فخرفروشان اینستاگرامی به کجای زندگیشان مباهات میکنند؟
بیار آنچه داری ز مردی و...
حسین مسلم
معاون سردبیر
به رخ کشیدن سبک و سیاق زندگی متظاهرانه در اینستاگرام گرچه قصه تازهای نیست، اما آش این خودنماییها نیز هرگز به شوری این روزها نبوده؛فضایی که تا دلتان بخواهد پر شده از صحنههای نمایش ساعتهای رولکس بر مچ و دستها بر فرمان مازراتی و پورشه و قلادههای جواهرنشان بر گردن آدم ها و سگهای مینیاتوریشان و به رخ کشیدن انواع مارکهای دهان پرکن فرنگی و... که ظاهراً این شوآف پر زرق و برق تمامی ندارد و چنان که پیداست مدام بر شمار جماعت مانوردهنده مواهب پول هنگفت بیزبان در شبکه های اجتماعی و ازجمله اینستاگرام و دنبال کنندههایشان افزوده میشود. در این مجال قرار نیست به این پدیده از زوایای جامعهشناختی بپردازم و ریشههای این پدیده و گستردگی اش را بشکافم(که خود رواج بیسابقه این قضیه و رقابت افسارگسیخته در آن میتواند ملاط مطالعه مفصلی باشد). در این چند خط صرفاً میخواهم از شما مدد بطلبم و با همدیگر، نگاهی به یکی از رویههای آشکار این پدیده بیندازیم.
در این شکی نیست که هر ذی وجودی میکوشد تا نیازهای مادی خود را فراهم و در آسایش و آرامشی که این رفاه مادی با خودش میآورد، خود و خانوادهاش روزگار را سپری کند. اصلاً بخش مهمی از فعالیتهای روزمره آدمها در تمام دنیا و آمال و آرزوهایشان در زندگی بر همین مدار میگردد. حالا بسته به تلاش و فعالیتی که داریم و صدالبته اتفاقات پیدا و نهانی که در زندگی هر یک از ما میافتد، میتوانیم به چیزهایی که برای خود و خانوادهمان میخواهیم، برسیم، یا نرسیم. اما بیایید تصور کنیم که کسی در خانهای چشم باز کند که همه رؤیاهای خواسته و ناخواستهاش از قبل محقق و مهیا شده باشد. یعنی هر آنچه قابل تصور است و در صندوقچه پرجاذبه مادیات و رفاه و خوشیهای دنیا میگنجد، از قبل در اختیارش باشد. عجله نکنید، تا این جای کار هیچ عیب و ایرادی در کار این آدم نیست و هیچ احدی نمیتواند کوچکترین انتقادی به او وارد کند و با طعنه «بچه پولدار» خطابش کند. انتقادها از جایی شروع و وارد میشود که این آدم خوشاقبال، هیچ خواسته و تمنای غیرمادیای نداشته باشد و به آنچه هست و دارد، خوش باشد و تازه به آن فخر هم بفروشد. از این جاست که مسأله شکل دیگری به خود میگیرد و به قول حافظ «مشکلها میافتد». همین جاست که چنین آدمی از هر آنچه یک زندگی را انسانی و بشر را از یک واحد بیولوژیک، تبدیل به «انسان» میکند، فاصله میگیرد.
به عبارتی هویت این آدم را ثروت خانوادهاش تعیین میکند و نه خودش. گاهی – و البته بسیار کم شمار- فرزندانی از همین خانوادهها (این جا کاری به عواملش نداریم) سعی میکنند خودشان باشند و هویتی را که به دنبالش هستند، برای خود بسازند. خب، کاملاً طبیعی است که فرق اینها با باقیشان، از ته چاه ویل است تا گنبد هفتم آسمان. بچه پولدارهایی که خود را از زیر سایه «باغ بالا و پایین» خانواده بیرون میکشند و سعی میکنند راه خودشان را بروند. دست کم، این است که به سطحی از خودآگاهی برسند که بفهمند به آنچه دارند - و خودشان هم خوب میدانند برای به دست آوردنشان هیچ زحمتی نکشیدهاند- فخر نفروشند.صدافسوس که از تعداد چنین فرزندانی در نسلهای متأخر بسیار کم شده است.
هیچ بنیبشری، دکتر یحیی مهدوی(نویسنده و استاد فلسفه دانشگاه تهران) را به عنوان بچه پولدار خطاب نمیکرد و نمیکند که پسر محبوب امین الضرب، سرمایهسالار و مرد بسیار ثروتمند اواخر قاجار بود؛ اما با آن همه ثروت و مکنت، راه خودش را رفت و شد، «استاد مهدوی» و... از این مثالها در گذشته کم نداریم. کافیست این بچهها چند دقیقهای با خودشان خلوت کنند و به چرایی کارشان فکر کنند(تازه این هم که بنشینند و با خود فکر کنند که این آلاف و الوف از کجا و چگونه آمده و درست بوده یا نبوده و... پیشکش!) واقعاً فکر میکنید اگر این بچه پولدارها منصف باشند و کلاهشان را پیش رویشان بگذارند و منصفانه قضاوت کنند، باز هم بر این«مباهات» حقارتبار ادامه خواهند داد؟