تنهایی متافیزیکی
جاناتان فرنزن در مجموعه جستار چگونگی تنها بودن تلاش دارد راههای حفظ فردیت و پیچیدگی را در جهان پرهیاهو نشان دهد
راضیه خوئینی
گروه کتاب
کتاب «چگونگی تنها بودن / How to Be Alone» اثر جاناتان فرنزن، مجموعهای از سیزده جستار تأملبرانگیز است که با ترجمه احمد حسینی و توسط نشر رایبد منتشر شده است. فرنزن، پس از تجربه تلخ فقدان والدین و فروپاشی زندگی مشترک، در این نوشتارها به ارزش تنهایی بهعنوان پناهگاهی برای حفظ فردیت و پرورش خلاقیت در جهان پرهیاهوی امروزی میپردازد. او با نگاهی موشکافانه، فرسایش حیات مدنی، افول ادبیات و هنر و تأثیر فناوری بر روابط انسانی را نقد میکند و جایگاه نویسنده را در فرهنگی شیفته سرگرمیهای زودگذر، دشوار و آسیبپذیر میبیند. جستارهای او آمیزهای از خاطرات شخصی، تجربههای زندگی و تأملات اجتماعیاند که بیش از انزوای جسمانی، به «تنهایی متافیزیکی» و پاسداشت جهان درونی و انسانیت میاندیشد.
نثر بلند و واژگان خاص، گاه با لحنی طنز درهم میآمیزند و تجربه خواندن را همزمان جدی و دلنشین میسازند؛ و نشان میدهند که دغدغههای فرنزن، حتی پس از گذر دههها، همچنان زنده و معاصرند. نگاه تیزبین فرنزن در سراسر کتاب جاری است؛ از نقد سیستم فوق امنیتی زندانهای آمریکا و صنعت تنباکو گرفته تا تحلیل و انتقاد از عملکرد برخی نهادهای آمریکا. او با انتشار این جستارها و تأملات ژرف اجتماعی و فرهنگی، در لفافه، تنهایی را میستاید؛ چرا که این مقالات بهظاهر ارتباط مستقیمی با عنوان کتاب ندارند؛ اما خواننده بهتدریج درمییابد منظور فرنزن بیشتر تنهایی متافیزیکی است؛ نه انزوای جسمانی. زمانی که از هر سو با موضوعات مختلف و نظریههای گوناگون احاطه شدهایم؛ چگونه میتوان در تفکرات خود، تنها ماند و جهان ذهنی خود را ساخت و در باب آن اندیشید؛ بدون آنکه تحتتأثیر بمباران سوژههای مختلف قرار بگیریم.
با وجود انتقادهایی که به فرنزن وارد شده، کمتر کسی میتواند نویسندگی خیرهکننده او را انکار کند. این مجموعه که بازنشر جستارهایی از دهه ۹۰ و اوایل ۲۰۰۰ است؛ نشان میدهد دغدغههای او هنوز تازگی دارند و با گذشت 20-30 سال، همچنان با زندگی امروز ما پیوند دارند. یکپارچگی ساختار نوشتار شاید نقطهقوت اثر فرنزن نباشد؛ اما خودش اعتراف میکند به نوشتن جملات طولانی که سخاوتمندانه با کلمات غیرمعمول میآراید، علاقه دارد. این اثر گاهی با شوخطبعیهای پراکنده لبخند بر لب خواننده میآورد؛ اما طنز آن در مقایسه با تلخیهایش، اندک است.
این اثر با جستار قدرتمند «مغز پدر من» آغاز میشود؛ روایتی بیپرده و صادقانه از پدری که چندان پیوندی با جهان فکری نویسنده نداشته، اما در واپسین روزها با آرامشی تلخ از دنیا رفته است. این شروع پرقدرت، معیاری برای جستارهای دیگر این کتاب است؛ برخی به همان اندازه درخشان و برخی کمفروغتر. در میان آنها جستار «گمشده در نامهها» با نگاهی انتقادی به سیستم پستی شیکاگو، به ارائه جزئیاتی از مشکلات فراوان مردم با سیستمی میپردازد که نام بزرگترین سیستم پستی جهان را یدک میکشد و آن را زیر سوال میبرد. دیگر جستارها، همچون «اتاق خواب سلطنتی»، نیز تأثیر فناوری را بر صمیمیت و ارتباطات عاطفی میان انسانها در عصر دیجیتال میکاود. جستار «نخستین شهر» تجربه زندگی در نیویورک و تأثیر آن بر سبک نوشتاری فرنزن را بازتاب میدهد.
