قهرمانها نمیمیرند، تکثیر میشوند
پرستو علیعسگرنجاد
نویسنده
بیست و پنج سال اسیر زندان اسقاطیلیون بود. بیست و پنج سال با هر که عمر بگذرانی، بلدش میشوی. یحیی بلدِ اسقاطیل بود، بلد زبانش، بلد زباننفهمیاش. این بلدی را دشمنان چاق کردند بر سرش.
اسقاطیل گفت هرجا دستش به او برسد، قطعاً میزندش. تا این را گفت، یحیی آمد زنده جلوی چشم دوربینها روی زمین راه رفت و برای دشمن دست تکان داد. یک عمر دربهدرش بودند، دربهدر پسری که در اردوگاه خانیونس، به دنیا آمده بود و نمیدانستند کسی که از اول عمرش آواره به دنیا آمده، دنیا را خانه نمیبیند، دل به تیر و تخته زهواردررفته دنیا نمیبندد.
تحریفش کردند. تخریبش کردند. گفتند حماسیها از آن سنیهای دوآتشهاند که به مرگ شیعهجماعت راضیاند. یحیی نفر دوم حماس بود. نشست جلوی دوربین، حدیث از امیرالمؤمنین گفت و سه بار قربانصدقه مولا رفت. گفت: «از امام علی یاد گرفتم دنیا دو روز است. روزی که در آن مرگ سرنوشت تو نیست و روزی که مرگ سرنوشت توست. در روز اول هیچ کس نمیتواند به تو آسیبی برساند و در روز دوم هیچ کس نمیتواند تو را نجات دهد» یحیی کلمات علی را زندگی میکرد.
دیوار حائل را طوری ساختهاند که پشه اطرافش بجنبد، شستشان خبردار شود. قصهایست برای خودش. بتونریزی در عمق بیستمتری، انواع رادارها و حسگرهای حرکتی و گرمایی بالای دیوار، پهپادهای تصویربرداری بیست وچهار ساعتی بر فراز آسمانش و یحیی همه اینها را به سخره گرفت. سالها همان بچههای اردوگاههای خان یونس که همه از دم بچهشهید بودند، پابهپای یحیی دویدند تا دیوار را از میان بردارند. بعد یک عمر آزمون و خطا، دو سال آزگار فقط طراحی عملیات نهایی طول کشید. طوفانالاقصی غاصبان را انگشتبهدهان کرد. ۸۵ نقطه در دیوار حائل فروریخته بود و هنوز کسی نفهمیده چگونه، جز مغز متفکری که پشت عملیات بود: یحیی.
بدجور سوختند. جلوی چشمشان کسی حیثیت جعلی هفتادسالهشان را برده بود. چو انداختند یحیی بیست اسیر اسقاطیلی را کرده سپر انسانی، به آنها مواد منفجره بسته و در اعماق تونلها، میانشان نشسته تا اسقاطیل او را نزند.
یحیی در روز شهادتش متولد شد. یحیی میان آوار خانهای در رفح، با لباس رزم، وسط میدان، به تمام شایعهها و تهمتها پشت پا زد. با فرق شکافته، شبیه مردی که دوستش داشت، دوباره به دنیا آمد، با دستهایی گشودهتر برای زندهکردن دلها، درست مثل اسمش.
یحیی مرگ را زندگی کرده بود. کسی که مرگ را زندگی کند، هرگز نمیمیرد. بدا به حال اسقاطیل که نفهمیده قهرمانها نمیمیرند، تکثیر میشوند.
تصویر دستخطی که در صفحه شخصیام هم منتشر کردهام، عکسی که یکی از دوستان برای من فرستاده است، آن هم وقتی خبر شهادت یحیی را به او دادم. شاید دربارهاش شنیده باشید، نامهایست که حسین، پسر علی بن ابیطالب لختی پیش از شهادت برای برادرش محمد حنفیه نوشت. ما شیعهها با کلمات حسین بن علی، با روضه عاشورا به هم تسلا میدهیم؛ این احمقها نمیدانند اسلافشان هزار و چهارصد سال پیش خواستند حسین را بکشند و حسین تا ابد زنده ماند. اینها نمیدانند ما نمیمیریم، چون منتظریم.