«ایران» نقش زنان در فعالیتهای داوطلبانه را بررسی میکند
همونی باش که هستی
سمیه افشینفر
خبرنگار
امروز در جامعه شاهد حضور زنان در عرصههای مختلف هستیم، بنابراین تجربه مستقیم آنها از نیازهای مختلف و گروههای نیازمند نیز عمیقتر میشود. زنان در جامعه سنتی در شبکهای از روابط اجتماع سنتی، افراد و گروههای نیازمند محله را شناسایی و به آنها کمک میکردند، در جامعه جدید نیز زنان فعال در عرصه اجتماعی بر فضای جامعه اثر میگذارند، چرا که آنها با شناختی برآمده از تجربه زیستی روزمره در شهر، به مشارکت در فعالیتهای نیکوکارانه و داوطلبانه برای پاسخ به بخشی از نیازهای جامعه اقدام میکنند. این نیازها نهتنها زنان و کودکان، بلکه تمامی گروههای اجتماعی و تنوعی از اولویتهای مختلف اجتماعی را شامل میشود. با چند چهره فعال حوزه داوطلبانه آشنا میشوید.
روایت تلاش در چابهار
سیما رئیسی دختر نابینایی است که سد معلولیت را در نقطهای محروم از قلب سیستان شکسته است. داستان تلاش او داستان روایتی از فعالیتهای داوطلبانه بانوان در مواجهه توأمان با تعصب، تحقیر و تبعیض است. او در گفتوگو با «ایران» از روزهایی میگوید که مدرسه او را نمیپذیرفت و معلم مدرسه به پدرش گفته بود «عقبمانده ذهنی است»، اما پدر از پا ننشست و سیما امروز دارای دکترای علوم سیاسی است. او ادامه میدهد: «من دختر نابینای مادرزاد با چالشهای بسیار بودم و در جامعهای محروم و متعصب زندگی میکردم، بنابراین هر لحظه از زندگی چه در بین بستگان و اقوام چه در فضای عمومی جامعه مشکلاتی داشتم اما باید از پس آنها برمیآمدم و به این نتیجه رسیدم که باید زنانگیام را به اثبات برسانم، تلاشم را صدچندان کردم و توانستم کمکم مسیر رشدم را پیدا کنم.» سیما میگوید: «موارد و مشکلات متعددی بهعنوان یک دختر بلوچ برای من وجود داشت که تأثیرات منفی هم بر من میگذاشت، این تفکر که چطور میتوانم ازپس کارها بربیایم، چطور میتوانم درس بخوانم و.... همه مواردی بود که باید برای دانه به دانه آن و اثبات توانمندیهایم تلاش میکردم.» این فعال حوزه زنان از 6 سال قبل برای کمک به زنان محل زندگیاش مؤسسهای ایجاد کرد و در قالب آن خدمات مختلف سوادآموزی، اشتغالزایی و کسب استقلال فردی و اجتماعی را به زنان سرپرست خانوار و افراد دارای معلولیت ارائه میدهد. «مؤسسه آوای روشنایی چابهار» برای من آوای روشنایی زندگیام بود، این مؤسسه سکوی پرتاب من به سوی دنیای ایدهآلی بود که برای خودم تصور کرده بودم، اینکه بتوانم برای زنان همنوعم در نقطه صفر چابهار قدمی بردارم. سیما 37 ساله است و راه درازی در پیش دارد. امروز مؤسسه او در چابهار به حدود هزار نفر از زنان سرپرست خانوار و افراد دارای معلولیت خدمات ارائه میدهد. او معتقد است چندجانبه رشد کرده و اعتماد به نفسش به حدی رسیده که دیگر کسی معلولیتش را نمیبیند و راحتتر میتواند در اجتماع به فعالیت بپردازد.
معلم جزیره
فهمیدم یه جایی گفته «من بدبختم، سواد ندارم.» نمیدانم این را کجا شنیده، نمیدانم چند روز به آن فکر میکرده. نمیدانم چی بر او گذشته تا این جمله را بگوید. امروز اما روزی است که رسماً و واقعاً کلمه خواند. میدانم که یک روزی فیلم کتابخواندنش را هم میگذارم. هرچقدر هم طول بکشد، هرچقدر هم سخت باشد، ما راه افتادیم و میرسیم به آن روزی که بگوید «من خوشبختم، چون سواد دارم. اینها نوشتههای مینا قندچی است. او فقط 23 سال دارد و دانشجوی کارشناسی علوم تربیتی با گرایش کودکان استثنایی است. از 13 سالگی فعالیت داوطلبانه در حوزه افراد دارای معلولیت بویژه حوزه اختلال اوتیسم را شروع کرده است و امروز در جزیرهای کیلومترها دورتر از پایتخت به آموزش کودکان با نیازهای ویژه مشغول است. او به «ایران» میگوید: «چند سال معلم داوطلب در آسایشگاه کهریزک محمدشهر در خدمت کودکان دارای معلولیت زیر ۱۴ سال بودم، در خیریههای مختلفی در حوزه کودک کار کردم و در نهایت از هجدهسالگی بهعنوان نیروی آزاد و معلم به کار با بچههای اوتیسم مشغول شدم.» مینا سال گذشته به دنبال برگزاری یک کارگاه رایگان بازیهای مهارتمحور برای بچههای دارای معلولیت جزیره هرمز برای انتقال تجربیاتش به این جزیره نقلمکان کرده و با عنوان نیروی داوطلب در مدرسه استثنایی این جزیره مشغول به کار است. «من به عنوان یک زن چالشهای زیادی داشته و دارم که از جمله «وای چجوری میتونی با این بچهها کار کنی یا اینکه شغلت مردونه است!» شروع میشود و گاهی به ناامنی در محیط کار میرسد.» این فعال اجتماعی با انتقاد از فضای برخی از خیریهها میگوید: «متأسفانه برای برخی افراد خیریهها بیشتر به کلوپ شبیه است و گاهی این مشکلات باعث میشود افراد جوانتر بویژه دخترها نتوانند فعالیتهای داوطلبانه را بهصورت طولانی و متمرکز پیگیری کنند.» او درمورد چالشهای یک دختر از خانوادهای سنتی میگوید: بهعنوان یک زن کمسن و سال، دیرتر تواناییهایم مورد اعتماد و باور مدیران و مسئولین در ارگانهای مرتبط به شغلم قرار میگیرد، از طرف دیگر محدودیتهای خانوادگی درباره محل کار و ساعت کاری هم بسیار زیاد است، هرچند تلاش کردم تا حد ممکن با این باورهای رایج محدودکننده مبارزه کنم. در حقیقت با مهاجرت تنهایی به منطقهای محروم بهعنوان معلم جزیره، تا حدی توانستهام تابوهای زیادی را بشکنم و بعد از چند ماه موفق شدم توانایی علمی و تجربیاتم را در محیطی که مهاجرت یک دختر تهرانی و تنها به آن خیلی عجیب است، به اثبات برسانم. شغلم را دوست دارم. بهخاطر اینکه در آن میتوانم شبیه همه نباشم، چون معلم کسانی هستم که قرار نیست و نباید شبیه همه باشند. یاد گرفتهام هربار کسی به شاگردانم گفت متفاوت نباش، بخوانم «بازه چشات یا بستی، ایستادی یا نشستی، همونی باش که هستی.»