عطش زشت برای نفت
جاناتان فرنزن در یادداشت ابتدای کتاب با عنوان «کلامی درباره این کتاب»، درباره تفکراتش نوشته: «مقصود من از نگارش کتاب چگونگی تنها بودن - تا حدودی- ثبت تغییر نگرشم «از تنهایی و انزوایی پر از خشم و هراس به پذیرش یا حتی پاسداشت جایگاه مخاطب و نویسنده» است. البته این جمله بدان معنا نیست که همه چیز خوب است و جایی برای خشم و نگرانی وجود ندارد. به هر روی عطش ملی ما برای به چنگ آوردن نفت (که باعث شکل گیری دو دولت بوش پدر و پسر و نیز جنگ زشت خلیج فارس شد) همین حالا هم ما را در معرض جنگی طولانی و بیپایان در آسیای مرکزی قرار داده است. شاید باور نکنید که امروزه مطالبات مردم آمریکا از حکومت خود حتی از سال ۱۹۹۱ و زمان جنگ خلیج فارس هم کمتر است و همه رسانههای مهم یکصدا ناقوس جنگ را نواختهاند. در چنین شرایطی کنگره آمریکا به رعایت استانداردهای ساده در بهینهسازی سوخت خودروهای شاسیبلند رأی منفی میدهد؛ و در عوض، رئیس شرکت خودروسازی فورد، در آگهی تلویزیونی و با ژستی میهنپرستانه از خودروهای خود دفاع و با صدای بلند اعلام میکند که «آمریکاییها هرگز نباید هیچ حد و مرزی را بپذیرند.» در کنار این همه خشم و نفرت که هر روز تولید میشود، من تصمیم گرفتم که مقالات این کتاب را با اصلاحات کمی منتشر کنم «شهر اول» بدون مرکز تجارت جهانی، خوانشی کمی دیگرگون خواهد داشت؛ «اتاق خواب سلطنتی» را پیش از آن نوشتم که جان اشکرافت ـ با آن بیاعتنایی ظاهریاش به آزادیهای فردی ـ به قدرت برسد. سیاهزخم به مصیبتهای پست ایالات متحده تلخی دوچندانی بخشید که در مقاله گمشده در نامهها به آن پرداختهام؛ و وقتی اپرا وینفری در باشگاه کتابش نامی از من نبرد، کلمه «نخبهگرا» (که آن را در چند مقاله به کار بردهام) به خوبی به تصویر کشیده شد. اما مهمتر از همه چیز، مسأله بنیادینِ همه این مقالهها «حفظ فردیت و پیچیدگی» در فرهنگی جنجالی و پر از چیزهایی است که حواسمان را پرت میکند؛ و اینکه ما چگونه میتوانیم در چنین فضایی هم چنان تنها باشیم.»
مغز دمانسی
نخستین جستار کتاب، «مغز پدرم»، به دورهای از زندگی واقعی نویسنده بازمیگردد که از رنج پدرش در برابر بیماری آلزایمر میگوید. فرنزن زندگینامه و مطالعات علمی را با هم پیوند میدهد تا ادای احترامی خارقالعاده به پدرش خلق کند که بسیار احساسی و در عین حال آموزشی است؛ روایتی درباره حافظه، فرسودگی و بار عاطفی مراقبت از بیماری که آرامآرام در خاموشی فرو میرود. فرنزن در صفحه ۱۹ مینویسد: «مادرم اصرار داشت که ما در اطلاعیه ترحیم پدرم که نه ماه قبل در روزنامههای محلی چاپ کرده بودیم بگوییم که «پس از تحمل سالها بیماری» درگذشته است. البته او همیشه از امور رسمی و گزیدهگویی خوشش میآمد اما از لابهلای همان چند کلمه و اصرارش بر کلمه «سالها»، میشد عصبانیت و ناراحتیاش را دریافت. تشخیص پاتولوژیست از پلاکهای برآمده از کهولت سن در مغز پدرم که فقط با تشریح ممکن بود نیز مهر تأییدی بود بر این واقعیت که مادرم سالهای طولانی و هر روز ـ مانند میلیونها آمریکایی دیگر ـ با بیماری آلزایمر پدرم درگیر بود. بیماری او همین بود! شاید اصلاً باید گفت که داستان او این بود.»
