هنوز تابستان است!

باز هم کتاب تابستانی

مریم رحیمی‌پور
خبرنگار

هفته‌ای که قرار بود در مورد کتاب‌های تابستانی بنویسیم، لیست بلندبالایی از کتاب‌های نوجوان تابستانه تهیه کردیم و مشغول خواندن‌ و نوشتن یادداشت شدیم. به خودمان که آمدیم یادداشت‌های معرفی کتابمان بیشتر از اندازه صفحه‌مان شده‌ بود؛ حالا چون هنوز تابستان ادامه دارد و چون تابستان بخشی مهمی از نوجوانی است؛ دو یادداشت باقی‌مانده از شماره تابستانه را به این شماره منتقل کردیم.
 
از تابستان امسال، تا تابستان سال دیگر
«از تابستان تا تابستان» ماجرای دختر و پسری نه ساله و روستایی، در نروژ است که عادت دارند با هم‌دستی همدیگر خرابکاری کنند. این کتاب ماجرای ساده یک سال زندگی آنهاست. از جشن تابستانه نه سالگی تا جشن تابستانه ده سالگی. زمانی که کتاب را خریدم و خلاصه‌اش را خواندم به نظرم داستان خیلی جذابی نمی‌آمد به همین خاطر خواندنش را تا چند سال بعد عقب انداختم اما کاملاً متفاوت با تصوراتم بود. اگر شما هم کتاب‌هایی مثل هاکلبری فین، نیکولا کوچولو و مانولیتو را خوانده‌ باشید احتمالاً متوجه خواهید شد که نوجوان‌های این کتاب چه حال و هوایی دارند. خرابکاری‌هایشان در هر بخش باعث خنده‌ام می‌شد؛ خصوصاً جایی که «تریل» به پدرش قول می‌دهد که دیگر کارهای بدش را تکرار نکند و پدرش با عصبانیت می‌گوید که او هیچ‌وقت یک کار را دو بار تکرار نمی‌کند و هر بار ایده‌ای جدید برای خرابکاری دارد. یکی از نکاتی که این کتاب را با باقی رمان‌های نوجوانی که امروز محبوب بچه‌هاست متفاوت کرده، زمان و مکان داستان است. برخلاف اغلب رمان‌های نوجوان که فضایی شهری و امریکایی دارند، این داستان فضایی روستایی دارد و در نروژ اتفاق می‌افتد. به همین خاطر به جای مدرسه‌های بزرگ و پرجمعیت و سالن غذاخوری و اتوبوس مدرسه و... با گاو و گوسفند و مزرعه و چیزهایی از این جنس رو‌به‌رو می‌شویم که همین نکته تجربه جدیدی را برای خواننده رقم می‌زند.

خاطرات یک تابستان
کتابخوان خوشبختی بودم که درست بعد از خواندن «از تابستان تا تابستان» کتاب «خاطرات یک تابستان» دستم آمد. روی جلد کتاب ننوشته‌ بود که این کتاب، کتاب موردعلاقه‌ات خواهد بود ولی در همان صفحات اولیه، وقتی دو پسربچه داستان تصمیم گرفتند خواهر کوچکشان را با وسایل آتش‌بازی معاوضه کنند و در نهایت گرفتار تنبیه سختی شدند؛ متوجه شدم که این کتاب هم از آن جنس کتاب‌های موردعلاقه من است. ماجرای بچه‌های خرابکار و خنده‌دار. همین‌طور هم بود. پسرها بعد از تنبیه سنگین‌شان دست از خرابکاری نکشیدند و تصمیم گرفتند همراه با پسر همسایه که به نظر موجود عجیب و غریبی هم می‌آمد پول‌هایشان را جمع کنند و یک موتورسیکلت بخرند. فلسفه و برنامه عجیبی هم برای خرید موتورسیکلت داشتند که باعث می‌شد مخاطب هر لحظه از خودش بپرسد: «موفق می‌شوند یا نه؟ کجای داستان قرار است لو بروند و به دردسر بیفتند؟»
اما همه داستان در ماجرای چند نوجوان خرابکار خلاصه نمی‌شد. تقریباً همه شخصیت‌ها سیاهپوست بودند و اصلاً به همین خاطر هم رؤیای خریدن موتورسیکلت به سر پسربچه‌ها افتاده‌ بود. پدر بابی‌جین و کیلب، دو شخصیت اصلی داستان، اجازه نمی‌داد که آنها از شهر محل زندگی‌شان دور شوند، حتی اجازه نداشتند با مدرسه برای بازدید موزه کودکان بروند. در خلال داستان مشخص می‌شود که نگرانی پدر به خاطر مشکلاتی است که ممکن است برای سیاهپوستان به وجود بیاید. اما کیلب این چیزها سرش نمی‌شود و می‌خواهد هر طور که شده خودش را به موزه کودکان برساند.
از طرفی استایکس، پسر همسایه آنها، کودکی بی‌سرپرست است که توسط سرپرست‌های موقت نگهداری می‌شود. کیلب به خاطر وضعیت خانواده‌اش بیش از اندازه غر می‌زند و ناله می‌کند اما به تدریج متوجه می‌شود که چنین خانواده‌ای آرزوی بچه‌هایی مثل استایکس است و اتفاقات معمولی زندگی آنها برای بچه‌هایی مثل او هیجان‌انگیز و باورنکردنی است و رؤیای «فوق‌العاده» و «غیرمعمولی» بودن برایش رنگ‌وبوی دیگری می‌گیرد. مهم‌ترین نکته این است که نویسنده هیچ‌کدام از این پیام‌ها را مستقیم به مخاطب منتقل نمی‌کند. داستان از زبان کیلب است و او هم پسری لجباز و سربه‌هواست. این نتایج در نهایت از بین افکار درهم‌ریخته کیلب به خواننده منتقل می‌شود.