دو مجله معتبر امر یکایی تحلیل کردند
جیمی کارتر چگونه ماهیت جنگ سرد را دگرگون کرد؟
صبح روز بعد از اینکه رونالد ریگان، نامزد ریاست جمهوری امریکا با پیروزی قاطع ۴۴ ایالتی در برابر رئیسجمهوری وقت جیمی کارتر در انتخابات ۱۹۸۰ پیروز شد، نیویورک تایمز گزارش داد که خواست یک «سیاست خارجی سختتر امریکایی» بخش بزرگی از نتیجه انتخابات بود. براساس نظرسنجیها، رأیدهندگان تقریباً با نسبت ۲ به ۱ گفتند که «آنها میخواستند این کشور در برخورد با اتحاد جماهیر شوروی قویتر عمل کند.» ریگان طی هشت سال آینده بهنظر میرسید که دقیقاً همین کار را انجام داد، با سیاست «صلح از طریق قدرت» و یک ساختار دفاعی بیوقفه. پس از آنکه بلوک شوروی تحت نظارت او شروع به فروپاشی کرد، ریگان بهعنوان پیروز اصلی جنگ سرد افسانهسازی شد که البته این وضعیت هنوز هم ادامه دارد.
در عین حال، کارتر که روز یکشنبه در ۱۰۰ سالگی درگذشت، بهعنوان یک رهبر نسبتاً ضعیف به یاد آورده میشود که بهطور سادهلوحانهای درباره حقوق بشر صحبت میکرد، از کمبود انرژی و رکود اقتصادی با لهجه خاص جورجیایی خود ابراز نگرانی میکرد و عملاً توسط بحران گروگانگیری ۴۴۴ روزه ایران از کاخ سفید بیرون رانده شد.
جنبه های فراموش شده
شاید کمترین جنبهای که از دوران ریاست جمهوری یکدورهای کارتر (که بشدت مورد انتقاد قرار گرفت) درک شده باشد، این است که او بهطور چشمگیری ماهیت جنگ سرد را تغییر داد و زمینه فروپاشی نهایی اتحاد جماهیر شوروی را فراهم کرد. کارتر این کار را با ترکیب مهارتآمیز و قوی از قدرت نرم و سخت انجام داد. از یک سو، او درهای مشروعیتزدایی سیستم شوروی را با تمرکز بر حقوق بشر بهروی ریگان باز کرد؛ از سوی دیگر، کارتر بهطور جدی به تأمین مالی سلاحهای جدید و پیشرفته پرداخت که باعث شد مسکو متوجه شود که نمیتواند با واشنگتن رقابت کند و این خود باعث شد یک سری تحرکات اضطرابی و خودکشیوار تحت رهبری آخرین رهبر شوروی، میخائیل گورباچف به راه بیفتد. تأکیدهای مکرر او بر حقوق بشر برای مردم پشت پرده آهنین، توسط رهبران شوروی در آن زمان بهعنوان مداخلهای غیرقابل قبول در امور داخلی کشورشان تلقی شد. سیاست او همچنین از سوی کارشناسان سیاست خارجی ایالات متحده که طرفدار رئالپولیتیک و تنشزدایی بودند، بهعنوان رویکرد خطرناک و سادهلوحانه مورد انتقاد قرار گرفت، از جمله هنری کیسینجر وزیر خارجه سابق و جورج کِنَن دیپلمات سابق امریکا.
سالها پیش از سخنرانی «امپراطوری شیطانی» ریگان، این کارتر بود که سیاست ایالات متحده را از مهار جنگ سرد و دِتانت (تنشزدایی) به سوی مقابلهای زیرکانه تغییر داد، تغییری که دنیای قرن گذشته را تغییر داد و همچنین زمینهسازی برای قرن حاضر بود. رابرت گیتس، مشاور ارشد اطلاعاتی سابق ریگان (و بعداً وزیر دفاع رؤسای جمهوری جرج بوش و باراک اوباما) در کتاب خاطرات خود در سال ۱۹۹۶ نوشت: «من معتقدم که تاریخنگاران و ناظران سیاسی نتوانستهاند اهمیت کمکهای جیمی کارتر به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد را درک کنند.»
