نگاهی به تلاقی نسل دوم و سوم فیلسوفان زبان تحلیلی براساس نظریه «نسبت‌های خانوادگی»

آیا سرل پسرخاله آوستین است؟!

امیر فرشباف
دانش‌آموخته فلسفه

 یک ماه از درگذشت جان سرل، فیلسوف آمریکایی معاصر که جزو منتقدان جدی جایگزین شدن هوش‌مصنوعی کامپیوتری با هوش طبیعی انسانی محسوب می‌شد، می‌گذرد؛ متفکری که فراتر از متن و حواشی کار و برنامه حرفه‌ای خود، جایگاه برجسته‌ای در تاریخ این سنت فکری معاصر دارد.
شاید عجیب باشد؛ اما یکی از معضلات سنت فلسفه تحلیلی - که به ایضاح و دقت نظر در تعریف‌ها و استدلال‌ها مشهور است - دهه‌ها ناکامی در تعریف ماهیت این جریان فلسفی معاصر است. هانس یوهان گلاک در کتاب «فلسفه تحلیلی چیست؟» به نحو مبسوط و پیگیرانه‌ای در چند فصل، مباحثی را مطرح می‌کند تا به ملاک معینی برای تعریف فلسفه تحلیلی برسد و در نهایت نیز به طرز متعارض‌نمایی، دو ملاک مکمل، یعنی «شباهت خانوادگی» ویتگنشتاین و «تلقی تکوینی» نیچه‌ای را به عنوان معیارهای مطلوب برمی‌گزیند. در این موقف که قرار است به یاد درگذشت جان سرل، مختصری درباره جایگاه او در فلسفه تحلیلی و نظریات او در فلسفه زبان، گفته شود، خیلی مجال تحلیل و بررسی ملاک‌های منطقی برای تعریف یک سنت فلسفی نیست، اما فقط به عنوان طرح پیش‌فرض، یادآور می‌شویم که به جای ملاک‌های غیرجامع و غیرمانع و یا ارائه دو معیار مانند گلاک، عجالتاً بهتر است ملاک واحدی برگزیده شود که بازنمایاننده روابط علّی و توارث نسلی فیلسوفان تحلیلی در دوره‌های مختلف باشد. شاید مفهوم «نسبت‌های خانوادگی» بهتر از «شباهت‌های خانوادگی» - که صرفاً بیانگر دسته‌ای از تشابهات تصادفی است - بیانگر این معنا باشد.
مرحوم کوروش صفوی، استاد زبان‌شناسی، در کتاب «نگاهی به تاریخ معنی‌شناسی» می‌نویسد: «ما در حوزه کارمان، سرل را همیشه به شکل یک ترکیب عطفی، در کنار آوستین و به صورت «سرل و آوستین» به کار می‌بریم؛ انگار اینها پسرخاله بوده‌اند. اسم «سرل» را هم [به‌رغم تقدم زمانی آوستین] اول می‌آوریم». پسرخاله دانستن سرل و آوستین، استعاره‌ای طنزآلود از قرابت ذهنی و سلوک علمی دو متفکر است. طبق معیار مفروض این نوشتار، یعنی تحلیل ماهیت فلسفه تحلیلی براساس نسبت‌های علّی و نظام تأثیر و تأثرات فکری اندیشمندان این سنت، باید سرل را یکی از وارثان بلافصل آوستین دانست. البته این به معنای گسست سرل از سایر شخصیت‌ها و دوره‌ها نیست؛ او را به اعتباری می‌توان چکیده کل ادوار فلسفه تحلیلی، از بولتسانو و فرگه تا کواین و دیویدسون دانست؛ با این حال، نقطه تمرکز این متن، بازخوانی نسبت جان سرل با نسل دوم فیلسوفان زبان تحلیلی (آکسفوردی‌ها) و به طور خاص، جان آوستین است.
 
