موسیقی تفکرآمیز(4)
معجزه تخیل؛ نه قهقرای توهم
محسن نفر
آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده
تفکر رفتن از باطل سوی حق به جزء اندر بدیدن کل مطلق
پس تفکر (با معنایی که از آن شد: تلاش ذهنی برای یافتن راهحل)، معجزه زندگی و عمر و حیات انسان است. عقل که منشأ تفکر است، چشمه جاوید و جوشان معجزات است که با مظهر خود، تفکر، در زندگی وحیات و هستی، جاری میشود و انسان را به حقیقت وجود و سلوکش، تذکر و سیر میدهد.
ز کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر، ننمایی وطنم
اگر موسیقی حاوی و منادی تفکر، گنج و گنجینه معجزات زندگی بشر باشد، خود معجزه نیست؟ و اصلاً چه چیزعالیتر از معجزه است؟ موسیقی تفکرآمیز، خود گنج حیات متعالی انسان است. چرا؟ چون راز برتری حقیقت خلقت انسان از سایر موجودات را در خود دارد. آن راز چیست؟ اینکه با تفکر، سطح و کیفیت حیات و هستی بشر از سایر موجودات، متفاوت و برتر میشود و سیر تکامل، در نحوه حیاتش تحقق مییابد. موجودات دیگر، در حیات، تکاملی ندارند. اگرچه آنچه هستند، تکامل در وجودشان است ولی همیشه به یک نوع زندگی میکنند و در نوع زندگی و زیست آنها تکاملی نیست و اگر هم استثنائاً هست، با دخالت انسان و تفکرش (برای آنها) بوده است. پس چه چیز مهمتر و متعالیتر از اینکه چیزی حاوی تفکر باشد و به آن دعوت کند؟ اصلاً چرا تفکر اینقدر مهم است؟ برای آنکه با آن اختیار آدمی اثبات میشود. با آن است که کشف و شهود و انتاج و انتخاب و تصمیم، رخ میدهد و همه اینها سیر طولی و تکاملی منجر به اختیار است. انسان، بدون تفکر، در زنجیره نامتناهی جبرهای خود وغیر، پوسیده و پژمرده میشود. تفکر، چرا معجزه است؟ زیرا با آن از زندان ناگزیروناگریز جبرهای مهلک و متوالی، میتوان رهید و رهیدن، آزادی اختیاری است. آنکه با اختیار رخ میدهد و با رهایی که موقوف به امداد است، متفاوت است. به جای آنکه بنشینی و منتظر امداد برای رهایی باشی، پیش از آن با تفکرمیتوانی از خطرات و مهالک، برهی و این یعنی اختیار. اوج اثبات اختیار، با تفکر تعین مییابد و تفکر به این نکته، خود گشایش است. معجزه رهیدن و رسیدن، با تفکر و در آن، نزد انسان (بدون انتظارامداد)، هست و ما از آنها بیخبریم. کدامها؟ اینکه تفکر، معجزه است و معجزه میکند. تا به حال به اینکه معجزه خود دوتاست، تفکر نکرده بودیم.