همچنین داگلاس برینکلینگ تاریخنگار نوشته است، رویکرد سخت کارتر در دفاع (او اولین رئیسجمهوری بود که پیشنهاد موشکهای مستقر در اروپا را داد، سیاستی که بعدها ریگان آن را دنبال کرد) تا حد زیادی فراموش شده است.
توافق صلح او در خاورمیانه در سال ۱۹۷۸ میان مناخم بگین، نخستوزیر وقت اسرائیل و انور سادات رئیسجمهوری وقت مصر، چشمانداز منازعه اعراب و اسرائیل را تغییر داد. شاید مهمتر از آن، اسرائیل از این دوران آرام برای ورود به دنیای غرب از نظر اقتصادی و برتری نظامی و تکنولوژیکی نسبت به کشورهای عربی استفاده کرد.
شناسایی چین کمونیستی توسط کارتر در سال ۱۹۷۸ نیز در طول چهار دهه پس از آن اهمیت بیشتری پیدا کرده است. این تغییر استراتژیک-که بخشی از آن نیز برای افزایش فشار بر اتحاد جماهیر شوروی بود-کمک کرد تا رهبر وقت چین، دنگ شیائوپینگ، اصلاحات را آغاز کرده و کشورش را به روی جهان باز کند. اما شاید کمترین قدردانی از دستاوردهای کارتر، حتی امروز، به رویکرد بیسابقه او در مقابله با نبرد عظیم جنگ سرد تعلق دارد. اگرچه در آن زمان به دلیل سادهلوحی مورد تمسخر قرار گرفت، اما بخش بزرگی از اینکه مسائل حقوق بشر بعدها در بلوک شرق به یک موضوع مهم تبدیل شد، به دلیل اقدامات کارتر و مشاور امنیت ملی او، زبیگنیو برژینسکی بود. با کمک توافقنامه هلسینکی در سال ۱۹۷۵ که «گروههای نظارت هلسینکی» را در کشورهای بلوک شرق مجاز میکرد، این گروههای مخالف تازهتأسیس در دهه ۱۹۸۰ مشروعیت پیمان ورشو- و بهطور کلی بلوک شوروی- را از درون تضعیف کردند.
درک پیشرو از رئال پلیتیک
آخرین قربانی خود اتحاد جماهیر شوروی بود. بویژه پس از آنکه گورباچف که در سال ۱۹۸۵ به عنوان دبیرکل حزب کمونیست شوروی منصوب شد، به این فشارهای اجتماعی داخلی و تهدیدات دفاعی از سوی واشنگتن واکنش نشان داد و تلاش کرد تا سیستمی را که بهطور بنیادین غیرقابل اصلاح بود، با گلاسنوست و پرسترویکا اصلاح کند. حتی کیسینجر که در نهایت یک رئالیست واقعی بود، بعدها در خاطرات خود، «سالهای تجدید» اعتراف کرد که هلسینکی «زندگی خارقالعادهای پیدا کرد.» و به نوشته رابرت گیتس، پذیرش حقوق بشر از سوی کارتر بهعنوان یک تاکتیک تحت توافقنامه هلسینکی، او را «نخستین رئیسجمهوری در طول جنگ سرد ساخت که بهطور عمومی و مداوم مشروعیت حکومت شوروی در داخل را به چالش کشید.»
استوارت آیزنستات، مشاور ارشد کارتر که کتاب «رئیسجمهوری کارتر: سالهای کاخ سفید» را در سال ۲۰۱۸ منتشر کرد، در مصاحبهای گفت که کارتر و برژینسکی بتدریج به این سیاستها رسیدند، بدون اینکه اصلاً درک کنند که تأثیر آنها در نهایت چه خواهد بود. در واقع، کارتر در مخالفت با دیدگاه کیسینجر و رئیسجمهوری سابق امریکا ریچارد نیکسون درباره پذیرش قدرت شوروی بهعنوان یک رئالپولیتیک، جرالد فورد، رئیسجمهوری وقت را شکست داد—که بهطور معروف فورد در مناظرهای در سال ۱۹۷۶ اعلام کرد «هیچ سلطهای از سوی شوروی بر اروپای شرقی وجود ندارد.»
