یادداشت
بدرود آقای تقوایی
حسین مسلم
معاون سردبیر
هنوز ته مانده خواب را از چشمانم نتکانده بودم که گوشیام زنگ خورد. خاطره ناخوشایندی از زنگ تلفن صبحگاهی دارم؛ سخت مشوشم میکند و دچار خلجان غریبی میشوم. همکارم خبر را داد. تلخی مکرر. تمام شد. به همین سادگی. ابایی ندارم بگویم تقوایی به معنای حقیقی کلمه فوت شد! و چنان که پیداست دیگر نخواست کارش را ناتمام بگذارد و این بار کار را تمام کرد. هر کاری را که به سرانجام رساند، کاری کارستان پیشکشمان کرد و هر کاری را هم که ناتمام گذاشت، تبدیل شد به حسرت و غبطهای دیرپا برای تک تکمان. خواسته بود سریال «داستان سرایان» را بسازد، خورده بود به ماههای طوفانی سال انقلاب؛ سالهای 59 تا 61 همه فکر و ذکرش شده بود «کوچک جنگلی». بیش از دو سال همه وقتش را گذاشت و سناریوی این سریال را بعد از چند بار بازنویسی به پایان رساند و حتی شروع کرد به تهیه مقدمات ساخت آن، که به لطایفالحیلی زیر پایش را خالی کردند و از کار کنار گذاشته شد تا پس از سالها این فیلمنامه به جای تبدیل به سریال تلویزیون، در یک سه جلدی منتشر شود. بعدترها نیز در سالهای 81 و 82 دو فیلمنامه «چای تلخ» و «زنگی رومی» را نوشت اما به هزار و یک دلیل نتوانست هیچ کدام را بسازد. بگذریم از فیلمنامهای که برای رمان «شوهر آهو خانم» علی محمد افغانی آغاز کرده و نیمه کاره رها شده و داغ حسرتش را بر دل دنبال کنندههای موج نوی سینمای ایران گذاشته بود. اما این همه داستان نبود؛ تقوایی هر چه و در هر ساحتی ساخت بر تارک فرهنگ بصری این سرزمین جا خوش کرد و تخت و بخت در خاطر جمعی ما نشست. درک و دریافت عمیق و صد البته غریزی که از زیبایی شناسی تصویر داشت، همراه با سلوک یگانهاش با ادبیات، موجب میشد تا بتواند همزمان بر ذهن و دیده تماشاچی تأثیر بگذارد. همین میشود که تسلطش بر ادبیات و تصور و تخیل یگانهاش برای تبدیل ادبیات به تصویر، بهترین سریال تلویزیونی تاریخ این سرزمین را بر اساس رمان ایرج پزشکزاد بنویسد و از رمان «داشتن و نداشتن» همینگوی وام بگیرد و فیلم خارقالعاده «ناخدا خورشید» را بسازد.
در هرحال تقوایی رفت. هنرمندی بسیار محترم و محتشم که زیر بار ناملایمات پیرامون نرفت و «سخت زی» بودن را برگزید؛ سختی مدامی که حافظ غرور و استقلالش باشد. از همین روست که گرچه همه دلتنگش خواهیم شد اما واقعاً نمیدانم که باید غمگسار این مرگ باشیم یا شادان از اینکه هنرمند ما از این خستگی مدام و بیانتها رست. جهان برای نابغهها بسی تنگ است. نه جهان را میتوانند تغییر دهند و نه میتوانند تحمل کنند. شاید مرگ راحتی او باشد.
بدرود آقای تقوایی.