اینکه معجزه چرا معجزه است؟ زیرا با امورعادی وغیرخود، ماهیتاً متفاوت است و اینکه کارکردش هم معجزه است. یعنی با به کار بستنش، معجزه میشود. پس هم خودش معجزه است وهم به کار بستنش.همه معجزات چنینند! تفکرهم، همچنین. خودش معجزه است، زیرا مکانیزم گشایش و رهایی، در آن و با آن است و منجر به معجزه میشود ومگر رهایی به غیر معجزه است؟ رهایی از زندانهای سخت و کمرشکن جبرهای بیشمارخود وغیر، معجزه نیست؟ و این اعجاز در تفکر و با آن وقوع مییابد. اگر چیزی حامل نوید رهایی و موجب رهیدن و متذکر به اختیار و توانایی انسان و علت تحول و دگرگونی اوضاع او شود، حاوی بینهایت ارزش و بها و احترام نیست؟ مگرمعجزه چنین نیست؟ اگرمعجزه، بینهایت ارزش و بها دارد، واجد آن هم چنین است. هم معجزه بینهایت ارزشمند وگرانبهاست وهم آنکه میآوردش و معجزه میکند. موسیقی تفکرآمیز، چنین است. هم معجزه تفکر دارد و هم واجد آن است. اما این معجزه با معجزه الهی واولیاء، یک تفاوت و یک تشابه دارد. تشابهش در دگرگونی و تحول و زیر و رویی است که در موردی رخ میدهد و تفاوتش در سمت و جهتی است که به آن منجرمی شود. معجزات الهی و کرامات اولیاء، همیشه برای اثبات حق و حقانیت راه حق است. اما تفکر، همیشه منجر به این نیست! بگو مگر تفکر، معجزه عقل نبود و مگرعقل به غیر حق و حقانیت معجزه میکند؟ آری چنین است برادر اما اگر آزاد از خشم و شهوت باشد. عقل دربند، معجزهاش تخریب و قهقهراست و به نابودی و هلاک منجر میشود. مانند بسیاری اختراعات و ابتکارات که مولود تفکر و معجزهشان، ویرانی، نابودی و قهقهراست.البته میتوان قید باطل را از گردن تفکر برداشت و آن را همیشه طیب و طاهر دانست ومعجزه معکوس را جرم تخیل و توهم دانست. تخیل و توهم نیز منجر به عجز و ناتوانی میشوند ولی برای قهقرا و سقوط (آن هم نه همیشه، زیرا فیض روح القدس ار باز مدد فرماید، دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد). پس اگر تفکر از قید و اتهام معجزه معکوس برهد و آن نصیبه تخیل و توهم باشد، همیشه منجر به حق و حقانیت است و دامنش از گرد ملال و مرارت، مبراست. پس موسیقی (وهرچیز) تفکرآمیز، راه به حق و حقانیت میبرد. آری. اما مشروط به اینکه آن را با موسیقی تخیلآمیز ومتوَهم، متفاوت بدانیم و بشناسیم.
مشکل دو تا شد! بلکه سه تا! آمدیم راهی برای تعالی بیابیم وموسیقی را در آن شریک، به بیراهههایی رسیدم که راهزنند و راهزنان بسیاری دارند. تخیل وتوهم، بیراهههای در کمین تفکرند. نباید آنها را با تفکراشتباه کرد. پس چرا هستند؟ اصلاً همه چیز در این عالم اصل و فرع دارد. همه چیز همزادی دارد. اگر سرچشمه همزاد وهمزاد پروری را شیطان لعین بدانیم، برای همه چیز، شبیه و قرین میسازد و میآورد. برای تفکر هم، تخیل و برای فکر هم خیال و پس از آن وهم. چی شد؟ خیلی آشوب شد. (همه چیز قاطی پاطی شد.) ببینید تخیل، یک قوه است. همانطورکه تعقل. اگر محصول تعقل، فکر است محصول تخیل، خیال است. فکر، منشأش عقل و آن نورالهی در وجود بشر است که به حق و حقیقت و کمال و تعالی، که جمله خیرند، رهنمون میشود. اما تخیل، قوهای است که ایدهآل پرور است. میتواند ما را از واقعیت، به فراتر از آن ببرد (دورکند). و این لطف پروردگار است که با خلق آن در وجود بشر، ایدهآلها در ذهن و ضمیر آدمی نقش میبندد و امید وضع بهتر از موجود و همت تحقق آن، برایش مصور می شود. ما بدون تخیل، به ایدهآلها نمیرسیم و اگر تخیل نبود، هیچ ایدهآلی برای بشر توسط خودش، متصورنمی شد. پس تخیل، راهنما و نقشه راه به سمت ایدهآلها و تغییرات با وضع موجودند. این زمینه و بستر تکامل حیات بشری و زندگی دنیایی است.