تحت رهبری وزیر دفاع نوآور کارتر، هارولد براون، «تمام سیستمهای سلاح اصلی که توسط ریگان پیادهسازی شدند، ابتدا توسط کارتر چراغ سبز گرفته بودند. بهعنوان مثال، معرفی سلاحهای هستهای میانبرد در اروپا که گورباچف بعداً گفت این امر آنها را قانع کرد که نمیتوانند با امریکا رقابت کنند.» همچنین این کارتر بود که سیاست تأمین مالی مجاهدین ضد شوروی در افغانستان را آغاز کرد و منابع و روحیه اتحاد جماهیر شوروی را در آخرین جنگ آنها تخلیه کرد (اگرچه این سیاست که ریگان نیز آن را تأیید کرد و شدت بخشید، نهایتاً منجر به تشکیل طالبان شد).
مردی که در این فرآیند استراتژیست بزرگ بود، برژینسکی بود که بهطور مرتب بهدلیل گرایشهای ضد شورویاش مورد انتقاد قرار میگرفت. برژینسکی مدتها قبل از هر کسی دیگر در سطوح ارشد (بویژه کیسینجر) شروع به بیان این کرد که سیستم شوروی از درون شروع به فروپاشی خواهد کرد؛ بنابراین، تعامل فعالانه امریکا با دولتهای کمونیستی در اروپای شرقی و بلوک شوروی برای کشیدن نخهای آن فروپاشی ضروری است. هنگامی که او دیدگاههای خود را به شخصیتهای برجستهای مانند دین آچسون، وزیر امور خارجه رئیسجمهوری هری ترومن که کمونیستها را بهطور عمده یکپارچه میدید منتقل کرد، برژینسکی گفت که استدلالهایش بدون توجه کنار گذاشته شد.
برژینسکی به یاد میآورد، آچسون گفت آنچه من میگفتم، مزخرف است. هیچچیز در آن وجود ندارد. برژینسکی همچنین با جرج کنان، نظریهپرداز بزرگ که نقاط ضعف درونی سیستم شوروی را نیز پیشبینی کرده بود، در یک جنبه حیاتی اختلاف داشت: «در واقع، نقطه آغاز من مشابه دیدگاه او بود، بجز اینکه او احساس میکرد مسائل عمدتاً خود به خود حل خواهند شد. او مخالف افزایش قدرت نظامی بود. من طرفدار افزایش قدرت نظامی و برنامهای فعال برای نفوذ و بیثباتسازی بودم، اما با احتیاط و محدودیت تا خیلی آشکار نشود.» برژینسکی گفت: کنان همچنین متقاعد شده بود که سیستم شوروی به طریقی خود به خود تجزیه خواهد شد، در حالی که من معتقد بودم باید از درون تحریک شود، بویژه با بهرهبرداری از تعارض بین ملیگرایی روسی و ملیگراییهای غیر روسی.
حقوق بشر سلاح مؤثری بود!
حقوق بشر سلاح موثری بود! برژینسکی در نهایت در پیشبینی خود که دینامیکهای درونی بلوک شوروی آن را از هم خواهد پاشید، تأیید شد. خود کارتر در مصاحبهای در پاییز ۲۰۱۲ بیشتر اعتبار این مفهوم استراتژیک بزرگ مقابله با شورویها را به برژینسکی داد و گفت این مشاور امنیت ملی او بود که فکر کرد «از حقوق بشر بهعنوان سلاحهای سیاسی یا دیپلماتیک استفاده کند.»
