گفتوگو درباره نگارش کتاب «قاسم به روایت مرتضی سرهنگی»
صدای مرد مشرقی
راضیه خوئینی
گروه کتاب
بعضی صداها هیچگاه خاموش نمیشوند؛ حتی وقتی که صاحبش دیگر در میان ما نیست. صداهایی که هنوز نفس میکشند و برای شنونده معنا و زندگی تازه میآفرینند و جاودانه میشوند. کتاب «قاسم به روایت مرتضی سرهنگی» از همین صداهاست؛ صدای مردی که نه دوست داشت از او قهرمان بسازند و نه دلش میخواست زمینی بماند. این اثر، حاصل تلاش پنجساله مرتضی سرهنگی، نویسنده ادبیات پایداری با همراهی دو همکارش محبوبه عزیزی و محمدعلی آقامیرزایی است؛ کسانی که خواستند بهجای حرف زدن درباره حاج قاسم، کنار او بنشینند و صدایش را بشنوند؛ همان صدای گرم و بیادعا که انگار روبهروی ما نشسته و آرام، زندگیاش را تعریف میکند.
«قاسم؛ به روایت مرتضی سرهنگی» حاصل شتاب لحظهها و هیجان روزهای پس از شهادت سردار سلیمانی نیست. این کتاب از دل صبر بیرون آمده است؛ از مکث، از تردید و بازبینی، از بازگشتهای مکرر به متن و از کنار گذاشتن روایتهایی که اگرچه جذاب بودند، اما مستند نبودند. نویسندگان این اثر، راه آسان را انتخاب نکردند. آنها بهجای افزودن صفات و اغراق، به دنبال حقیقت رفتند؛ حقیقتی که گاه در سکوت یک شاهد عینی پنهان بود و گاه در لحن ساده یک جمله.
در این روایت، قاسم همان شخصیتی است که بود؛ نوجوانی که برای کمک به خانوادهاش کار میکند، مردی که مسئولیت را زندگی میکند و فرماندهای که پیش از هر چیز، انسان است. «قاسم» کتابی نیست که بخواهد تصویری دستنیافتنی بسازد؛ آمده تا فاصله را کم کند، تا خواننده احساس کند با انسانی روبهروست از جنس خودش، با تردیدها، رنجها و انتخابهایی که هرکدام بهایی داشتهاند. این کتاب، روایت یک زندگی است؛ روایتی که نه از بالا، بلکه از نزدیک گفته میشود. روایتی که صداقت را بر جذابیت ترجیح میدهد و استناد را بر شتاب. شاید به همین دلیل است که «قاسم» بیش از آنکه خوانده شود، شنیده میشود؛ شنیدن صدای مردی که هنوز هم، آرام و بیادعا و از میان کلمات با ما حرف میزند.
این تلاش برای شنیدن حقیقت و بازگویی زندگی حاج قاسم، آغازی است برای آنچه آقای مرتضی سرهنگی با روزنامه ایران در میان میگذارد؛ روایتی از نزدیک، بیتکلف و باورپذیر.
آقای سرهنگی چطور شد برای نوشتن کتاب قاسم، روایت اول شخص را انتخاب کردید؟
این روایت شخصیتها را واقعیتر میکند. وقایعی که حاج قاسم دیده باورناپذیر است؛ ولی اتفاق افتاده است.
روایت اول شخص وقایع را باورپذیر میکند؟
بله دقیقاً. چون این وقایع یک شهادت عینی است. بعد روایت ادبی است و بعد روایت تاریخی است.
چطور مطمئن شدید میتوانید صدای او را به شکل باورپذیری به خواننده برسانید؟
این مرد چند بار جواب سلامم را داده است. این صدای گرم یادم نمیرود.
