موسیقی بهجت آمیز(3)
نویدی که در تنپوشی از نوای خوش به ماهدیه میشود
محسن نفر
آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده
مهم این است که موسیقی بهجت آمیز، موجب تنزیه میشود. تنزیه ازآلودگیها وآفات. زیرا روح درسفرروحانی خود، باید سبکبال باشد تا بتواند اوج بگیرد.برای سبکبالی، باید سبکبار باشد. سبکبار ازآلودگی وآلایش. آلودگیهای روح، جزتخطّی ازاخلاق و بارگناه نیست. روح گرانبار، پرواز نتواند. بال پروازش، ضعیف وناتوان است. هر قدرعاجز از پرواز باشد، به برین نمیرود. زیرا بری ازآلودگی نیست. روح آلوده، میماند. مقیم میشود. زمینگیرمی شود.روح مقیم، به مقام خود دل میبندد. دل بندی موجب ماندن می شود و ماندن، بال را خشک میکند. بال بسته و خشک، عاجز از پرواز برزمین میماند و بجای آسمان، در زمین سیرمی کند. سیر درزمین، سیر درتکرارها و یکنواختیها و روزمرگیهاست. روزمرگی، انجماد روح است. روزمرّگی، سیرنیست. گذراندن است. باری به هرجهت سپری کردن است. گذر درزمین و یکنواختی هایش، ماندن درقفس عادات وسلیقههای معتاد است. سلیقههایی که جزبه برکه کم عمق و ناصاف، که نتیجه ماندن واقامت است، ختم نمیشود ونهایتی جز بینهایت تکرار و ملالت ندارد.
سلیقههای معوج ومریض که زیبایی را از دم تیغ زشتی میگذراند و زشتی را زیبایی میخواند و چهارچوب زیبایی شناسی را شکسته و وارونه میکند و اعوجاج را کمال زیبایی میداند. پس بهجت، حال خوشی است که با پرواز روح دست میدهد و موسیقی بهجت آمیز، خوش احوالی مخاطبان را درپی سفر روح به اقالیم آسمان وسیرملکوتی است. موسیقی بهجت آمیزچیست؟ نویدی است که در تن پوشی ازنوای خوش به ما هدیه میشود. مژدهای است که به لحنی جانفزا وجودمان را لبریزمی کند. آوای شوق انگیزی است که روح را جلا میدهد، دل را صفا میدهد و زندگی را پر از اشتیاق میکند.از کجا میآید این آوای دوست؟ از سوی یار مهربانی که نغمه روح پرور و روان بخش زندگی را سرمی دهد و ارتعاش مهربانی را درزندگی آکنده میکند. چگونه نیوشای آن باشیم؟ آنگونه که گوش خود را از هرزه صداهای ناموزون و نامناسب و ناخوشایند، درامان نگه داریم.هرزه صداهایی که اطراف و زندگی ما را اشباع کردهاند و بسان خوره، روح ما را عذاب میدهند.
پیامبر(ص) فرمودند: اگر گوش خود را از شنیدن ناحق و چشم خود را از دیدن آن، محافظت کنید، میشنوید آنچه را من میشنوم و میبینید آنچه را من میبینم.پس نوای بهجت شنیدنی است.
به شرط آنکه از شنیدن غیرازآن پرهیزکنیم. اساساً برای رسیدن به بهترین باید به غیرآن «نه گفت». لااله، شرط تقرب بهالله است. پرهیز شرط رسیدن به مطلوب و محبوب و معشوق است. اصلاً اگر پرهیز نداری، بدان که محبوب نداری. محبوب، بیپرهیز رخ نمینماید. آنکه رنج پرهیز نبرده، لذت دیدار نمیبرد.شنیدن و دیدن یار با شوکران پرهیز میسر است. پرهیز، عذاب فراهمی است که وعده محبوب را با خود دارد. پیش ازیافتن یار، عذاب است و پس از دیدارش، بینیازی ازغیراوست. برای یافتنش، باید دل را صفا داد تا لحظه دیداررخ دهد و دل را جلا گیرد. پس شنیدن هر شِبه و شبحی، ردی از زنگار بر روح میگذارد و روح را آلوده میکند. روح آلوده، روح بیصفایی است که پذیرش آوای یار را ندارد. چون استعداد دریافت ندارد. زمینش هموار و مساعد نیست.زمین نامساعد، بَر مساعد ندارد. در زمین نامناسب، خس و خاشاک و علفهای هرز رویش میکند. رویش انبوه. هرقدر بیشتر، امکان ثمرکمتر. پس باید با پرهیز، زمین روح را از آلودگی و هرزگی، محافظت کرد و آن را مهیا نمود.
