جای هیچ نگرانی نیست

دو خاطره از محمدجعفر خانجانی

محمدجعفر خانجانی، خلبان جت فالکن و بوئینگ 747 و معاون عملیات آشیانه جمهوری اسلامی‌ایران در خاطره‌ای می‌گوید: «هفته بسیج یکی از سال‌های جنگ بود. مقام معظم رهبری، آیت‌الله خامنه‌ای آن زمان رئیس‌جمهور بودند و قرار بود به شهرهای مختلفی سفر کنند. افتخار خلبانی این پرواز برعهده من گذاشته شد. سخنرانی ریاست‌جمهوری در یزد خاتمه یافت و قرار شد ایشان را به اصفهان ببریم. مسئول هماهنگی از من پرسید: چقدر سوخت دارید؟ گفتم: برای یک ساعت، او ادامه داد: تا اصفهان بیست دقیقه راه است، نیاز به سوخت‌گیری نیست. شرایط طوری بود که به ظاهر اطاعت کردم اما تا او رفت، به مسئول سوخت هواپیما با انگشت اشاره کردم برای سه ساعت پرواز سوخت بزند. نزدیک اصفهان بودیم که خبر دادند وضعیت قرمز است و میگ‌های عراقی در حال بمباران شهر و فرودگاه هستند. به سرعت از منطقه خطر دور شده و در فاصله 120 کیلومتری شرق فرودگاه اصفهان و در ارتفاع پست یک ساعت و نیم دور زدم تا وضعیت سفید اعلام شد. آن امیر مسئول که با گذر زمان به شدت نگران شده بود، آمد سراغم و پرسید: چقدر سوخت دارید؟ گفتم: برای یک ساعت و نیم دیگر. با تعجب گفت: از کجا آوردید؟ ماجرا را برایش توضیح داده و گفتم: من طبق مقررات عمل کردم. اینجا بود که آفرین گفت و تشویقم کرد.
اما دومین خاطره، اواخر سال 1364 پس از یک هفته انتظار برای پروازی محرمانه، مرا صدا زدند و ابلاغ کردند بروم پرواز. پرسیدم: مقصد کجاست؟ جواب دادند: داخل هواپیما به شما ابلاغ می‌شود! آسمان پوشیده از ابرهای سنگین و تاریک‌تر از شب‌های دیگر بود. باران هم می‌بارید و هوا به‌شدت خراب بود. همراه با کمک خلبان آهسته و ناباورانه به سوی جت‌استار پارک شده رفتیم. در نهایت تعجب حجت‌الاسلام‌هاشمی‌رفسنجانی را دیدم که روی صندلی جلو نشسته است. سلامی‌کردم و از مسئول مربوطه، که همان امیر خاطره قبلی بود، پرسیدم: امیر، مقصد کجاست؟ جواب داد: اهواز. محترمانه گفتم: امیر، هوا خیلی خراب است. ما قانوناً مجاز نیستیم پرواز کنیم. او پاسخ داد: یک هفته است منتظر چنین هوایی بودیم، همه چیز هماهنگ شده، لطفاً پرواز کنید! در حال اوج‌گیری وارد ابر شدیم و هواپیما شروع کرد به تکان‌های شدید. احساس کردم حاج‌آقا رفسنجانی رنگ به چهره ندارد. به امیر مسئول گفتم: به حاج ‎آقا بگویید این هواپیما و خلبانان آن در شرایطی بدتر از این هم امتحان خود را پس داده‌اند، جای هیچ نگرانی نیست. امیر پیغام مرا رساند و برگشت و گفت: ایشان روحیه گرفتند و گفتند خدا خیرشان بدهد.
با رسیدن به ارتفاع 34 هزار پایی از ابر بیرون آمده، نزدیک فرودگاه اهواز با شیب تندی ارتفاع را کم کرده و با عنایت الهی و تکیه بر مهارت و تجربه، سالم در فرودگاه به زمین نشستیم. قرار این بود هواپیما در محلی پارک شود که کسی به هویت شخص مذکور پی نبرد. ماشین راهنما برای هدایت ما به محل پارک فرستاده شد. اما من کار خودم را می‌کردم؛ یعنی به دستورات راهنما توجه نداشتم. کنترلر برج به این موضوع اعتراض کرد و علت را پرسید. کمک خلبان بدون هماهنگی به برج جواب داد: شخصیت مهم همراه داریم. دستور ایشان است! چون هوا خراب بود. اجباراً شب را در اهواز ماندیم. ما را به ایستگاه صدا و سیمای اهواز بردند، تا شب را در میهمان‌سرای سازمان اقامت کنیم. دقایقی با کارکنان آن سازمان گپ زدیم. دو نفر از کارکنان برای کسب خبر و به حکم وظیفه به رادیو اسرائیل گوش می‌دادند. ما هم می‌شنیدیم. وقتی نوبت به اخبار رسید، صدر خبرهای آن رادیو چنین بود: یکی از مقامات بلندپایه ایران وارد اهواز شد. شک نداشتم این خبر از همان مکالمه کمک خلبان ما شنود شده بود. به هر حال صبح زود وقتی برای برگشت به تهران به فرودگاه رسیدیم، تردد بالگردهای زیادی را دیدم. وقتی پرس‌وجو کردم، فهمیدم دیشب فرمان حمله از سوی مقام مورد بحث صادر شده و رزمندگان جان بر کف ما عزم ورود به جزیره فاو را کرده‌اند (عملیات والفجر 8). از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم و خدای سبحان را که یاری‌مان کرد در آن شرایط بد مأموریت مهمی‌را به خوبی انجام دهیم، شکر کردم.»
صفحات
  • صفحه اول
  • سیاسی
  • جهان
  • بین الملل
  • اقتصادی
  • زیست بوم
  • گزارش
  • ورزشی - ایران زمین
  • فناوری - خودرو
  • اجتماعی - حوادث
  • صفحه آخر
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و هفتصد و هفتاد و سه
 - شماره هشت هزار و هفتصد و هفتاد و سه - ۰۵ تیر ۱۴۰۴