ماجرای استعفا از ارتش در دوران بعد از انقلاب
تیمسار محمدهادی شادمهر
از دوستان و همراهان قدیمی شهید
بعد از انقلاب یک روز به دیدن ایشان رفتم. مرا پشت میزش نشاند و خودش رفت گوشه اتاق. دیدم پکر است. پرسیدم: قضیه چیست؟ گفت: «من 20 سال در ارتش نبودهام، سران ارتش یا اعدام شده یا فرار کرده یا پاکسازی شدهاند، من هم از نیروهای جدید کسی را نمیشناسم!» گفتم: من هم 10 سال است که بازنشسته شدهام و کسی را نمیشناسم. گفت:«بههرحال رفاقت و برادری حکم میکند که کمکم کنی.» من هم قبول کردم. من با لباس شخصی ساعت 6 صبح میآمدم و ساعت 12 شب به خانه برمیگشتم!
علت تضعیف ارتش
نسبت به ارتش سوءظن زیادی ایجاد شده بود و گروههای مختلف، با شیوهای کاملاً هدفمند، سعی میکردند ارتش را تضعیف کنند. ارتش ما طوری طراحی شده بود که با توجه به اهداف عراق ــ که خوزستان را یکی از استانهای خود تلقی میکرد و در کلاسهای مدارس خود هم پیوسته این نکته را آموزش میداد ــ پیوسته در فکر دفاع مؤثر در برابر حمله احتمالی عراق بودیم. گروههای معاند، کاملاً طبق نقشه، سازماندهی ارتش را به هم ریختند و نیروهای کارآمد ارتش را از صحنه خارج کردند!
ما همیشه احتمال جنگافروزی عراق را میدادیم و تدابیر لازم را هم برای مقابله با تهاجمات عراق داشتیم. وابستگان نظامی ما در کشورهای غربی بهخصوص عراق، دائم از تقویت غیرعادی ارتش عراق و تحولات آنها در مرزها گزارشهایی به ما میدادند. ما هواپیماهای «اف14» داشتیم که میتوانست در آن واحد، پنج هدف را در زمین و هوا بزند! طرح ما این بود که در یک رویارویی احتمالی با عراق، میتوانستیم در ظرف 24 ساعت اول، کل نیروی هوایی عراق را فلج کنیم. ما در اهواز، همدان، کرمانشاه، خرمآباد و قزوین لشکر زرهی و در همدان و دزفول پایگاههای قوی هوایی داشتیم.
درد همین است که گرفتاری مسئولان در مسائل انقلاب از یکطرف و فرصتطلبی دشمنان انقلاب از سوی دیگر، باعث شد که نه تنها برای مقابله با این تحرکات تدابیر لازم اندیشیده نشود، بلکه تا جایی که توانستند ارتش را تضعیف کردند! همه تلاش سپهبد قرنی این بود که ارتش را هر چه سریعتر بازسازی کند که دیدیم با او چه کردند! بالاخره به قدری آزارش دادند که یک روز به من گفت: استعفای مرا بنویس! من که موقعیت او را درک میکردم نوشتم، امضا کرد و آن را به قم برد و به حضرت امام داد. امام خمینی استعفایش را قبول نکردند و گفتند: سرکارتان برگردید. چند روز بعد مهندس بازرگان ایشان را خواست و گفت: میخواهم شما را به عنوان سفیر به اسپانیا بفرستم. سپهبد قرنی جواب داده بود: اتفاقاً شاه هم به من چنین پیشنهادی کرد و نپذیرفتم. بازرگان گفته بود: اگر استعفایت را قبول کنم چه حرفی داری؟ قرنی جواب داده بود: من خطاب به شما استعفا ندادهام؛ به امام استعفا دادهام. بازرگان گفته بود: اگر بگویم امام استعفای شما را قبول کردهاند، چه حرفی داری؟ سپهبد قرنی با شنیدن این حرف، از همانجا به من تلفن کرد و گفت: من میروم منزل و دیگر برنمیگردم! من هم بلند شدم و از ستاد آمدم بیرون. میخواستند برایم ماشین بیاورند که گفتم: لازم نیست و خودم با تاکسی به خانه رفتم.