نویسنده به تعریف کردن ماجرای پدرش ادامه میدهد: «آلزایمر بیماریای است که شروع خاموشی دارد و چون آدمهای سالم هم ـ با بالارفتن سن ـ به فراموشی دچار میشوند، برای تشخیص شروع فراموشی هیچ راهی نیست و نمیتوان گفت که از کجا و کی شروع میشود. این موضوع درباره پدر من خیلی آزاردهنده بود چون او افزون بر آنکه افسرده و بیسر و صدا و کمشنوا بود، برای دردهای دیگرش نیز داروهایی قوی مصرف میکرد. پس تا مدتهای زیادی میشد فراموشیها و سوءتفاهمهایش را به پای کمشنواییاش گذاشت یا آن را به افسردگی ربط داد، و توهمهایش را میشد نتیجه داروهایش دانست؛ ما نیز همین اشتباه را کردیم. بسیاری از خاطرات من از شروع ابتلای پدرم به فراموشی، به مسائلی جدا از او مرتبط است. در واقع تا حدی از این مسأله شرمگین میشوم که چرا همیشه نقش خودم در خاطراتم پررنگ و نقش پدر و مادرم حاشیهای است. اطلاعات من بیشتر درباره گلههای مادرم از پدرم است و چون مادرم همیشهخدا گله و شکایت میکرد من هرگز آنها را جدی نگرفتم.»
از جذابیتهای قلم جاناتان فرنزن این است که او بیماری پدرش را به شیوهای ساده، شخصی، صمیمی و گاه با طنزی شیرین توصیف کرده است. او به این بیماری چهرهای تازه و قابل تحملتر میبخشد و نشان میدهد در مواجهه با ابتلای یکی از عزیزان به این بیماری چگونه میتوان با آن کنار آمد. موفقیت فرنزن در توصیف دانش علوم اعصاب به شیوهای قابل فهم، بر جذابیت و اثرگذاری سبک او میافزاید. برای مثال، او بهسادگی مشکل آلزایمر را در چند جمله در صفحه 33 توضیح میدهد: «چنان که بری رایز برگ، روان پزشک ـ بیست سال پیش ـ گفته بود، افول مبتلایان به آلزایمر درست برعکس رشد عصبی یک کودک رخ میدهد. نخستین تواناییهایی که هر کودک در زمان رشد خود بروز میدهد مثل بلند کردن سر (یک تا سه ماهگی)، لبخند زدن (دو تا چهار ماهگی) و نشستن بدون کمک (شش تا ده ماهگی)، آخرین تواناییهایی است که بیمار مبتلا به آلزایمر از دست میدهد. رشد مغز در کودک، با فرایندی به نام «تولید غلاف میلین» تقویت میشود. در غلاف میلین، پیوندهای اکسونی میان نورونها به تدریج با غلافی از جنس چربی (میلین) تقویت میشود. این غلاف در اطراف آخرین بخشهایی از مغز کودک که تکامل مییابد کمتر از بقیه بخشهاست و به نظر میرسد که همین مناطق بیشتر در معرض آسیبهای آلزایمر قرار میگیرد. در هیپوکامپوس که مسئولیت پردازش حافظه کوتاه مدت و انتقال آن به حافظه بلند مدت را دارد، فرایند تولید غلاف میلین بسیار کند است. به همین علت، پیش از سه یا چهار سالگی، نمیتوانیم خاطراتی همیشگی و داستانگونه در حافظهمان داشته باشیم؛ و البته دلیل اینکه پلاکها و گرههای آلزایمر پیش از همه در هیپوکامپوس ظاهر میشود نیز همین است. در نتیجه شاید در مراحل میانی آلزایمر شاهد شبحی موهوم از بیمار باشیم که میتواند راه برود یا غذا بخورد، اما لحظههای زندگیاش را به یاد نمیآورد. در این حالت، باید گفت که آن کودک درون، دیگر در نهاد فرد نیست و از نظر عصبشناختی در این حالت با کودکی یک ساله سروکار داریم.»