هنوز صدایش یادتان مانده است؟
آنقدر مانده است که با یاران باوفایی مثل آقای آقامیرزایی و سرکار خانم محبوبه عزیزی توانستیم پنج سال با این صدا از این سطر به آن سطر و از این صفحه به آن صفحه و از این فصل به آن فصل برویم تا کتاب قاسم لباس چاپ بپوشد و پایش را از در چاپخانه بیرون بگذارد.
کار دشواری داشتید؟
راستش یاد گرفتیم همان طور که کلمهها را روی صفحه کاغذ میبینیم، صداها را هم بشنویم. حتی در شلمچه وقتی حاجی یونس زیر آتش میآید کنار حاج قاسم و بیآنکه حرفی بزند برای چند لحظه سرش را روی پای فرماندهاش میگذارد و چند دقیقهای میخوابد و بعد بیحرف بلند میشود و میرود پشت خاکریز خودش و همان جا به شهادت میرسد. وقتی او میرود گرمی سر او هنوز روی پای حاج قاسم مانده است. از این گرمی به جای حرفهای حاجی یونس زنگیآبادی استفاده کردیم.
در کتاب قاسم فصلهای کودکی و آمدنش به کرمان با جزئیات بیشتری نوشته شده است؟
وقتی یک نوجوان ۱۳ ساله برای اینکه پدرش به خاطر بدهیاش به بانک، زندان نرود، به کرمان میآید و بعد از ۶ ماه با دست پر برمیگردد پیش پدر و مادرش و نمیگذارد یک مو از ابروی پدر کم شود.
او با این تصمیم در همان سن کم بزرگ میشود؟
دقیقاً... میداند یک جفت زانو بیشتر ندارد و باید روی آن بایستد. یک نکته دیگر که مهم است، میگویند وطندوستی از خانواده شروع میشود.
آقای سرهنگی چرا صدا در خاطرات برایتان اینقدر مهم است؟
این صدا تا وقتی قانعکننده و تأثیرگذار باشد، مهم است. صدای راوی به ما میگوید او میخواهد رازی را با ما در میان بگذارد و چشم ما را به گوشههایی از زندگیش باز کند که تا امروز به کسی نگفته است. این فرصت خوبی برای ماست.
در روایت شما اسناد مهم است. در کتاب قاسم از چه اسنادی کمک گرفتید؟
اسناد ستون یک روایت است. اصلاً بدون سند کسی به حرف شما گوش نمیکند!
از نامهها هم در کتاب استفاده کردید؟
نامهها سندهای محکم هر واقعهای است. شما به این نامهها تکیه میکنید؛ حرفی میزنید که باور میکنند.
یادتان هست از چه منابعی استفاده کردید؟
آقای حامد رضوی در یک برنامه تلویزیونی این منابع را با عدد و رقم از کتاب بیرون آورده و توی برنامهای آن را گفتند. از روی دست ایشان نگاه میکنم و میگویم ۲۰ عنوان کتاب، هشت عنوان ویژهنامه، ۱۱ برنامه تلویزیونی، ۱۶ مصاحبه رسانهای و منابع دیگر که کم هم نیستند.
فصلهای کتاب هر کدام تکهای از زندگی این فرمانده نامدار را نشان میدهد. شروع و پایان فصلها هر کدام زیبا و دلپذیر است؟
از تکنیکهای ساده داستاننویسی استفاده کردهایم. در این کتاب گریز از یکساننویسی داشتیم. نوشتههایمان را برای خواننده ملموس کردیم. روایت اول شخص صمیمیترین صداهاست. نوشتن از دل حقیقت، اولین قدم برای نوشتهای موفق است. خب ما هم دوست داشتیم نوشتهمان عطر و طعم حقیقی به خودش بگیرد. برای همین فصلها را با جملههایی شروع کردیم که خواننده را به خواندن جملههای بعدی ترغیب کند.
