پیرامون فرهنگ سلبریتی در رئالیتیشوی کارناوال
سرمایه علیه سرمایهداری
علی فرهمند
منتقد فیلم
مارکس در نقد شیوه تولید سرمایهداری -که آن زمان هنوز در آغاز راه بود- نشان داد این نظام (فارغ از استثمار پرولتاریا) سرانجام شرایط فروپاشی خود را فراهم میآورد.
تا پیش از سده بیستم، بنای «شهرت» بر مبنای دستاوردهای تثبیت شده بنیان میشد؛ افراد مشهور یا قهرمانهای ملی و سیاستمداران بودند و یا فیلسوفان، علمگرایان، هنرمندان و چهرههای دینی؛ امّا از نیمههای قرن پیشین -و با گسترش صنعت فرهنگ و رشد رسانههای جمعی، صورتهایی سربرآوردند که محصول بازنمایی رسانهای و شبکههای مصرف بودند- شهرت از یک جایگاه ریشهدار به موقعیتی لرزان و وابسته به دیده/ مصرف شدن بدل شد.
جامعهشناسی سلبریتی دقیقاً در همین نقطه معنا مییابد: سلبریتی کسی است که سرمایه اجتماعیاش نه از طریق مهارت یا نبوغ ذاتی، بلکه از راه «قابلیت دیدهشدن» ساخته میشود. به تعبیر ریچارد دایر، سلبریتی هم «محصول» است و هم «رسانه»؛ محصولی است که باید مصرف شود و رسانهای است که از طریق بدن، سبک زندگی و حضور دائمیاش، معنا تولید میکند.
با این تعریف، جایگاه سلبریتی جایگاهی لرزان است، زیرا بر نگاه دیگران تکیه دارد. نگاهها که برگردد، جایگاه هم فرومیریزد. اگرچه صنعت فرهنگ یاد گرفت چگونه از طریق بازتولید مستمر تصویر، جایگاه موقتی سلبریتی را حفظ کند (از مجلات و تلویزیون تا شبکههای اجتماعی). با اینحال ریشه لرزان این جایگاه هنوز پابرجاست و به تعبیر مارکس، سلاح مقابله با آن، خودِ سرمایهداری است. کارناوال، رئالیتیشوی رامبد جوان چنین سازوکاری دارد.
در وهله اول بهنظر میرسد برنامهای است صرفاً مصرفی -و در خدمت سلبریتی، در حالی که با اتکا به بازتولید صنعت فرهنگ و مسلح به ابزار سرمایه، سعی دارد نشانههای فرهنگی سرمایهداری را متزلزل نشان دهد.
یکی از ایدههای این برنامه تقابل میان هنرمند (فردی که پیش از گسترش شبکههای اجتماعی، شهرتی حاصل از تولید را کسب کرده بود) و سلبریتی است و با تثبیت جایگاه اولی -توسط تودههای مردم، جایگاه لرزان دومی را نمایش میدهد. کارناوال به ما یادآوری میکند که پشت این همه نور و صدا و نمایش قدرت، سلبریتی همان سوژه شکنندهای است که اگر مردم از او روی برگردانند، هیچ چیزی باقی نخواهد ماند.
در واقع سلبریتی اگر یکی از نمادهای فرهنگ سرمایهداری متأخر درنظر گرفته شود، رامبد جوان با کارناوال علیه آن برآمده و با گردهمایی هنرمندان در میان سلبریتیها، و بعد نمایش آرای تماشاگران نشان میدهد اکثریت مردم -برخلاف تصور فرهنگ سرمایهداری- رو به سوی هنرمندان دارند -تا آنان که محصول بازنمایی شبکههای اجتماعیاند.
در واقع کارناوال خود صنعتِ فرهنگی است که با «ابزارِ سرمایه»، علیه سرمایهداری متأخر و فرهنگ شبکههای اجتماعی برآمده است. این البته صرفاً حاصل کنش ادراکی سازندهاش نیست و به جایگاه و شهرت رامبد جوان نیز بازمیگردد، چراکه او پیش از بهقدرت رسیدن شبکههای اجتماعی بهعنوان هنرمند در میان اذهان معرفی شده بود و اکنون خود در کسوت یک «منتقد فرهنگی» -و با زبانی عامهپسند- جایگاه لرزان سلبریتی را به رخ میکشد.
کارناوال تلاشی است برای بازگرداندن این لرزش؛ شکستن قداست سلبریتی در برابر جمعیتی که به باور سرمایهداری، «طرفدار/ فالوور» محسوب میشوند حال آنکه آنان منتقدانی خاموش بوده اند، آنچه بر صحنه اتفاق میافتد، بیش از یک مسابقه سرگرمکننده میان چهرههای مشهور است؛ صحنه بدل به میدان کارناوال میشود، همانگونه که میخائیل باختین با طرح ایده کارناوالسک، جابهجایی و تضعیف جایگاهها و فروریختن سلسلهمراتب کارناوال نیز -چونان که از نامش برمیآید، چنین رویکردی مدنظر دارد. از این منظر کارناوال در لحظاتی به شبیهسازی اجتماعی نزدیک میشود؛ جایی که سوژه منقادِ سرمایهداری متأخر -سلبریتی- به دست همان مردمی که او را ساختهاند، محاکمه میشود.
برنامه در سطح ظاهریاش مفرح است: دو سلبریتی، هر کدام نمایشی کوتاه برای پانصد تماشاگر اجرا میکنند، مردم رأی میدهند. اما در بخش اصلیاش، تفریح بدل به نبرد میشود: دفاعیه؛ آنجا که سلبریتی و هنرمند در برابر جمعی بیواسطه مینشینند و باید به پرسشها و انتقادات آنان پاسخ دهند. این صحنه، صحنه «بازگشت صدا» به مردم است. در این نبرد، پرواضح است که یک چهره اینستاگرامی قافیه را به موزیسین میبازد و یک نویسنده -هرچند با کیفیت نازل کاریاش- در برابر سرمایهدار (ارکستر-دار) برنده است؛ اما اهمیت کارناوال فراتر از این فرم نمایشی است. در جهانی که سلبریتی به بازوی فرهنگی سرمایه بدل شده و انبوهی از فالوورها را در قالب کالایی اجتماعی مدیریت میکند.
سلبریتی نیز میتواند بر صندلی محاکمه بنشیند، صدایش بریده شود و جایگاهش سست گردد. کارناوال بازآفرینی همان فضایی است که باختین آن را رهایی موقتی از هژمونی مینامید.
در کارناوال مردم از موقعیت تماشاگرِ منفعل بیرون کشیده میشوند و در نقش داور، پرسشگر و منتقد مینشینند، این لحظه، همان لحظه کارناوالسک است. و در پسِ خندهها و رأیها، حقیقتی آشکار میشود: مفهوم آلتوسری «بازتولید» است که میتواند در برابر نشانههای سرمایهداری ایستادگی کند. کارناوال را باید در این تضاد خواند: از یکسو محصول رسانهای و کالای سرگرمکننده است و از سوی دیگر، فضایی است برای تجربه مقاومت فرهنگی.
در عین حال، اگر کارناوالسک باختینی ریشه در جشنهای خیابانی و آیینهای مردمی اروپای قرون وسطی دارد، در فرهنگ ایران نیز نمونههایی از وارونگی دارد.
کارناوال رامبد جوان نه صرفاً وامدار یک مفهوم غربی، بلکه در امتداد حافظه فرهنگی و آیینی جامعه ایرانی نیز قابل فهم است؛ حافظهای که به مردم امکان داده است در لحظاتی گذرا و به زبان نقد و خنده سخن بگویند.



