یــــادداشــــت دبیر

زمانی برای نگاهی به پشت سر

اندر مواهب عضویت در یگ گروه خوب

محمدعلی یزدانیار
دبیرگروه کتاب
mohammadaliyazdanyar@gmail.com

آدمیزاد در هر شرایطی هم که باشد لازم است هر چند وقت یک بار کمی پشت‌سرش را نگاه کند و من البته امیدوارم که در جریان باشید اینجا منظور از پشت سر، واقعاً پشت سر نیست؛ بلکه وقایع و اتفاقاتی است که در گذشته رخ داده است. به نظر من الان وقت خوبی است که به 27 شماره گذشته نگاهی بیندازم و ببینم به‌عنوان دبیر گروه کتاب چه کرده‌ام و چه کرده‌ایم و چرا فکر می‌کنم الان وقت مناسبی برای این کار است؟ همه‌اش برمی‌گردد به پرونده‌ای که برای نمایشگاه کتاب و در شماره 27 کار کردیم. حقیقتش را بخواهید من خودم ایمان داشتم که کار گروه ما با بیشترین تلاش از طرف همه گروه به سرانجام رسید و بر همین اساس به محتوای این پرونده خوشبین بودم، اما انصافاً بازخوردهایی که گرفتیم اینقدر مثبت و شیرین بودند که الان حتی یک سلول هم در بدن اعضای گروه ما وجود ندارد که خسته باشد! سردبیر خوش‌اخلاق ما نه تنها رضایتش را به من اعلام کرد بلکه پیامی به بچه‌های گروه فرستاد و بابت تلاش‌شان از آنها تقدیر هم کرد. دوستان و
دور و بری‌ها هم واکنش خوبی به محتوا داشتند. مدیر یکی از نشرهای معتبر هم گفته است که در این گروه پویایی زیادی حس می‌کند و البته بازخوردهایی که از دیگر خوانندگان گرفتیم هم مثبت بود. قصد من این نیست که بخواهم بگویم چه کار بزرگی کردیم و اینها. موضوع اینجاست که ما خوشحالیم، خوشحالیم چون توانستیم در حد توان، مخاطب سختگیرمان را تا حدی راضی کنیم و من از صمیم قلب امیدوارم اکثر شما از آن پرونده خوش‌تان آمده باشد. من چند برابر خوشحالم چون می‌توانم به این گروه از همکاران سختکوشم افتخار کنم. من بدون آنها هرگز نمی‌توانستم شماره 27 را به سرانجام برسانم و بسیار خشنودم که افتخار کار با بچه‌های گروه کتاب نصیبم شده، بدون تعارف!
باید از دو سه نفر به شکل ویژه نیز تشکر کنم. اول خانم مریم رحیمی‌پور که «دبیر غیررسمی» بخش کودک و نوجوان گروه ما هستند و تمام بدقلقی‌های من را تحمل می‌کنند و درعین حال همیشه برای کمک به ما حاضرند. دوم تشکر می‌کنم از خانم «فاطمه خانعلی‌زاده» که گرچه تنها 150 کلمه در شماره 27 مطلب نوشتند اما با کوهی از ایده به ما یاری رساندند. سوم هم از خانم‌ها ریحانه میرحسینی و فاطمه منصوری نصرآباد تشکر می‌کنم که همیشه بهشان سخت گرفتم - و می‌گیرم! - و آنها به تلاش و رشد خودشان ادامه می‌دهند. حتی حدس می‌زنم یکی یک بار اشک این دو عزیز را هم درآورده باشم! متشکرم و من را ببخشید لطفاً.
البته اگر بخواهم درست و حسابی تشکر کنم باید نام تک‌تک همکاران را ببرم اما چه کنم که فضا کم است، اما در پایان باز هم می‌گویم که من به این گروه افتخار می‌کنم و بدون آنها انگار هر دو دست من را قطع کرده باشند، متشکرم بچه‌ها.
زمان خوبی بود برای به پشت سر نگاه کردن، مگر نه؟