ایده‌ خوب با پرداختی ناامیدکننده

«سرزمین پدری»، دنیای آلمانی‌های پیروز در جنگ جهانی دوم

کمیل فرحزادی
خبرنگار

«سرزمین پدری» با پاسخی‌ به یک سؤال خلق شده است. اگر هیتلر و آلمان پیروز جنگ جهانی دوم بودند، چه اتفاقی می‌افتاد؟ راستش را بخواهید ایده اولیه کتاب آن قدری جذاب هست که آدم را بکشاند پای کتاب که ببیند نویسنده چه ساخته و پرداخته و چه جهانی با هیتلر و حزب نازی و ناسیونال سوسیالیست‌های آلمانی خلق کرده است. اما احتمالاً در یک پنجم ابتدایی داستان ناامیدانه به این نتیجه برسید که صرف داشتن یک ایده جذاب داستانی نمی‌تواند داستان خوبی خلق کند. نویسنده انگلیسی «رابرت هریس» جهانی را در سال 1964 و چندین سال پس از پیروزی آلمان در جنگ جهانی دوم تصویر می‌کند. جهانی که حالا در آن پیشوا می‌خواهد تولد هفتاد و پنج سالگی‌اش را جشن بگیرد. بخش عظیمی از اروپا توسط آلمان فتح شده و مرزهای امپراطوری آلمان نام بسیاری از کشورهای کوچک و بزرگ را محو کرده است.
نویسنده داستان را از پیدا شدن جسد یکی از مقامات عالی‌رتبه حکومتی آغاز می‌کند تا به وسیله آن و برای کشف علت مرگ، خواننده را همراه کند و با خود بکشد اما نمی‌تواند. پی‌رنگ داستان قوت کشاندن مخاطب برای کشف راز را ندارد و اگر از آن دسته باشید که می‌توانند کتاب‌ها را نیمه‌کاره رها کنند هیچ بعید نیست که جایی اواسط کار، داستان را رها کنید و به سراغ کتاب دیگری بروید.
روابط علی و معلولی، تغییر بی‌علت شخصیت‌ها و پایان‌ باسمه‌ای ماجراها از نکات آزاردهنده کتاب است. انگار نویسنده علاقه داشته نازی‌ها و سبک حکومت‌داریشان را تخطئه کند ولی توان و قوت لازم برای نوشتن اثری خوب را نداشته. صرفاً خواسته ادای دینی کند و تیری بر پیکره‌ای بزند که حدود پنجاه سال قبل از نوشتن این کتاب جان داده. خواسته ظلم نازی‌ها به یهودی‌ها را نشان بدهد و بگوید که اگر آلمان‌ها پیروز جنگ بودند تاریخ را طوری روایت می‌کردند که واقعیت‌ها گم شود و ما دیگر چیزی از آن چه هولوکاست و کشتار یهودیان در جریان جنگ دوم جهانی نامیده می‌شود و همه هم باید برایش گریبان بدرند، نمی‌دانستیم. نویسنده بی‌علت داستان را طولانی کرده. احتمالاً خواسته با طولانی‌تر کردن داستان و دمیدن نفس مصنوعی به پیکره کم‌جانِ پی‌رنگش رنگ و بویی از رمان‌های بزرگ به داستانش بدهد اما شاید تنها نقطه اشتراک این اثر با رمان‌های خوب جهان تعداد صفحات زیادش باشد بی‌آنکه داستانِ نویسنده ما ظرفیت این بی‌فایده‌گویی‌ها و زیاده‌گویی‌ها را داشته باشد.
مطلب بعدی که در کتاب به چشم می‌آید این است که شماره‌گذاری و توضیح در انتهای کتاب هم احتمالاً به همین علتِ شاهکارنمایی از کتاب بوده است. آی خواننده‌ها ببینید چه قدر مطلب من مهم است که به خاطرش شماره زده‌ام و شمای خواننده هم باید هلک‌ و هلک تا انتهای کتاب صفحات را رج بزنید تا ببینید من به خاطر چهار کلمه دم‌دستی که می‌توانستم با ساده‌ترین حالت در پاورقی بیاورم چگونه تا انتهای کتاب می‌کشانمتان. این برای یکی و دو بار و ده‌ بار شاید سخت نباشد اما برای هشتاد نود بار خواننده را کلافه و دل‌زده می‌کند خصوصاً که اطلاعات ارزش این رج زدن را نداشته باشند. این البته شاید به ناشر مربوط باشد اما به هر حال از نکات آزاردهنده کتاب است.
خلاصه که اگر اصرار ندارید حتماً این کتاب را بخوانید می‌توانید وقتتان را با کتاب‌های بهتری پر کنید!