آقای سرهنگی متن کتاب ساده است؟
توی این کتاب ما روی زمین زندگی میکنیم؛ چون خوانندههای ما روی زمین زندگی میکنند. تا توانستیم از کلمههای قلمبهسلمبه دوری کردیم؛ برای همین در نوشتن همه حواسمان را لازم داشتیم. شاید بگویند متن کتاب ساده است؛ اما سطحی نیست. ما مصاحبهها را به مصاحبت تبدیل کردیم. شاید زمانی، کسانی که قلمبهسلمبه صحبت میکردند میگفتند آدمهای باسوادی هستند؛ ولی الان برعکس است. اگر مردم حرفهای ما را نفهمند در واقع شکست خوردهایم؛ چون نمیتوانیم پیام را به گیرنده پیام برسانیم.
در متن خیلی به راوی نزدیک هستید؟
تقریباً همه عناصری که باعث فاصله گرفتن ما با راوی باشد از وسط برداشتیم. راوی ما یک مرجع بیتردید از تجربههای نظامی و حتی سیاسی است. باید بتوانیم با کلمهها این چهره را همانطور که بود نشان بدهیم، خدا کند توانسته باشیم.
این تجربهها از روزهای جنگ عراق با ایران پسانداز شد و خودش را در مبارزه با اشرار شرق ایران نشان داد تا وقتی که دست داعش را که یک مولود آمریکایی است از منطقه کوتاه کرد؟
همین تجربه را در سیل خوزستان هم دیدیم. نمیشود مثل طاووس راه رفت و مشکل مردم را حل کرد. حاج قاسم در خوزستان خودش را به آتش زد و حتی علوفه حیوانهای روستاها را هم تأمین کرد.
این شیوه مدیریت تازگی دارد؟
برای خواباندن مچ مشکلات چارهای جز الگوی حاج قاسم نداریم. مدیریتهای رفوزه هنوز برای خودشان دار و دسته دارند. تقسیمبندیهای کودکانه دارند که در کت مردم نمیرود.
در کتاب قاسم میبینیم ایشان در شرق کشورمان کارهایی کردهاند که کمتر گفته و نوشته شده است؟
از زیباترین کارهایشان در شرق کشورمان این بود که هر کس اسلحهاش را تحویل داد و اماننامه گرفت، حاج قاسم با کمک نهادهای دولتی یک قطعه زمین به او داد. از فردا این افراد به جای به دست گرفتن کلاش و سلاح با بیل و بذر سر کار داشتند و نان خود را از زمین در میآوردند، نه با قاچاق مواد مخدر و کشتن دیگران.
ایشان وقتی داشت اسلحهها را جمعآوری میکرد، میگفتند جمعیت زیادی از تپهها و مناطق مختلف پایین میآمدند و اسلحههایشان را تحویل میدادند. چند نفر از استانداری و فرمانداری آمده بودند و پس از گرفتن سلاحها زمینها را تقسیم میکردند. بعد به این افراد بیل و کلنگ میدادند تا زمینها را آباد کنند. نام این منطقه را بعد از آباد شدن قاسمآباد گذاشتند.
برگردیم به داعش؟
داعش هم یک بدل بود. وقتی چیزی ارزشمند است بدلش را هم درست میکنند. یک ماکت از اسلام درست کردند که جهان را از آن بترسانند؛ اما این سینه مردانه حاج قاسم بود که جلوشان سپر شد و آنها هم سپر انداختند. بعد از گرفتن دستمزدشان رفتند پی کارشان؛ در حالی که خلیفه هم برای خودشان درست کرده بودند.
لطفاً درباره پایان کتاب هم بگویید؟
پایان کتاب تکهای از نامه ایشان به دخترشان است. اینجا به نظرم اوج سلیقه آقای آقامیرزایی و سرکار خانم محبوبه عزیزی است که این قطعه را برای پایان کتاب انتخاب کردند و خوب هم جا افتاده است.
آقای سرهنگی برای این گفتوگو از شما سپاسگزارم؟
من هم ممنونم که کتاب را خوانده بودید و دربارهاش میپرسیدید. چقدر خوب است این کار.