در برخی از جنبهها، کارتر قربانی دوران خود بود. او زمانی به ریاست جمهوری رسید که کشور با رکود تورمی و بیثباتی دست به گریبان بود، درست پس از عقبنشینی ایالات متحده از ویتنام در سال ۱۹۷۵—یک فاجعه سیاست خارجی که به دلیل اینکه عمدتاً کارِ رئیسجمهوری دموکرات پیشین لیندون جانسون بود، تصویر حزب فرانکلین دلانو روزولت، هری ترومن و جان اف. کندی را به حزبی از مرددها و ناتوانها تبدیل کرد. - بنابراین کارتر که تحت تأثیر تاریخ قرار داشت، به عنوان فردی ضعیف شناخته میشد، نمادی از آنچه که بهعنوان آسیبپذیری دائمی دموکراتها در نظر گرفته میشد. و سپس فاجعه ایران رخ داد، زمانی که کارتر به شاه تبعیدی دسترسی به خدمات پزشکی ایالات متحده را داد و در مقابل، ایرانیها سفارت ایالات متحده در تهران را در نوامبر ۱۹۷۹ تصرف کردند. با ادامه بحران گروگانگیری، کارتر به عنوان فردی ناتوان و ضعیف دیده شد. در خاطراتش در سال ۲۰۱۵، کارتر تصمیم بحرانیای که در اوایل آوریل ۱۹۸۰ گرفت را شرح داد: «[در] ۱۱ آوریل، مشاورانم را گرد هم آوردم و تصمیم گرفتیم که عملیات نجات را پیش ببریم. آخرین پیشنهاد من این بود که یک هلیکوپتر دیگر اضافه کنیم، تا دو هلیکوپتر بیشتر از آنچه که لازم بود داشته باشیم.» اما حتی این هم کافی نبود—وقتی که عملیات آغاز شد، یک هلیکوپتر در حین برخاستن سقوط کرد و به یک هواپیمای C-130 برخورد کرد که باعث کشته شدن هشت نفر و وادار کردن رئیسجمهوری خسته و فرسوده به اعلام شکست عملیات پنجه عقاب شد و سرنوشت او به عنوان یک رئیسجمهوری یکدورهای رقم خورد. کارتر هیچوقت کاملاً نتوانست از آنچه که بهعنوان بیعدالتی تاریخی در حق شهرتش احساس میکرد، رهایی یابد. صبح روز بعد از شکست او در انتخابات ۱۹۸۰، رئیس پیشین بخش ارتباطاتش، جرالد رفشون وارد دفتر رئیسجمهوری شد و او را در حالتی کسل و با چشمانی پر از اشک یافت. رفشون به یاد میآورد «او گفت 41 میلیون و 600 هزار نفر از من خوششان نمیآید» او دقیقاً همان عدد را گفت.
کارتر با لیبرالیسم شروع کرد اما در پایان به رئالیسم رسید
امیر فرشباف
روزنامهنگار
پس از بیرون آمدن کارتر از کاخ سفید در اوایل 1981، اجماع عمومی در واشنگتن اغلب این بود که سیاست خارجی او شکست خورده است. او یک انترناسیونالیست لیبرال و دموکراتی با قاموس صلحطلبی( دستکم در نیمه اول 4 سال ریاست جمهوریاش) بود که بهجای استفاده از نیروی نظامی، دیپلماسی را ترجیح میداد.
زمانی که کارتر در سال 1977 وارد کاخ سفید شد، جنگ سرد در اوج خود بود. اتحاد جماهیر شوروی به طور تهاجمی در آفریقا از طریق ارتشهای نیابتی در آنگولا، اتیوپی، نامیبیا و شاخ آفریقا در حال گسترش امپراطوریاش بود. شوروی همچنین در حال تقویت زرادخانه هستهای خود، سرکوب اعتراضات داخلی، محدود کردن مهاجرت یهودیان و اعمال کنترل مطلق بر بلوک کمونیستی شرق بود. در همین حال، دیکتاتورهای طرفدار امریکا و ضد کمونیسم در سراسر امریکای لاتین و بخشهایی از آسیا و آفریقا روی کار بودند که توسط دولتهای نیکسون و فورد حمایت میشدند و خاورمیانه، که هنوز تحت تأثیر جنگ یوم کیپور در سال 1973 بود، مانند یک انبار باروت آماده انفجار بود.
