به جز نقشم هیچ چیزی را نمی‌دیدم

 از دوره کودکی تمرکز خیلی خوبی داشتم، یعنی اگر مشغول مطالعه یا کاری بودم دیگر متوجه اطراف نبودم. به خاطر همین مسأله یکی دو بار پدر و مادرم مرا به دکتر بردند. وقتی روی صحنه تئاتر بودم، به جز نقشم و خودم دیگر هیچ چیزی نمی‌دیدم، حتی تماشاگران را. یادم هست یک بار پس از اجرای یک تئاتر تلویزیونی به بچه‌ها گفتم «خدا را شکر امروز هم اتفاقی نیفتاد و کار تمام شد.» در همین لحظه نصیریان گفت: «کجا اتفاقی نیفتاده، وسط کار یکی از دوربین‌ها خراب شد و تصویربردار محکم با لگد به دوربین ضربه می‌زد، آن وقت تو می‌گویی هیچ اتفاقی نیفتاد!»


به بهانه 10 خرداد
زادروز فخری خوروش

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و هفتصد و پنجاه و سه
 - شماره هشت هزار و هفتصد و پنجاه و سه - ۱۰ خرداد ۱۴۰۴