حکمیت در منازعه آکسفورد و کمبریج
یکی از نقاط سرنوشت‌ساز تاریخ فلسفه تحلیلی، قیام فیلسوفان دانشگاه آکسفورد به رهبری گیلبرت رایل و پیشگامی آوستین و همراهی اساتیدی مثل استراوسون و گرایس علیه نسل اول اساتید، یعنی فرگه، راسل، مور و ویتگنشتاین متقدم بود که دانشگاه کمبریج را به دژ نفوذناپذیر تحلیل منطقی تبدیل کرده بودند. وجوه تمایز آکسفورد و کمبریج، موضوعی مفصل و خارج از مجال این نوشتار است و از این جهت به آن اشاره شد که رویکرد سرل پس از این تحول نسلی مشخص شود. سرل از یک سو، با طرح نظریه «خوشه‌ای معنا» و احیای مباحث منطقی، با نسل اول، خصوصاً راسل پیوند دارد و از سوی دیگر، با تکمیل و تفصیل نظریه «کنش‌های گفتاری» آوستین و بازیابی جایگاه عقل عرفی و زبان متعارف، در جناح متأخران ایستاد.
شرح دلبستگی سرل به آوستین و فلسفه زبان متعارف را شاید بتوان از روایت تاریخی سفر آوستین به آمریکا کشف کرد. آوستین در این سفر، درسگفتارهای آکسفورد درباره نظریه «کنش‌های گفتاری» را به شکل مجموعه سخنرانی‌ در دانشگاه هاروارد طرح کرد. سرل در همان ایام جوانی شیفته نظریه کنش‌های گفتاری آوستین شد و به سراغ معرفی و جرح و تعدیل آن رفت. پیش از بیان این موضوع، شاید لازم به یادآوری باشد که نظریه «کنش‌های گفتاری» در معناشناسی جدید، در برابر نظریه سنتی قرار دارد که معانی عبارات زبانی را چونان هویت‌های سرد و انتزاعی قابل صدق و کذب و مستقل از فاعل شناسا (subject) می‌دانست. در مقابل، آوستین معتقد بود، زبان چیزی فراتر از بیان معنای واژگان و عبارات صادق و کاذب است و علاوه بر جنبه توصیفی، شامل کنش‌های قصدمند انسانی و اجتماعی مانند تأکید، سوگند، تعهد، ناسزا، شرط‌ بندی و... نیز می‌شود.
در این زمینه، سرل در مقاله‌ای به معرفی نظریه کاربردی معنا پرداخت و دو نوع قاعده را از هم متمایز ساخت: به باور او ما در هر عمل اجتماعی، هم با قواعد «قوام بخش» (اجرایی) سروکار داریم و هم با قواعد «نظام‌بخش» (نظارتی). قواعد اخیر (نظام بخش) ناظر بر رفتارها هستند، در حالی که قواعد قوام‌بخش، رفتارهای تازه‌ای را پدید می‌آورند. برای تشخیص این تمایز، می‌توان از مثالی ورزشی بهره گرفت؛ در بازی فوتبال یکی از قواعد اجرایی و قوام‌بخش، این قانون است که دروازه‌بان فقط در محوطه جریمه می‌تواند توپ را با دست لمس کند. در مقابل، قواعد نظارتی و نظام‌بخش قرار دارند که به رفتارهای بازیکنان نظارت می‌کنند؛ این قواعد، مستقل از خود بازی هستند، مثل قواعد شادی بعد از گل که مثلاً بازیکن نمی‌تواند پیراهنش را از تن در بیاورد. سرل این قواعد دوگانه را در خصوص وجه اجتماعی زبان نیز صادق می‌داند و برخی هنجارها را قوام‌بخش رفتار زبانی می‌داند و برخی دیگر را مستقل از ساختار زبان ملاحظه می‌کند.
 
