داستانهای این سه کتاب تلنگر محکمی به ذهن کودک و بزرگسال میزنند. در عین حال فضای آن برای ذهن ما خوانندگان ایرانی کاملاً قابل درک است. ما میدانیم که دیو وجود ندارد مگر در درون ما و دماوند محل خوبی برای غل و زنجیر کردن دیوهاست. در فضای کتاب کودک درمییابیم که وقتی داستان از دل اساطیر و افسانههای کهن ایرانی سربرآورده، آن افسارگسیختگی یا نامأنوسی کتابهای ترجمهای را در حیطه اخلاقیات ندارد و هرچند گاهی تلخ است و ضربهای به وجدان وارد میکند اما با ملاحتی یافتنشدنی بر دل مینشیند. امید که در این حوزهها بیش بخوانیم و بیش بنویسیم.