چرخش از لیبرالیسم به واقعگرایی
کارتر در کارزار انتخاباتی سال 1976 بهعنوان یک لیبرال در سیاست خارجی معرفی شد. او وعده داد افزایش تعداد موشکها و کلاهکهای اتمی را متوقف کند، بودجه دفاعی را سالانه بین 5 تا 7 میلیارد دلار کاهش دهد و تمام نیروهای زمینی و تسلیحات هستهای ایالات متحده را از کره جنوبی خارج کند. او همچنین متعهد شد حقوق بشر را به مرکز سیاست خارجی خود تبدیل کند، برخلاف رویکرد واقعگرایانه که توسط ریچارد نیکسون، جرالد فورد و هنری کیسینجر، وزیر خارجه آنها، پیگیری میشد.
اما با ورود به کاخ سفید، کارتر به این نتیجه رسید که با توجه به گسترش سریع نظامی و هستهای شوروی، ایالات متحده نیز به قدرت سختافزاری بیشتری نیاز دارد و در این راستا اقدام کرد. او اغلب بین توصیههای مشاور امنیت ملی خود، زبیگنیف برژینسکی، که رویکردی رادیکال داشت و سایروس ونس وزیر خارجه صلحطلباش، گرفتار میشد. به جای کاهش بودجه دفاعی، او آن را افزایش داد و کاهشهای پس از جنگ ویتنام را معکوس کرد و برای بازسازی ارتش ایالات متحده تلاش کرد. در واقع، کارتر طی دوره چهار ساله خود بودجه دفاعی را بهطور واقعی حدود 12 درصد افزایش داد. بسیاری از سامانههای تسلیحاتی مهم که در دوران ریگان مستقر شدند - از جمله بمبافکن رادارگریز، موشک متحرک MX، و موشکهای کروز مدرن - توسط کارتر تأیید شده بودند. مطالعات پنتاگون در سال 2017 نتیجه گرفت که «انقلاب دفاعی ریگان در سالهای پایانی دولت کارتر آغاز شد.»
چرخش بهسوی سیاست تهاجمی
هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی در سال 1979 به افغانستان حمله کرد، کارتر به رویکردی تهاجمیتری روی آورد. او این درگیری را «جدیترین تهدید برای صلح پس از جنگ جهانی دوم» خواند و حتی منتقدانش از موضع سخت او تمجید کردند. او صادرات غلات به شوروی را متوقف کرد، تحریمهای اقتصادی علیه آن کشور اعمال کرد، تهدید کرد ایالات متحده المپیک مسکو را تحریم خواهد کرد و نظام خدمت سربازی را دوباره احیا کرد. علاوه بر این، او دکترین جدیدی را مطرح کرد که بر اساس آن ایالات متحده از نیروی نظامی برای تضمین جریان آزاد نفت از خلیج فارس استفاده میکرد؛ مفهومی که به «دکترین کارتر» معروف شد و همچنان یکی از اصول سیاست خارجی ایالات متحده است.
کارتر همچنین با فشار بر اتحاد جماهیر شوروی، متحدان اروپایی، بویژه صدر اعظم آلمان، هلموت اشمیت را متقاعد کرد تا موشکهای هستهای میانبرد را در خاک خود مستقر کنند تا با موشکهای متحرک شوروی مقابله کنند. رهبر شوروی، میخائیل گورباچف، بعدها اذعان کرد که این اقدام به او در درک ضرورت خلع سلاح کمک کرد. اگرچه معمولاً سکه معاهده SALT II (توافقنامه کاهش تسلیحات هستهای با مسکو) به نام ریگان ضرب میشود، اما این کارتر بود که این معاهده را مذاکره کرد.
