مناظره کتاب و گوشی

سیدمحمد صفایی‌نویسی
طنزپرداز

 


داد پیغامی به گوشی با عتاب
از ته گنجه کتاب مستطاب
 
گفت ای نامهربانِ نارفیق
پنجه افکندی به جانم چون عقاب
 
قبل تو بودم برای یار خویش
هم‌دبستانی از ایام شباب
 
آمدی مثل هوو روی سرم
خانه‌ام را با لگد کردی خراب
 
دائم آنلاینی و در حال چتی
با مسیح و مریم و یاس و شهاب
 
از زمانی که به بازار آمدی
برگ برگم گشته غرق التهاب
 روی جلدم تپه‌ای از گرد و خاک
می‌دهد همواره روحم را عذاب
 
بعد عمری دلبری از اهل علم
مانده‌ام در حجره‌های انقلاب
 
یار من، حالا رهایم کرده است
با تو دیگر می‌رود در رختخواب
 
تا که گوشی این شکایت‌ها شنید
شارژ او خالی شد و تاچش کباب
 
گفت آری مهربان یار عزیز
عرض پوزش بابت این اضطراب
 
من که‌ام؟ از اختراعات بشر
آن هم از لطف شما، عالی جناب!

 من هم ایضاً دائماً مانند تو
می‌کنم از هارد پی‌سی اجتناب
 بیست و چاری می‌کند روشن مرا
می‌خورد در پیج ملت پیچ و تاب
 
بس‌که ضربه روی کیبوردم زده
باتری‌ام گردیده چون سربی مذاب
 
داده‌ام مخصوص او ایمیل و او
داده با ایموجی و شکلک جواب
 
می‌نویسد انتلکتوئلم و
علم را کردم قویاً انتخاب
 
کی گمانم بود اهل چت شود؟
هی اکانت نو بسازد با نقاب
 
وای من ای کاش وای‌فایی نبود
یا نتم می‌شد خوراک اسب و گاب
 
کاش از این پس نیمه‌شب‌ها تا سحر
با تو درغلتد میان رختخواب