اول ای جـــان دفـــع شر مـــوش کن
بعد از آن در جمع گندم کوش کن
ولی پرهیز هم شرطی دارد. شرط آن گریزاست. اولین قدم برای پرهیز، گریزاست. باید ابتدا از محیطهای هرزه دوری کرد.
پس صداهای هرزه، باید نباشند وچون این کارخارج از محیطهای شخصی، میسرنیست، تونباش. درمحیطهای پرازصداهای هرزه، نباش. ازهمه فرصتهای معیت، دوری کن وبگریز. دراین مرحله که قدمهای اول است، پرهیز، همان گریزاست. باید که نباشی. برای نبودن، باید بگریزی. گریز، شجاعت ترک هرزگی وهرزه هاست. اگروسوسه بودن، شجاعت گریز را مغلوب کند، زمینه برای آلودگی زمین روح، فراهم میشود و این روح آلوده، از صفا گریزان است. این گریز، همان ترسی است که آشنا و مشهوراست ومانع بزرگ موفقیت. پس گریزازآلودگی، شجاعت است وگریزازپالودگی، ترس. موجب ترس هم وسوسه است. وسوسه بودن. وسوسه با میل وتمایل متفاوت هست. وسوسه، همزاد تمایل است. بدل آن است. انسان به وجود وهستی (داشتن) مایل ومتمایل است.اما به بودن، وسوسه دارد. دروجود، حرکت وجریان مضمَراست و دربودن، سکون وتوقف. بودن، وسوسهای است که ماندن و توقف را نجوا میکند.دنیا دوستی ومیل به آن وماندن وتوقف درآن، به دلیل همان وسوسه است.اما وجود، حرکت دارد و سَریان.
درهمه جا وهمه گاه، سریان دارد. مراحلش هم تکاملی است. هرمرحله پس ازدیگری، تکامل پیش ازآن است. به همین سبب در وجود، میل به کمال است ودربودن، میل به توقف. این میل، همان وسوسه است که بدل و همزاد میل است. امر بدلی هم هیچگاه دوام ندارد. زیرا بدل جای اصل مینشیند ولی نمیماند. جالب است بودن، وسوسه ماندن است که ماندنی درآن نیست. چه کسی دردنیا مانده است؟ طالبان ماندن، بیشمارند ولی هیچکدام نماندهاند. بودن جای وجود مینشیند ولی نمیماند. هربودی، نبود میشود. نابودی، مرحله پس ازبودن است. نهایت بودن، نابودی است ومگر قیامت چنین نیست؟«إِنَّ ٱلسَّاعَةَ لَأٓتِیة لَّا رَیْبَ فِیهَا»
قیامت، نابودی بودهاست وابطال ماندن. پس بودن به نبودن ختم میشود ولی وجود به لاوجود ختم نمیشود! نبودن، خود مرحلهای ازوجود است. زیرا، نبودن، نفی بودن است نه نفی وجود. نبودن، تبدیل وضعیف قبلی به وضعیت بعدی است وهردو وضعیت، هستند ووجود دارند. پس گریز، شجاعت آلوده نشدن است و ماندن، وسوسه آلودگی! برای صفا، باید گریخت واین گریز، شجاعت است. اگر این گریز را به ترس متهم کنند، وسوسه گرانی هستند که ماندن را شجاعت خواندهاند. درحالیکه این ماندن، ثمرش آلودگی است وآلودگی، ناهی و نافی صفا است. پاکی وصفا، ضد آلودگی است و با هم جمع نمیشوند. برای صفا، باید ضدآلودگی قیام کرد.
اگر آلودگی درماندن است، صفا دررفتن. برای صفا باید رفت و این رفتن(و گاهی گریزوغیبت)، شجاعتی است که علیه آلودگی رخ میدهد. وسوسه گران و طالبان آلودگی، این رفتن را، ترس مینامند و آن را بدین متهم میکنند. درحالیکه این رفتن وگریز، همان هجرت است که درشرایط چنان، تنها چاره است و باید که جاری شود و این جریان مرحلهای ازوجود است که برای کمال، ازآن گزیری نیست ونمی توان ازآن گریزکرد! حول و اطراف ما پرازهرزه صداهایی است که وسوسههای آلودگیاند و این آلودگیها بجای صفا، پاکی و زلالی، بر زمین روح مینشینند و بذرآلودگی برجسم و جان و محیط، میافشانند. چه کاری برای ممانعت ازآن باید کرد؟ اگر مسئولان صوت و صدا، فهیم وعلیم نیستند و نمیتوان به علم وعملشان تکیه کرد، باید ازآلودگی و محیطهای آلوده پرهیزکرد واین پرهیز، دراین مقطع، همان گریزاست.