ایجاد روابط جدید با چین
کارتر همچنین با گسترش روابط ایالات متحده با چین، شوروی را به چالش کشید. اگرچه نیکسون و کیسینجر در سال 1972 اولین گامها را برای گرم کردن روابط با چین برداشتند، اما این کارتر بود که در سال 1979 روابط را با جمهوری خلق چین عادی کرد و به آن شناسایی کامل دیپلماتیک اعطا کرد. این گام در آن زمان دشمن شوروی را به یک شریک استراتژیک برای ایالات متحده تبدیل کرد. اگرچه این تصمیم به معنای پایان روابط دیپلماتیک رسمی با تایوان بود، کارتر همچنین تحت قانون روابط تایوان، یک رابطه جدید با این جزیره ایجاد کرد. این قانون مفهوم هوشمندانه «ابهام استراتژیک» را معرفی کرد، که بر اساس آن ایالات متحده قابلیت دفاع از تایوان در برابر تهاجم چین را حفظ میکند، بدون اینکه صریحاً متعهد به این دفاع شود. این قانون همچنان اساس سیاست ایالات متحده در قبال چین و تایوان است.
کارتر در دوران ریاستجمهوریاش نه تنها به تقویت قدرت نظامی امریکا کمک کرد، بلکه با رویکردی جامع به سیاست خارجی، ابزارهای دیپلماسی، حقوق بشر و قدرت سختافزاری را در هم آمیخت و تأثیرات پایداری بر سیاست جهانی بر جای گذاشت.
حقوق بشر در سیاست خارجی کارتر
اگرچه جیمی کارتر در مواقع لزوم سیاستهای سختگیرانهای را اعمال میکرد، اما محور اصلی سیاست خارجی او -همانگونه که در کارزار انتخاباتی خود وعده داده بود - حقوق بشر بود. او روابط ایالات متحده با امریکای لاتین را بهطور بنیادین متحول کرد. در سال 1977 شروع به مذاکره جدید برای پیمان کانال پاناما کرد که انتقال کنترل نهایی کانال به دولت پاناما را مقرر مینمود. برای تصویب این توافق در سنا، کارتر سختترین نبرد کنگرهای دوران ریاستجمهوری خود را به پیش برد. او کمکهای نظامی به دیکتاتورهایی مانند خورخه رافائل ویدلا در آرژانتین، ارنستو گیزل در برزیل و آگوستو پینوشه در شیلی را قطع کرد.
وی همچنین تهدید کرد که اگر کشورهایی مانند گواتمالا و اروگوئه هزاران زندانی سیاسی را آزاد نکنند، کمکهای ایالات متحده را به آنها قطع خواهد کرد. در سال 1977، به ابتکار کنگره و با حمایت مشتاقانه کارتر، وزارت خارجه ایالات متحده اولین گزارش سالانه حقوق بشر جهانی خود را منتشر کرد که ارزیابی عمومی از وضعیت حقوق بشر در نزدیک به 200 کشور ارائه میداد؛ گزارشهایی که استمرار یافت و تاکنون ادامه داشته است.
خاورمیانه به مثابه «سرزمین مقدس»
نقطه ثقل سیاست خارجی کارتر، توافقات کمپ دیوید و انعقاد معاهده صلح مصر و اسرائیل در سال 1979 بود؛ یکی از بزرگترین دستاوردهای دیپلماتیک شخصی یک رئیسجمهوری ایالات متحده. بهعنوان یک باپتیست عمیقاً مذهبی، کارتر خاورمیانه را در اولویت قرار داد، زیرا میخواست صلح را بهزعم خود و شاخه مسیحی پاپتیست، به سرزمین مقدس بیاورد.
