ظلمت آشکار

خاطرات دیوانگی

زهرا بزرگ‌زاده
روانشناس کودک

«افسردگی اختلالی خلقی است. ویژگی اصلی این اختلال، یک دوره زمانی دست‌کم دوهفته‌ای است که در ضمن آن، خُلق افسرده یا بی‌علاقگی یا نبودِ احساس لذت، تقریباً در همه کارها وجود دارد. همچنین فرد باید دست‌کم چهار نشانه دیگر، از جمله تغییر در اشتها یا وزن، خواب، سرعت کارهای روانی-حرکتی، کاهش نیرو، احساس بی‌ارزشی یا گناه، مشکل در تفکر، تمرکز یا تصمیم‌گیری یا افکار بازگشت‌کننده درباره مرگ و خودکشی، طرح نقشه یا اقدام برای خودکشی را داشته باشد.» این عبارات، تعریفی تمیز و قابل فهم از اختلالی حاد، در کتاب مرجع اختلالات روانی است. تعریفی که تمام دانشجویان روانشناسی از ترم اول آن را به خاطر می­‌سپارند. زمانی که من دانشجوی ترم اول روانشناسی بودم، وقتی درس به اختلال افسردگی می­‌رسید، می‌‌گفتند: افسردگی، سرماخوردگی اختلالات روانی است! اما اکنون با بلوغی که بشریت طی این چند سال به آن رسیده شاید بهتر باشد بگوییم افسردگی، کرونای اختلالات روانی است! بیماری‌­ای شایع، با علائمی نه چندان وحشتناک و بسیار کشنده. ویلیام استایرن، نویسنده کتابی که در این نوشتار سعی می­‌کنم در مورد آن صحبت کنم، دوره‌­ای از زندگی‌­اش را در چاه افسردگی گذرانده است. استایرن پس از آنکه در افسردگی‌­اش تا اقدام به خودکشی پیش می‌­رود، نجات می‌­یابد. او هم مانند اکثر آدم­‌ها در مواجهه با این اختلال، ابتدا آن را دست‌کم می­‌گیرد و نمی­‌فهمد چه بلایی دارد به سرش می‌‌آید اما وقتی در آن جلو می‌­رود و خوشبختانه سالم از آن بیرون می‌­آید، می‌­گوید: «وقتی اولین بار فهمیدم بیماری زمین­گیرم کرده، دیدم باید علاوه بر کارهای دیگر اعتراض شدیدی علیه واژه دپرشن ابراز کنم. بسیاری از مردم می‌­دانند که دپرشن را معمولاً مالیخولیا می­‌نامند. مالیخولیا ظاهراً هنوز هم برای اشکال سیاه­‌تر این بیماری، واژه­‌ای درخورتر و مناسب‌­تر است، ولی بعدها اسمی ساده‌­تر و بی‌­طمطراق‌­تر جای آن را گرفت.» استایرن به نوبۀ خودش سعی می­‌کند پرده از فاجعه افسردگی بردارد. هنوز در جامعه ما و دیگر جوامع کسانی هستند که حالت افسرده را با اختلال افسردگی اشتباه می­‌گیرند و همین باعث می‌شود نسبت به این اختلال دید سهل­‌گیرانه­‌ای داشته باشند. وجهه جالب توجه دیگری از این کتاب این است که استایرن فرورفتن گام به گام در تاریکی و سپس بیرون آمدن از آن را به‌خوبی توصیف می­‌کند. شاید از نقاط قوت این کتاب همین است که در پس توصیف ظلمت آشکار، روشنایی هست. وقتی می­‌خواستم این کتاب را معرفی کنم نمی­‌دانستم آیا می‌توانم در خطوط آخر نوشتارم توصیه کنم که این کتاب برای کسانی که در یکی از دوره‌­های افسردگی خود هستند مناسب است یا خیر؟ سری به گودریدز زدم. جمع‌­بندی­‌ام از نظرات کسانی که اتفاقاً این کتاب را در دوره افسردگی خود خوانده بودند، این بود که بستگی دارد دوست داشته باشید فضای ذهنی­تان حین درگیری با اختلال توسط فرد دیگری به طور سیاه و زیادی واقعی توصیف شود یا دلتان نمی­‌خواهد از وضعیتتان به‌صورت فاجعه‌­بار یاد شود. اگر در دسته اول هستید، این کتاب را بخوانید و اگر در هیچ یک از دسته‌‌ها نیستید -که امیدوارم همین‌طور باشد- حتماً بخوانید!