خوشه وصف‌ها و متافیزیک معنا
نکته دیگر درباره واکنش سرل به نظریه «وصف‌های خاص» برتراند راسل در فلسفه زبان است. پیش از آن، باید گفت فلسفه زبان تحلیلی حول یک پرسش بنیادی ایجاد شد: چرا سلسله‌ای از علائم مکتوب یا ملفوظ، معنا دارند؟ به بیان دیگر، ملاک معنادار بودن عبارات زبانی چیست؟ البته این پرسش، پرسشی پسینی است که قبل از آن باید ابتدا پرسید «معنا» چیست؟ پرسش بنیادی دیگر در فلسفه زبان تحلیلی، پرسشی هستی‌شناختی به سبک لایب‌نیتس است: اساساً چرا معناها وجود دارند به جای اینکه نباشند؟ فیلسوفان زبان در پاسخ به این پرسش‌ها به معماها و پارادوکس‌هایی برخوردند که نظریات متأخر را پخته‌تر از قبل کرد؛ معماهایی درباره معنای گزاره‌هایی که موضوع آنها معدوم است، قضایای وجودی، قضایای سلبی و...
در منطق سنتی، قضایای منتفی‌الموضوع که موضوع آنها موجود نیست، مثل «پادشاه کنونی فرانسه تاس است» چالش خاصی ایجاد نمی‌کنند، اما در منطق جدید که افراد، واحد اصلی معنا و صدق گزاره‌ها هستند و موضوع قضایا باید اسم خاص باشد، عبارتی مانند «پادشاه کنونی فرانسه» طبق قواعد دستور زبان، یک عبارت مفرد است، اما راسل با تفکیک «صورت دستوری» از «صورت منطقی» نشان داد که چنین عبارت‌هایی از حیث مفهوم، صرفاً لباس گمراه‌کننده مفهوم مفرد و اسم خاص را پوشیده‌اند، وگرنه در حقیقت آنها «وصف‌های معین یا خاص» هستند نه اسم خاص. راسل براساس نظریه اتمی‌اش در دوره‌ای از حیات فکری‌اش، حتی نام‌های خاص را هم کوته‌نوشت‌هایی با کارکرد توصیفی خواند که به طور دقیق به یک شیء خاص دلالت ندارند و فقط اسامی اشاره مثل «این» را شایسته دلالت به یک وضع هستی‌شناختی معین دانست.
نظریه رادیکال راسل طبیعتاً با نقدهای زیادی ازجمله اساتید آکسفورد مثل استراوسون مواجه شد. جان سرل در پی اعتراضاتی که به نظریه «وصف‌های خاص» راسل مطرح شدند، یک نظریه فراخ‌تر و پیچیده‌تر ارائه کرد. او گفت که نام، نه با وصفی مشخص، بلکه با دسته‌ای مبهم و نامشخص از وصف‌ها همراه است. طبق نظر او معنی جمله «این، N است» - وقتی به جای N یک اسم خاص بگذاریم - این است که تعدادی کافی اما نه چندان مشخص از توصیفات، درباره شیء مورد اشاره کلمه «این» صادق‌اند. سرل تأکید می‌کند که اسم به جای آنکه معادل وصفی مشخص باشد، مثل قلابی که وصف‌ها را بر آن می‌آویزند، عمل می‌کند و این چیزی است که ما را قادر می‌سازد تا در وهله اول با جهان با ابزار زبانی مواجه باشیم.
بدین شکل سرل تلاش می‌کرد که اعتراض‌های اولیه به نظریه راسل را با توسل به روایت خوشه‌ای خودش پاسخ دهد. لایکن معتقد است که روایت سرل، طریقه‌ای میانی بین دیدگاه راسل و دیدگاه جان استوارت میل - که نام‌ها را صرفاً برچسب‌هایی برای نامیدن اشیا می‌داند - درباره «نام‌ها» است. با این حال، نظریه سرل به سرعت با نقد کریپکی مواجه شد. او پیش از طرح نظریه علّی- تاریخی خود، استدلال کرد که نظر سرل تفاوت چندانی با رأی راسل ندارد؛ چراکه دیدگاه سرل هم وارث مشکلاتی از همان نوع است.
سرل، وارث هر سه دوره حیات فلسفه تحلیلی، یعنی دوره سلطه منطق، دوره غلبه گفتمان زبان متعارف و دوره عملگرایانه شدن نظریات صدق است. او همچنین به نسلی تعلق دارد که از یک سو، ماهیت کنشی زبان را برجسته می‌کند و از سوی دیگر، جنبه‌های مجازی و استعاری آن را تحقیر نمی‌کند و از همین جهت، می‌تواند زمینه گفت‌و‌گوهای انتقادی با جریان‌های معارض قاره‌ای را فراهم کند. سرل خود به لوازم این تقریب پایبند بود و جزو اولین چهره‌های فلسفه تحلیلی بود که حاضر به گفت‌وگو با کسی مثل ژاک دریدا شد.

 منابع
1. AUSTIN. J. L, How to Do THINGS with WORDS, Edit By J. O. URMSON, OXFORD, 1962.
2. صفوی، کوروش، نگاهی به تاریخ معنی‌شناسی، ۱۳۹۹، علمی.
3. لایکن، ویلیام، فلسفه زبان؛ مدخلی معاصر، ترجمه مهدی اخوان و مهدی رزاقی، 1401، علمی و فرهنگی.
4. گلاک، هانس یوهان، فلسفه تحلیلی چیست؟ ترجمه یاسر خوشنویس، 1397، ترجمان علوم انسانی.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و هشتصد و شصت و چهار
 - شماره هشت هزار و هشتصد و شصت و چهار - ۲۸ مهر ۱۴۰۴