یادداشت‌هایی از کارشناسان منطقه:

مرگ اسطوره‌ای و شهادت سنواری

ابوالفضل فاتح؛ فعال سیاسی

انسان‌ها سه روز دارند؛ «روزی که می‌آیند و روزی که می‌روند و روزی که مبعوث می‌شوند.» خواه در سوی او باشی یا نباشی، تنها اسطوره‌ها می‌توانند رفتن خود را چنین معماری کنند.
گوئی کائنات جمع شده‌اند تا عظمت این لحظه «شهادت سنواری» را با همه جزئیات برای فلسطین مظلوم و جنبش‌های ضد اشغالگری به ثبت برسانند. او با  دست و انگشتی قطع شده و با تسبیح و چفیه و سلاحی ساده، از دل خرابه‌ها و خاکستر تفتیده غزه و از نزدیک‌ترین فاصله با «خصم»، ناگهان برخاست و جهان غرق در دروغ  و بهتان و فراموشی را مبهوت ساخت. حالا می‌توان فهمید چگونه غزه با همه «شقاوت ایدئولوژیک و تکنولوژیک نابودگران»، یک سال است که ایستاده است.
اسرائیل  در مستی قتل سنوار، از درک منطق این صحنه اساطیری و آثار رستاخیزی انتشار آن عاجز است. اینک، جاودانگی و سنوار در «قیامت غزه» پیوند خورده‌اند.
جهان به شکوه این عروج اعتراف خواهد کرد که ما رأیتُ الّا جمیلاً.

 

مردی و مرگی فراتر از اسطوره‌ها

محسن بهاروند؛ معاون پیشین حقوقی و بین‌المللی وزارت امور خارجه

دیشب وقتی فیلم شهادت یحیی سنوار را دیدم، در بهت عجیبی فرو رفتم. تا نزدیک صبح بیدار ماندم و به او فکر کردم. نمی‌توانستم بخوابم. پس از دو سه ساعت خواب، بیدار شدم و باز هم به او فکر می‌کنم.
خدایا این چه صحنه‌ای بود؟ بی شک این مرد، اسطوره‌های همه جهان را با اقتدار به عقب راند و بالاترین جایگاه را به خود اختصاص داد. اگر من فردوسی یا هومر بودم شاید همان دیشب، حماسه‌ای ماندگار در وصف او می‌سراییدم. اکنون شک ندارم که دوران اسطوره‌ها تمام نشده است. شاید به دنبال این اسطوره، حماسه سرای بزرگی نیز ظهور کند.
صحنه مرگ او ترکیبی از شجاعت، ابهت، سرسختی، نترسی، قهرمانی، تنهایی، بی پناهی و مظلومیتی خاکی بود که با صدای بلند سربلندی خود را بر سر جهانیان فریاد می‌زد. من سیاست نمی‌فهمم و این شکوه بزرگ‌تر از آن است که به زبان بازی‌های سخیف سیاسی آلوده شود. وارد آن نمی‌شوم، ولی شک ندارم که این صحنه میراث ماندگاری خواهد شد که بشر هرگز آن را فراموش نخواهد کرد. بیش از این زبان قاصر است.
زنده کدام است بر هوشیار  /  آن که بمیرد به سر کوی یار (سعدی)

 

