مجید مظفری در گفتوگو با «ایران» از همکاریاش با خالق «سگکشی» و «مسافران» میگوید
کار کردن با بهرام بیضایی مثل دانشگاه بود
برای مجید مظفری، بهرام بیضایی نه کارگردانی سختگیر بود و نه اسطورهای دور از دسترس؛ او یک دانشگاه بود؛ دانشگاهی که شرط ورودش آگاهی، مطالعه و شناخت عمیق فرهنگ و تاریخ ایران بود. مظفری در این گفتوگو از تجربه کار با بیضایی میگوید؛ هنرمندی که به باور او، هرگز نمرد، آرامش را دیر یافت و آینهای از فرهنگ ایران بهجا گذاشت که هنوز مقابل ما ایستاده است.
شما در آثاری چون «وقتی همه خوابیم»، «سگکشی»، «مسافران» و «غریبه و مه» با بهرام بیضایی کار کردهاید. اگر بخواهید بدون تعارف بگویید، کار کردن با او سختتر بود یا رهاییبخشتر؟ و چرا؟
به نظر من کار کردن با بهرام بیضایی اصلاً سخت نبود؛ اصلاً و ابداً. من از تجربه شخصی خودم میگویم؛ هیچ مشکلی با او نداشتم و او هم هیچ مشکلی با من نداشت. فقط یک شرط داشت: اگر قرار است با بیضایی کار کنید، باید آگاه باشید؛ دقیقاً و کاملاً آگاه. باید نسبت به کاری که قرار است انجام دهید مطالعه داشته باشید، بیضایی را بشناسید، نوشتهها و پژوهشهایش را خوانده باشید. به بیضایی فقط از مسیر آثارش میشود نزدیک شد؛ همینطوری نمیشود به او نزدیک شد. کار کردن با بهرام بیضایی شبیه دانشگاه بود. آنقدر از او میآموختی که تازه میفهمیدی چقدر از کاری که میکنی و از شغلی که داری عقب هستی.
خیلیها از بهرام بیضایی بهعنوان «آیینهدار» فرهنگ ایران یاد میکنند. در واکنشهای اهالی فرهنگ و هنر به درگذشت او، این تمثیل تکرار شده که آثارش مثل آیینهای روبهروی ماست. به نظر شما بیضایی در پی نشان دادن چه چیزی در این آیینه بود؟
بهرام بیضایی طلایهدار هنرمند ایرانی بود؛ یعنی ایرانیترین هنرمند ایران. به نظر من، او در ادبیات نمایشی، فرهنگ و تاریخ ما چهرهای واقعاً درخشان است. بیضایی نمرده؛ سالیان سال و حتی هزارهها زنده خواهد بود؛ با نوشتهها، پژوهشها و آثاری که از او باقی مانده است. خودش در فیلم «مسافران» میگوید:«درست است که ما اینجا جمع شدهایم تا مراسم ختم بگیریم و درست است که آنها از نظر فیزیکی کنار ما نیستند، اما کسانی که کاری میکنند و اثری انسانی از خود بهجا میگذارند، همیشه در کنار ما و در ذهن ما حضور دارند. به نظر من، بیضایی در روز مرگش تولدی دوباره داشت. درست است که 87 سال عمر کرد، اما هیچوقت روی آرامش و آسایش را ندید و امروز به این آرامش رسید.
همزمانی درگذشت بیضایی با سالروز تولدش باعث شد خیلیها این واقعه را نمادین ببینند؛ شما بهعنوان کسی که در طول سالها، تجربه کار و دیدن آثار مختلف داشتهاید، این همزمانی را چگونه معنا میکنید؟ این نگاه نمادین چه پیامی برای سینما و تئاتر امروز دارد؟
بهرام بیضایی امروز دوباره متولد شده است. او آفتاب درخشانی بود که در شرق طلوع کرد و متأسفانه در غرب غروب کرد. دردناک است که چنین آفتابی در غرب غروب کند و در میهن خودش نباشد؛ آن هم کسی که ایران را اینچنین دوست داشت. او هیچ وقت برای جشنوارهها و فرش قرمزها فیلم نساخت. حتی کارهایی که خارج از ایران ساخت، برای ایران بود؛ متعلق به ایران، فرهنگ ایران و تاریخ ایران. بیضایی همیشه ایرانی ماند. نخواست در ایران بسازد و آن سوی مرزها نمایش بدهد تا برایش کف بزنند. آثارش مال ایران بود و برای ایران ساخته شد.
اگر یک بازیگر جوان امروز بخواهد با منطق بازار پیش برود، اساساً چیزی از بیضایی برایش قابل استفاده هست یا او متعلق به نسلی است که دیگر وجود ندارد؟
بهرام بیضایی برای همه نسلهاست، چون فرهنگ و تاریخ و ادبیات نمایشی ما برای همه نسلهاست.کسانی که دلشان برای تاریخ، فرهنگ و ادبیات ایران میتپد، همیشه زندهاند. جوانها اگر آثار این نویسندگان را بخوانند، خودشان را زنده نگه داشتهاند. خیلیها در این مملکت نمردهاند؛ زندهاند: مولانا، حافظ، خیام و… در ادبیات نمایشی هم در دهه 30، چهرههایی مثل علی نصیریان و بهرام بیضایی که در جهانبینی خودش سرآمد همه اینها بود.
به گفته خودتان، بیضایی رفت اما آیینهاش ماند. مسئولیت امروز ما در برابر این آیینه چیست؟
آیینه همیشه نور و روشنایی است؛ زندگی و زایش است، یعنی ادامه دادن. نگاه بهرام بیضایی به زندگی همین بود. او هیچ وقت ناامید نشد و هیچ چیز نتوانست سد راهش شود.

