سفر تدریجی مرتضی کاخی
فریدون مجلسی
مترجم و دیپلمات سابق
متأسفانه من نیز با تأخیر بسیار از خبر درگذشت دوست و همکار ارزشمند و ادیبمان مرتضی کاخی در زادگاهش باخبر شدم؛این که در گوشه عزلت در دیار خود غریبانه درگذشته است! و ما تازه آگاه شدهایم. در واقع تاریخ واقعی مرگ انسان زمانی است که مغز توانمندی و شناخت خود را از دست میدهد. به همین دلیل در سالهای اخیر در عزلت ناگزیر خود بود و خبری از او نداشتیم و حتی از آخرین سفرش نیز چنین دیر آگاه شدیم.
دستگاه امورخارجه ایران از بدو تأسیس در ۲۰۰ سال پیش تاکنون به دلیل خصوصیات ذاتی پژوهشی و نویسندگی در کنار وظایف سیاسی و دیپلماتیک یا در اجرای این وظایف، مترجمان و ادیبان بسیاری را در دامان خود پرورانده است. مرتضی کاخی در آن شمار بود و علاوه بر ترجمه در زمینه ادبیات و شعر و شعرشناسی سرآمد بود. دریغ از آن حافظه و بینهایت اشعاری که از بر داشت. او محور و کارگردان مجلسی ادبی از شاعران خراسانی و گاه جوانترهای مشتاق بود؛ جلساتی با حضور همکار ادیب و شاعر خراسانی دیگر ما پرویز اتابکی و بیشتر در خانه او تشکیل میشد و مرا نیز در جلسات خانه خود دعوت میکرد که مستمعی مشتاق بودم؛ خصوصاً که مهدی اخوان ثالث سرآمد شاعران معاصر خراسانی و یزدانبخش قهرمان، شاعر ارزنده و از نزدیکان ملکالشعرای بهار شمعهای فروزان آن محفل بودند. کاخی به اخوان ارادت بسیار داشت و کتاب و مقالاتی در تحلیل و معرفی اشعار او نوشته بود.
«گزیدههایی از شعرای معاصر» کتاب دیگری از او بود. در زمان انقلاب دبیر اول سفارت ایران در لندن بود و خاطرات جالبی از آن ایام داشت. مدتی کاردار شد و سپس به مرکز احضار و سرپرست اداره اول سیاسی شد که قبلاً در آنجا خدمت میکرد. تعریف میکرد که در مقام اخیر روزی پروندهای را خواست، و کارمند دفتر که از سابق با او دوستی داشت با پرونده وارد دفتر او شد و پاشنهها را مانند نظامیان به هم کوبید. گفت قدری خجالت کشیدم.
از پشت میز برخاستم و او را به نشستن روی مبل دعوت کردم و با تعارف نشست. مقابلش نشستم و برای ذوب شدن یخ دوستانه گفتم میبینی اوضاع چگونه دگرگون شده و من دبیر اول را در جایگاه سفیر سرپرست اداره کردهاند! گفت قربان، این فرمایش را نفرمایید، جنابعالی که جای خود دارید؛ «نادانتر» از حضرتعالی را ... کاخی میگفت پس از آنکه این حرف را زد فوراً پرونده را گرفتم و او را مرخص کردم و سپس در تنهایی از خنده منفجر شدم. البته خودش نیز در آن دستگاه دیری نپایید و بازنشسته زودهنگام شد. به من لطف داشت و در زمانی که در انتشارات امیرکبیر سمتی داشت کتاب «کنت بلیزاریوس» اثر نویسنده شهیر رابرت گریوز را که با نام فرعی «قیصر و کسرا» ترجمه کرده بودم منتشر کرد که کمترین ادای دین این است که یادش را گرامی بدارم.