هنر بدون مخاطب عقیم است

سعید فلاح‌فر
پژوهشگر هنر

بخش مهمی از تولیدات علوم پایه و محض، در بدو امر، هیچ کاربرد عملی یا صنعتی و اقتصادی ندارند. بنابراین عملاً از حمایت و پشتیبانی بازار و تجارت برخوردار نیستند. چه‌بسا جذابیتی هم برای همگان نداشته باشند، اما همین دستاوردها با ورود به معادلات تولیدی و صنعتی و کاربردی موردتوجه سرمایه‌گذاران و کاربران قرار می‌گیرد. بسیاری از اختراعات و کشفیات، پیش از آن که کاربردی در صنعت و تولید پیدا کنند، بیشتر بازی با اعداد و سرگرمی‌های شیمی، فیزیک و... به شمار می‌آمدند، در حالی که بعدها موجب تحولات شگرف فنی و تکنولوژیک می‌شدند. برخی از یافته‌ها و نظریات علوم انسانی، پیش از آنکه منشأ تصمیمات و تحولات اجتماعی باشند، نقشی فراتر از تفنن‌های زبانی بیهوده نداشتند.

پدیده‌های نوینی مثل صنعت فوتبال، صنعت سینما، صنعت رسانه و... بدون تماشاچی بی‌معنا می‌شوند و این بی‌معنایی تنها به قطع رابطه اقتصادی و کسب درآمد محدود نمی‌شود. حتی با تأمین این قسم از آورده‌های اقتصادی، باز هم فوتبال و سینما و رسانه بدون انبوه فعال تماشاچی از معنا و هویت فعلی و ذاتی خود تهی می‌شوند. معلوم است که حضور تماشاچی‌ها با ترکیبات متفاوت باعث تغییر نتایج بازی و نحوه بازی فوتبالیست‌ها می‌شود. به اضافه چطور می‌توان هیجان استادیوم‌های مملو از جمعیت را جدای از ذات فوتبال محسوب کرد یا تصوری از سالن‌های تئاتر بدون تماشاچی داشت؟ بخش صنعتی و بازاری شده سایر هنرها، اعم از موسیقی، نقاشی و... هم می‌تواند شامل این وضعیت باشد. یعنی این دست هنرها بدون وجود مخاطب، غیر از خسارات مالی و رکود اقتصادی، از معنا و جایگاه فعلی خود دور می‌افتند و نه تنها سیر تکاملی مورد انتظار را طی نمی‌کنند، بلکه در معرض بی‌معنایی، نقص اثر، نابودی احتمالی یا حداقل سکون و سکوت شبیه به نابودی قرار می‌گیرند. در هنر معاصر کمتر می‌توان سراغ از استثنائات هنری گرفت که بدون تعامل و مواجهه با مخاطب، کامل باشند. همان چیزی که ویترین‌های مرده و انبارهای تاریک موزه‌های تاریخی و هنری را از سالن‌های نمایش زنده و پویا جدا می‌کند.

از تلفیق دو گزاره بالا می‌توان نتیجه گرفت؛ هنر هم مثل علوم محض می‌تواند وابستگی‌های حیاتی با کاربرد و بخش صنعتی‌شده خود داشته باشد که مرگ هر یک، قریب به یقین، منجر به افول و مرگ بخش دیگر خواهد شد و این مرگ الزاماً و تنها یک ورشکستگی اقتصادی نیست. به‌عبارتی با حذف گزینه‌های اقتصادی یا جبران آن، همچنان «مرگ ماهوی» می‌تواند مسأله محوری فرض شود. بنابراین حتی اگر تمامیت «هنر» را به نیازهای امروزین «هنر ـ صنعت» یا «هنر ـ سرگرمی» تقلیل داده باشیم، علاوه بر گردش‌های مالی بزرگ، باز هم به رابطه مخاطب در هر دو نگرش هنر محض و هنر کاربردی و اقتصادی نیازمندیم. تا جایی که مجبور به این اعتراف خواهیم شد؛ برآیند ارزش‌ها، اندازه‌ها، جایگاه و حیات هنر، بیش از آنکه مدیون خلاقیت‌های فردی هنرمند باشد، مشروط به خواست و نیاز و سطح ادراک مخاطب یا در فهم جمعی مخاطبین تعریف و محقق می‌شود.