سنوار؛ احیای یک افسانه

بهراد رشوند

حیرت‌آور! شبیه یکی از سکانس‌های فیلم‌های حماسی هالیوود بود، ریز‌پرنده‌ای وارد ساختمان نیمه‌ویران می‌شود، قهرمان قصه، بی‌آنکه رمقی ‌داشته باشد، به دوربین پهپاد خیره می‌شود، نه خودش را به مردن زد و نه تسلیم شد.
 دست راستش از ساعد شکاف بزرگی خورده بود اما یک تکه چوب در دست چپش داشت هنوز. مرد می‌دانست آخرین ثانیه‌های زندگی‌اش است و خودش پایان بدن خاکی‌اش را انتخاب کرد.
اگر شالی را که به صورت بسته بود باز می‌کرد و به دوربین آن ریزپرنده خیره می‌شد، احتمالاً اپراتور از شوق پیدا کردن زنده یحیی، به او شلیک نمی‌کرد؛ اما سنوار انتخابش را کرده بود.
دیگر نایی در بدن نداشت اما آخرین پیامش را برای کودکانی که در آن سرزمین به دنیا نیامده  یا در گهواره‌اند ارسال کرد؛ یحیی سنوار هیچ سلاحی در دست نداشت اما همان یک تکه چوب را به نمایندگی همه نداشته‌هایشان در یک جنگ‌ نابرابر، پرتاب کرد و احتمالاً چند ثانیه بعدش هم کار تمام شد.
 آنکه آن‌سوی دوربین نشسته بود نمی‌دانست به سر چه کسی شلیک کرد، اما سنوار می‌دانست آخرین لحظات زندگی‌اش در حال ثبت و‌ ضبط است.
 دیگر هیچ توانی برای بلند شدن نداشت اما چوب را پرتاب کرد تا به پسران سرزمین‌های غصب‌شده پیامش را برساند؛ ما چاره‌ای نداریم جز جنگیدن ولو چوب خشک برابر پهپاد مسلح!
او در یک ساختمان نیمه‌ویران، با انتخاب نوع شهادتش، آخرین پیام را به عنوان فرمانده به بچه‌های سرزمینش مخابره کرد؛ تا لحظه آخر تسلیم نشوید.
یحیی سنوار با انتخاب نوع شهادتش، خودش را هزاران هزار بار در اذهان همه آزادی‌خواهان تاریخ احیا کرد؛ نه تولد در اردوگاه و‌ نه سال‌های سال اسارت در زندان.
هیچ‌کدام اینها موجب نشد که او آرام شود، رام وضعیت نابرابر شود، تسلیم شود و همانند عرفات یک روز بگوید؛ خسته شدیم، جنگ دیگر بس است. برای او پایان جنگ روزی بود که زمین از دست رفته به ساکنان اصلی آن سرزمین برگردد.
سنوار از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ تا ۱۷ اکتبر ۲۰۲۴ در غزه ماند، پا پس نکشید، فرار نکرد، فرماندهی کرد و لحظه پایان را هم خودش به انتخاب خویشتن برگزید.
یحیی سنوار را تاریخ به خاطر خواهد سپرد با دست قطع شده‌اش، با نگاه خیره و شجاعانه‌اش به ریزپرنده قاتل، با تکه چوبی که آخرین سلاحش بود، با آخرین حرکت بدنش که با همه توان چوب را به سمت پهپاد پرتاب کرد، با گلوله‌ای که به شقیقه‌اش شلیک شد و تصویری جاودانه از او ساخت.
 او با این پایان، راه آغاز را به کودکان فلسطینی یاد داد؛ نترسید، تسلیم نشوید و تا آخرین قطره توان‌تان بجنگید. شاید برای بعضی از ما این واژه‌ها از فرط تکرار تهی از معنی اولیه و‌ آرمانی‌اش شده باشد اما برای آنان که در خون خود غلتی زدند نه.
یحیی سنوار تمام نشد، ارتش غاصب با پخش آن ویدیو بزرگ‌ترین خدمت را به کودکان فلسطینی کرد. آنها حالا می‌دانند ‌وقتی از افسانه سنوار برایشان می‌گویند دقیقاً از چه چیزی حرف می‌زنند؛ مردی که یک رسانه اسرائیلی با نشان دادن این فیلم برایش نوشت: تا لحظه آخر جنگید.
شبیه دوی امدادی بود، سنوار «چوب» را به نفر بعدی داد، اما حرمله‌های تل‌السلطان رفح نفهمیدند و فاتحانه این فیلم را منتشر کردند.
تاریخ با همین فیلم چندثانیه‌ای به یاد خواهد آورد‌ و شهادت می‌دهد؛ چگونه فرزندان فلسطین با یک تکه چوب، برابر ریزپرنده قاتل، ایستادگی کردند و جنگیدند. این سند بماند برای روزی که قدس آزاد شد؛ روزی که تاریخ به یاد آورد چه کسانی همه آسایش و ۶۰ سال زندگی خویش را به پای این آزادی ریختند و شاید مولانا این صحنه را دیده بود که ۱۰ قرن پیش گفت؛
رقص و جولان بر سرِ میدان کنند
رقص اندر خونِ خود مردان کنند
چون رهند از دستِ خود دستی زنند
چون جهند از نقصِ خود رقصی کنند
 شبیه یک فیلم هالیوودی بود، حیرت‌آور و باورنکردنی و این کمترین مزد مجاهدت‌های مرد جنگی اعراب بود؛ یحیی سنوار.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و پانصد و هشتاد و دو
 - شماره هشت هزار و پانصد و هشتاد و دو - ۲۸ مهر ۱۴۰۳