صدای احضار تاریخ
کیاوش کلهر
پژوهشگر اندیشه سیاسی
احتمالاً حدود دوم یا سوم راهنمایی اولین بار شنیدمش. روزهای اولی بود که با صدای خشدار نت «دایالآپ» که شبیه جیرجیر باز شدن دروازههای بزرگ بود، دنیای نت به رویم گشوده شده بود. نمیدانستم از کجا، باید دقیقاً چه چیزی سرچ کنم تا بشنوم. تنها یادم هست که یکی از بچهها در مدرسه گفته بود که برو و سرچ کن «لبیک یا حسین نصرالله». همین کار را کردم. اولین سایتی که باز شد، سایت شهید آوینی بود. اولین مواجههام با سیدحسن، همان چهار دقیقه طوفان بود که تکانم داد. صدای باصلابتش شبیه طوفانی بود که بلندم کرد و 1400 سال با خودش همراهم کرد. هربار که «لبیک یا حسین» را معنا میکرد، گرمای مفتخر بودن به تشیعِ حسین علی را شبیه به گدازههای روان در رگهایم حس میکردم. جذبه کلام سیدحسن چنان بود که تو را احضار میکرد. دقیقاً آنجایی که گفت لبیک یا حسین یعنی تو در میان معرکه جنگ هستی، مثل پرکاهی تو را از جا برمیکند و با تاریخ احضارت میکرد. در چشم بهم زدنی، تو دیگر پشت دروازه نت نبودی، تو همزمان در بیروت، ضاحیه و کربلا بودی.
سیدحسن تو را به تاریخ احضار میکرد؛ دقیقاً در میانه سخنرانی چشم که برمیگرداندی، مادر وهب نصرانی را میدیدی که سر پسرش را به میان خیمه دشمن پرت میکند. تصویر را میدیدی اما صدای روایت، صدای سیدحسن بود. او تاریخ را به مقابل چشمانت میآورد و نشانت میداد که کجا ایستادهای. برایت روضه وداع سیدالشهدا را میخواند، تو خیام حضرت میدیدی اما صدای سیدحسن را میشنیدی. سید چنان بود که گویی دقیقاً در جایی که روایتش را میکند، در خیمهها، در کربلا، در لحظه وداع یا در قتلگاه ایستاده است و صدای با صلابتش، دستی بود که به سوی تو از ورای تاریخ دراز میکرد. او با صدای حیدریاش برایت پلی به عاشورا میزد و آن را با زمان حال درمیآمیخت. صدای سیدحسن، دستی دراز و گشوده به اعماق کربلا بود. هنوز هم وقتی آن چند دقیقه طوفانی را میبینم، از جا برکنده میشوم. خودم را همزمان در میانه کربلا، ضاحیه، بیروت و تهران میبینم، در حالی که با صدای بلند و با شعف، چنان که هرآن ممکن است قلبم از جا درآید، مشغول لبیک گفتنام. سیدحسن علم افراشته و بازوی پرقوت، ایستاده بر لبه مرز درگیری با کفر بود. صدای او از تاریخ محو نخواهد شد، سالها بعد، دقیقاً آنهنگام که با سرهایی افراشته و با سینههایی ستبر از غلبه بر کافر اشغالگر، پا بر سنگهای سخت پلههای مسجدالاقصی بگذاریم، از در و دیوار خواهیم شنید که با صدای سید فریاد میزنند که «لبیک یا حسین یعنی أنک تکون حاضراً فی المعرکة». در همان ساعتها، در حالی که از در و دیوار صدای او را میشنویم، شهادت خواهیم داد که او به آنچه گفته بود عمل کرد. او میدان جنگ را تا آخرین ثانیه ترک نکرد؛ حتی به قیمت «ولو کنت وحدک ولو ترکک الناس واتهمک الناس وخذلک الناس». نه سرزنشی او را از پیشروی به سوی قدس شریف بازداشت و نه به رغم قلت عدد، دست از تلاش کشید و نه تهمتها و زخمزبانها سید را از مسیر حق بازداشتند.
در آن ساعاتی که پا بر بزرگترین شاهد زمین، یعنی صحن مسجدالاقصی بگذاریم، صدای «لبیک یا حسین» سیدحسن را میشنویم که در میانه صدای «ما ملت امام حسینم» به گوشمان میرسد. تا آن روز، تا روزی که مسجدالاقصی را در آغوش بگیریم و تا تشفی خاطر و گشایش صدرمان، به امان خدا مردِ لبیک یا حسین.