جستارهای برتر فرنزن
از دیگر جستارهای جذاب فرنزن به انتخاب مخاطبان البته با تیتری نهچندان خوشایند؛ «چرا به خودمان زحمت بدهیم؟» است؛ مقالهای بدنام و البته جنجالی! بسیاری از منتقدان ادبی این مقاله را شاهکار ادبیات در دهه ۱۹۹۰ میدانند، اما برخی دیگر با توجه به باورهای سیاسی خود، آن را شرمآور و ریاکارانه میدانند؛ نوشتاری که با طنز و شوخی واقعیتهایی دردناک را به تصویر میکشد. در این جستار آمده است: «ناامیدی من درباره رمان آمریکایی در زمستان ۱۹۹۱ شروع شد، زمانی که برای نوشتن دو فصل آخر از کتاب دومم به «یادو»، یعنی انجمن هنرمندان شمال نیویورک پناه بردم. من و همسرم مدتی قبل از آن از هم جدا شده بودیم و من در نیویورک تنها بودم. روزهای طولانی در اتاقی سفید و کوچک کار میکردم، ارزش اموال اشتراکی ده ساله را جمعآوری و شبانه در خیابانهایی پیاده روی میکردم که مردم در آنها به یک اندازه روسی، هندی، کرهای و اسپانیایی حرف میزنند. با این همه حتی در همان جای دور افتادهای که زندگی میکردم، اخبار را از تلویزیون و مجله تایمز دنبال میکردم. کشور با سخنرانیهای جورج بوش، با این مضمون که «مسائل اصولی مهمی وجود دارد که در خطر است»، به شیوهای پرشور برای جنگ آماده میشد. به گمان من، هم در تأیید آمار هشتادونه درصدی بوش و هم در بدبین نبودن عموم مردم به جنگ، ایالات متحده به شکل ناامیدکنندهای از واقعیت دور شده و در رویای شکوهی غرق شده بود که فکر میکرد از قتلعام عراقیهای گمنام به آن میرسد! غرق در رویای رسیدن به نفتی بینهایت، در رفتوآمدهای یکساعته و غرق در رویای معافیت از قواعد تاریخی. من هم خواب فرار میدیدم، میخواستم از آمریکا فرار کنم؛ اما وقتی به «یادو» رسیدم فهمیدم که آنجا هم مامن امنی نیست. روزنامه تایمز هر روز به آنجا میرسید و همکارانم پیوسته درباره موشکهای پاتریوت و روبانهای زرد گفتوگو میکردند؛ و من فهمیدم که آنچه واقعاً نیاز داشتم یک صومعه بود که در آن برای نجات انسانیت دعا کنم.»
این مجموعه جستار با سفر فرنزن برای تماشای مراسم تحلیف جورج دبلیو بوش در ژانویه 2001 به پایان میرسد. مقالهای کوتاه، بسیار زنده و گویا که تأثیری عمیق روی خواننده میگذارد. نوشتاری که بیشتر روایتی از واکنش خشمگینانه مردم آمریکا نسبت به پیروزی بوش پسر در برابر الگور؛ رقیب انتخاباتیاش با فاصلهای بسیار کم و حرف و حدیثهای فراوان درباره تقلب او در انتخابات آمریکا بود. او اعتراضات بسیاری از مردم و تجمعشان علیه بوش در آن روز را چنین توصیف کرده: «جمعیت کمکم صفی تشکیل میدادند و به آرامی به سمت خیابان مریلند میرفتند تا دادگاه عالی را احاطه کنند و همه لبخند میزدند. اگر آنجا بودید شاید با شعارهای بیوقفه آنها برانگیخته میشدید: «جورج بوش نژادپرست، سکسیست و... از اینجا برو!» یا «آهای دوبیا (منظور جرج بوش)، چی میگی؟ امروز چند تا رأی دزدیدی؟» حتی اگر به راستی باور نداشتید که جورج بوش متعصب است یا در آن روز چند رأی دزدیده، تحریک میشدید. شاید مدتها پیش، در تجمعهای تشویقی دبیرستانها، احساس تفرقه مشابهی داشتید و دوباره داشتید خود را هم هیجانزده و هم مشغول مبارزه میدیدید (هرچند تشویقکنندگان در این جمعیت، به جای ژاکتهای حروف و دامنهای پلیسهدار، شلوارهای چرمی و نمادهای تسبیح مانندی از ایدئولوژی آشکار میپوشیدند)؛ اما هنگامی که معترضان خیس، پیادهرو اطراف دادگاه عالی را به تمامی اشغال کردند و شعار به ضرباهنگ «کانگا» تغییر کرد: «دموکراسی همونه - نفاق و ریا همونه». با صدها دست خیس که با گفتن «همونه»، به دادگاه اشاره میکردند؛ و هنگام فریاد زدن «همون» - با کینهای چیره و ناگهانی و شدید از «همان»- خودشیفتگیتان از بین میرفت، شاید آن وقت از اینکه به اینجا آمده بودی خوشحال میشدی! «همان» یعنی دادگاهی با نمای مرمری، ساکت و بدون نور، که پشت صفی از پلیسها با کلاه ضد شورش قرار گرفته بود و پاسخی نمیداد.»
چگونگی تنها بودن
نویسنده: جاناتان فرنزن
مترجم: احمد حسینی
انتشارات: رایبد
تعداد صفحه: ۲۹۰ صفحه
قیمت: ۲۹۰ هزار تومان