او بهعنوان یک واقعگرای دوران جنگ سرد، به درستی این منطقه را بهعنوان میدان نبردی کلیدی برای مقابله با نفوذ اتحاد جماهیر شوروی میدید. با ورود به فرآیند پیچیده و دشوار صلح خاورمیانه، او یکی از بزرگترین قمارهای دوران ریاستجمهوری خود را انجام داد. پس از آنکه مصریها و اسرائیلیها نتوانستند به توافق صلح برسند، وی - علیرغم اعتراض مشاورانش - سادات و بگین را به کمپ دیوید دعوت کرد. در طول 13 روز طاقتفرسا، کارتر بیش از 20 پیشنویس توافقنامه صلح را شخصاً نوشت، آن هم بیشتر با رفتوآمد میان تیمهای مصری و اسرائیلی، زیرا رابطه سادات و بگین بشدت خصمانه بود. در نهایت، او در ساعات پایانی و با اهدای عکسهایی برای نوههای بگین توانست وی را متقاعد کند؛ کسی که معتقد بود سرزمینهای اشغالی باید از دریای مدیترانه تا رود اردن امتداد یابد.
با این حال، توافقات کمپ دیوید با وجود اینکه در آن مقطع، مهم و تاریخی قلمداد میشد یک چهارچوب غیرالزامآور بود که قرار بود طی سه ماه به یک معاهده قانونی تبدیل شود. وقتی شش ماه بدون توافق گذشت، کارتر بار دیگر برخلاف توصیه مشاورانش برای صلح خطر کرد و شخصاً به منطقه رفت تا درباره معاهده مذاکره کند. او این بار میان اسرائیل و مصر با پیشنویسهای توافق خود رفتوآمد کرد.
نادیده گرفتن نقض حقوق بشر توسط شاه
هیچ ارزیابی منصفانهای از میراث سیاست خارجی کارتر نمیتواند تعاملات او با ایران را نادیده بگیرد. در عرض چند هفته در اوایل سال 1979، انقلاب اسلامی، ایران را از یک متحد دیرینه به یک دشمن تبدیل کرد. کارتر اشتباهات زیادی را در آستانه بحران تسخیر سفارت امریکا مرتکب شد. تمرکز دولت او بر فرآیند صلح بین مصر و اسرائیل، ایران را به یک نقطهکور تبدیل کرد. رئیسجمهوری در یک جشن در شب سال نو 1977 ایران تحت حکومت محمدرضا پهلوی را «جزیره ثبات» خواند، فقط یکسال قبل از اینکه شاه مجبور به ترک کشور شود! در پیشبینی انقلاب اسلامی، جامعه اطلاعاتی ایالات متحده دچار بدترین شکست اطلاعاتی در تاریخ مدرن امریکا شد. سازمان سیا نتوانسته بود تشخیص دهد که شاه حمایت تمام اقشار جامعه را از دست داده است و نمیدانست که او به سرطان لاعلاج مبتلاست. تنها شش هفته قبل از فرار شاه، این سازمان به رئیسجمهوری گزارش داده بود که ایران برای انقلاب آماده نیست!
برخی از منتقدان، از جمله هنری کیسینجر، معتقدند که سیاست حقوق بشر کارتر، شاه را تضعیف کرد، اما کارتر هرگز بهطور علنی اقدامات شاه را با وجود نقضهای گسترده توسط ساواک نقد نکرد و فقط بهطور خصوصی به شاه توصیه کرد با عناصر میانهرو در جامعه ایران ارتباط برقرار کند. در عوض، کارتر به شاه اطمینان داد که ایالات متحده از سرکوب نظامی برای مهار ناآرامیها حمایت خواهد کرد، ژنرال رابرت هایزر را برای حمایت از آخرین نخستوزیر شاه در برابر آیتالله روحالله خمینی اعزام کرد و اقدام مخفیانهای را برای تضعیف نظام انقلابی ایران تصویب کرد. با این حال، باوجود اشتباهات امریکا، این شاه بود و نه کارتر که ایران را از دست داد. عادلانه نیست که کارتر را برای فروپاشی دولت طرفدار غرب ایران مقصر بدانیم، همانطور که نمیتوان رئیسجمهوری دوایت آیزنهاور را برای از دست دادن کوبا به فیدل کاسترو سرزنش کرد.
منبع: Foreign Affairs