انتقام سخت یک آریایی اصیل!

سفر سلم و تور به ملکوت اعلی

سلم در میان دریا دژی استوار ساخته بود و اگر به آنجا می‌رسید دیگر دستیابی به او محال بود. پس قارن انگشتر تور را برداشت و به عنوان پیک تور به سمت دژ سلم رفت و دربان را فریب داد و اینچنین وارد دژ شد و بعد بقیه سپاه را هم وارد دژ کرد و آنجا توسط قارن فتح شد

آقا اصلاً معلوم نیست این دبیرگروه کتاب چه مشکلی با ما دارد؟ آن هم با مایی که بدون شک زیباترین، جذاب‌ترین، مفرح‌ترین و خیلی چیزهای دیگرترین بخش گروه کتاب هستیم.
باز استاد فیل‌شان یاد هندوستان کرد و همینجوری الکی الکی پنج شش هفته من را در سوز دیدار شما گذاشت و حالا من آنقدر سوخته‌ام که دیگر ته گرفته و قابلیت ارائه به شما را ندارم.
خیلی بامزه‌ام مگر نه؟ خودم می‌دانم! حالا بگذریم از این خیانت تاریخی که دوباره در حق ما روا شد و برویم سراغ شاهنامه.
 آخرین بار رسیدیم به اینجا که سلم و تور به شکلی ناجوانمردانه ایرج را کشتند، یکی از همسران ایرج باردار بود و دختری به دنیا آورد و بعد از آن دختر، پسری متولد شد به نام منوچهر و هنگامی که منوچهر به اندازه کافی بالید و آموخت و ورزیده شد، فریدون او را آماده کرد تا برود و انتقام پدرش را از سلم و تور بگیرد.
سلم و تور هم که دیدند هوا پس است نامه‌ای پر از خواهش و تمنا برای بابا فریدون فرستادند. رسیده بودیم به اینجا...
فریدون نه گذاشت و نه برداشت یک پاسخ تند و تیزی به نامه دو پسر خیره‌سرش فرستاد که چون مخاطب این صفحات خانواده است من از خیر انتشارش در این قسمت می‌گذرم.
محتوای نامه چیزی در این حدود بود که «الان برای ابراز پشیمانی دیر است و سرنوشت شما مقدر شده است».
برادران سلم و تور که دیدند ماجرا از این قرار است سپاهی گردهم آوردند که به نبرد منوچهر بروند. چند وقت بعد دو سپاه به هم رسیدند.  از لشکر سلم و تور پهلوانانی ترک به نبرد قارن و سام آمدند که نهایتاً سام دهان آنان را با خاک محل نبرد آشنا کرد و شکستشان داد. سپاه تور هم که دید اوضاع از این قرار است جمع کرد و رفت تا فردا بیاید و انتقامی سخت از ایرانیان بگیرند.
فردا هم آمد اما ماجرا برای تور تفاوت خاصی نکرد که هیچ، وضعشان بدتر هم شد، جنگ بشدت بالا گرفته بود و سپاه تور در تنگنایی شدید دست و پا می‌زد.
 تور هم که اوضاع را چنین بی‌ریخت دید عطای جنگ را به لقایش بخشید و قصد فرار کرد.
 اما منوچهر او را تعقیب کرد، یافت و به سزای اعمالش رساند، سر او را از تن جدا کرد و با نامه فتح برای فریدون فرستاد و رفت سراغ سلم تا انتقامش را تکمیل کند.
سلم در میان دریا دژی استوار ساخته بود و اگر به آنجا می‌رسید دیگر دستیابی به او محال بود.
پس قارن انگشتر تور را برداشت و به عنوان پیک تور به سمت دژ سلم رفت و دربان را فریب داد و اینچنین وارد دژ شد و بعد بقیه سپاه را هم وارد دژ کرد و آنجا توسط قارن فتح شد.
در جبهه‌های نبرد کاکوی نبیره ضحاک به یاری سلم آمده بود، منوچهر با او جنگید و به هلاکت رساند. سلم به سمت دژ خود فرار کرد و رسید و دید جا‌تر است و دژ نیست!
منوچهر هم در همین حال از راه رسید و سر سلم را هم برید و این یکی را هم فرستاد برای فریدون...
از اینجا به بعدش باشد برای شماره بعد و یادتان باشد ماهی می‌تواند ماده خاکستری در مغز را افزایش دهد و از زوال عقل در اثر کهولت سن جلوگیری کند!
متشکرم!