والدین، کتابها و نوجوانها
xدنیاهایی که به نظر خیلی باهم فاصله دارند
معصومه فراهانی
آموزگار
پرده اول
صندلی را از پشت میز آوردم بیرون و گذاشتم رو بهروی بچهها. یادم نمیآید در تمام عمر معلمی توانسته باشم پشت میز بنشینم. هفته کتاب و کتابخوانی است. به بچهها گفتم این جلسه فقط میخواهیم درباره کتابها حرف بزنیم. از خوشحالی جیغ کشیدند. یک نفر با ترس و لرز پرسید: «هر کتابی معرفی کنیم عیبی نداره؟» سؤال مهمی بود. اگر محدودیتی میگذاشتم معلم ضدحالی میشدم که نمیتوانستند راحت از خواندههایشان برایش بگویند اما این هم برایم مهم بود که یکدفعه کتاب خیلی عجیبغریبی معرفی نکنند که برایشان دردسرساز شود.گفتم:«عیبی نداره. چون میدونم برای کتابهایی که معرفی میکنید این را که اینجا مدرسه است در نظر میگیرید.»
بعد یکی یکی برای معرفی کتاب بالا آمدند. از هر کدام میخواستم اول اسم کتاب را بگوید تا جستوجویش کنم و عکسش را روی پروژکتور بیندازم. همانطور که حدس میزدم بیشتر کتابهایی که معرفی میکردند از ناشر پرتقالی رنگ پرفروش بازار نشر کودک و نوجوان بود. ناشری که مثل بیشتر نشرها کتابهای خوب و بد را در هم دارد اما اسمش بین خانوادهها و مدرسه زیادی بد در رفته است. چیزی که برایم جالب بود اینکه بچهها کتابهای درست و حسابی و قوی این نشر را معرفی میکردند. در میان معرفیها کتابهایی از پیدایش، افق و کانون هم معرفی شد و بچهها درباره نشرهای محبوبشان هم حرف زدند و تفاوت بین نشرها را برای هم توضیح میدادند. از این همه شناختی که ناخودآگاه از نشرها و کتابها به دست آورده بودند و نگاه دقیق و تحلیلهایشان به وجد آمدم.
پرده دوم
مسئول پایه پرسید: «شما برای کتابهایی که سر کلاس معرفی میکنید معیاری دارید؟» قطعاً داشتم. برایشان توضیح دادم تمام تلاشم این است که نوجوانها کتابهای با کیفیت بخوانند. او ابراز نگرانی کرد که والدین درباره کتابهایی که بچهها میخوانند حساسند و فکر میکنند بعصی از این کتابها برای بچهها مناسب نیست و هر کتابی نباید در کلاس معرفی شود. گفتم متوجه این نگرانی هستم و حواسم است.
پرده سوم
کلاسها به دلیل کمبود گاز مجازی شده است. دوربینم را که روشن میکنم کتابخانه پشت سرم را میبینند. دیگر کلاس برایشان مهم نیست، فقط مشتاقند کتابهایم را ببینند و دربارهشان صحبت کنند. مدیر و مسئول پایه هم توی کلاس هستند، حجم کتابهای پرتقالی و تخیلی توی کتابخانهام زیاد است. میترسم تماشای کتابخانهام برای مادرها و پدرها و مسئولان مدرسه کمی خطرناک بهنظر برسد. درس را شروع میکنم و قول میدهم بعداً درباره کتابها بیشتر حرف بزنیم.
پرده چهارم
با یک سررسید بزرگ میآید جلو، میگوید: «میشود این را کامل کنید؟» توی یک صفحه اسم ژانرهای مختلف را نوشتهاست و جلوی هر کدامشان چند خط جا گذاشته است. میگوید: میشود بهترین کتابهایی که از هر ژانر خواندهاید برایم بنویسید؟ یکی دیگرشان میپرسد: «فلان کتاب را خواندم و چندتا شبیهاش میخواهم.» آن یکی میگفت: «یک کتاب معمایی میخواهد که حجم خونوخونریزیاش کم باشد.» اعتمادی که دنبالش بودم بینمان شکل گرفته و دیگر سؤالهای کتابیشان تمامی ندارد.
پرده آخر
وقتی با پدر و مادرها درباره کتابها حرف میزنم نگرانی مشترک میانشان را میبینم، حجم زیاد کتابهای ترجمه با اسمهای عجیب و غریب و تصاویر روی جلد متفاوت، آنها را میترساند. اسم نویسندهها زیادی برایشان جدید است و چیزهای بدی هم درباره رمانهای فانتزی، جادوگری و نشرهای تازه وارد شنیدهاند. از من میخواهند بچهها را راهنمایی کنم که کتابهای فلان نشر را نخوانند و چیزهایی بخوانند که پس فردا به دردشان خواهد خورد.
من به کتابهای نشر نارنجی رنگی فکر میکنم که با خواندنش توانستم حال کودکان مبتلا به سرطان را بهتر درک کنم یا در معلمیام نگاه تازهای به بچههایی که درسشان ضعیف است پیدا کنم. به کتابهای فانتزی که شجاعت و دوستی را در قلبم پرورانده و با فکر کردن به آنها جرأت میگیرم.
سعی میکنم برایشان توضیح بدهم که هر کتاب تخیلی لزوماً بد نیست و رمانها چیزهای به درد بخوری برای زندگی یاد نوجوانها میدهند و چیزهایی را که خودشان در زندگی تجربهاش نمیکنند برایشان ملموس میکنند. مادر و پدرها قانع نمیشوند. میگویم: «یک راه برای اینکه از نظرات شما برای انتخاب کتاب و فیلم و... استفاده کنند وجود دارد. آن هم اینکه بفهمند شما این دنیا را خیلی خوب میشناسید و با شنیدن اسم نشرها و نویسندهها طوری نگاهشان نمیکنید که نمیدانید این کلمات دقیقاً از کجا آمدهاند. برای این اتفاق، اول از همه باید گاردتان را کنار بگذارید.»
میروند توی فکر، کنار گذاشتن پیشفرضهای ذهنی کار آسانی نیست! مثل همۀ مراحل والدگری این یکی هم سخت است. اما من به مادر و پدرهای این نسل هم امیدوارم، بههر حال این نوجوانهای تحلیلگر و دقیق، زیر دست همین پدر و مادرها تربیت شدهاند. لبخند میزنم و امیدوارانه به رابطههای کتابی نوجوانان و والدینشان فکر میکنم.