چرا موسیقی؟(9)
موسیقی تفکرآمیز اندیشه لطیفی است که لباسی از پرنیان به تن دارد
محسن نفر
آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده
موسیقی تفکرآمیز، مجبور و مشغول به تفکر میکند. تفکر، علامت فعالیت قوه عاقله است. هرجا تفکر رخ مینماید، نشان از اشتغال عقل دارد. اما البته هزار نکته باریکتر از مو اینجاست. اشتغال عقل. آری. ولی چه عقلی؟! عقل آزاد از خشم و شهوت یا عقل در بند؟! عقل اگر از خشم و شهوت آزاد باشد، پیامبری میکند. پیامبر هم جز به خیر و سعادت راه نمیبرد. اگر راهبری کند، به ساحل امن و نجات و اگر راهنمایی کند، به فضایل و ارجمندیها میرساند. عقل، آزاد از خشم و شهوت، همان پیامبر است که در درون ماست. نور روح و جان ماست. نوری که مطمئن ومعتَمد است و بیدغدغه میتوان به آن تکیه کرد و بیدریغ راه مینماید و راه میبرد.
اما اگر در بند خشم و شهوت باشد، به نفع آنها راه میبرد و راه مینماید! عقل گرفتار، جز حیله و فریب نمیکند. حیلهگری و فریبکاری، کار عقل در بند است. برای سرورش خدمت میکند. اگر سرورش خشم باشد، جز حیلههایی که به انهدام و اضمحلال و سرنگونی ختم میشود، نمیکند و اگر سرورش شهوت باشد، جز به کامرانی و عشرت و امحای فضایل وکرامات نمینماید. پس کار عقل، راهنمایی و راهبری است. اما کدام عقل؟ عقل آزاد یا عقل در بند؟!
موسیقی تفکرآمیز، به تفکر مشغول، بلکه مجبور میکند. اما تفکر در چه و راجع به چی؟ راجع به چیزی که دغدغه پدیدآورندهاش است. اگر سلطان وجود پدیدآورش خشم باشد، موسیقیاش به خشونت و عصبیت و پرخاش فکر میدهد و اگر شهوت، موسیقی به بیعفتی و اعمال و اخلاق منافی آن متفکر میکند. پس بسته به اینکه عقل در چه جایگاهی و چه خدمتی است، موسیقی، تفکر میدهد و تنها در یک حالت موسیقی به سعادت میبرد و آن صورتی است که عقل، در جای محترمی که متعلق به خودش (نه خشم و شهوت) است، جلوس نماید و در مقام خود راهنمایی و راهبری کند! پس موسیقی تفکرآمیز، به تفکر میانجامد. این نوع از موسیقی، عالیترین سطح موسیقی است. چون عالیترین سطح وجود آدمی عقل است و تفکر، شاخص فعالیت عقل و چراغ و روشنایی آن است. موسیقی تفکرآمیز، هم به فکر میبرد و هم فکر میدهد. مرحله نخست فعالیت مغزی مخاطب، به فکر فرورفتنش است. در اندیشه اینکه پیام موسیقی چیست؟ چه میگوید؟ چه میخواهد؟ به چه مینماید و به کجا میبرد؟ این مرحله با اینکه گام نخست است، مهمترین و عالیترین مرتبه و مقام است. اینکه موسیقی، به اندیشه رساند و با عقل مرتبط سازد!
حتی اگر به جایی هم راه نبرد، خود اندیشه و تفکر، متعالی و گاهی مقدس است. در پس تکرار و توالی این نخستِ مرارتبار، مخاطب، مقصود خالق اثر را در مییابد و به آن فکر میکند. پس سلوک مخاطب، آنگاهی است که با موسیقی تفکرآمیز آغاز میکند و برای فهم مقصود سازنده، در آن سیر میکند! نه سیرش منتهی و نه سلوکش مختوم میشود. این سیر و سلوک، تا اوج تفکرات مخاطب ادامه مییابد و حتی به مرزهای رؤیاهایش نزدیک میشود. تفکر، آنجا ماندگار و مقیم است که به رؤیا ختم شود. رؤیا، فکر محبوب و ماندگار است. رؤیا، برای هرکس، عزیز و دوستداشتنی است و مگر رؤیا چیست؟ فکر محبوب و مقبول و ماندگار و مقیم. مخاطب در پس مواجهه با موسیقی تفکرآمیز با موسیقی در مرتبه فکر و پس از آن رؤیا، ادامه میدهد. موسیقی برایش همراه و همدمی است که او را به سرزمین رؤیاهایش میبرد. حتی در مراحل بالاتر، موسیقی مرکبی میشود تیزپای، که او را در سرزمین رؤیاها، گردش میدهد. رؤیایش، همان موضوعی است که موسیقی، او را در فکرش برده است. همان که موضوع تفکر است. همان که موسیقی، او را به فکرش انداخته است و این همان نکتهای است که پای عقل یا خشم و شهوت را پیش میکشد!
اگر موضوع را عقل آزاد (از خشم و شهوت) وضع کرده باشد، تا بیکران عالم اعلی میبرد ولی اگر عقل محکوم به خشم و شهوت، تا اسفل سافلین ساقط میکند.
موسیقی، اندیشه موسیقیدان است در ظاهر نوا و صدا. موسیقی، مظهری از فکر و اندیشه است که به صورت و ظاهر فرکانس (ارتعاش، صدا) و در قالب نوا و آوا ظهور میکند. این اندیشه از عقل بروز میکند و به عقل و همه وجود و مظاهر آن (در مخاطب) اثر میکند. پس موسیقی تفکرآمیز، مستقیماً به فکر میبرد. ولی موسیقی، خود اصلاً اندیشهای است که مظاهر صوت و صدا و نغمه و نوا را برگزیده است. نغمه، اندیشه لطیفی است که در ذهن و ضمیر موسیقیدان است و این لطافت، در ساختار موسیقی، ایجاد شده است. نغمه و نوا، لباس لطیف و پرنیانی است که اندیشه در وجود موسیقیدان، به بر کرده است.
هر بیشه گمان مبر که خالی است
شاید که پلنگ خفته باشد
آری. هر نغمه گمان مبر لطیف است شاید که زمخت خشم باشد.
باید دید این لطافت، به کجا میبرد؟ به لطافت یا خشونت و فریب؟! اگر از عقل آزاد (از خشم و شهوت) باشد، به لطیف محض میبرد و اگرنه، نه. پس موسیقی، اصلاً خود اندیشه است. اندیشهای که در ظاهر و مظهر نغمه و نوا، ظهور کرده است. ولی باید دید باطن آن چیست؟ موسیقی و هنر، حکایت زیبایی و تِذکار آن است. اصلاً عرصه هنر (و موسیقی) زیبایی است. حقیقتی است که به ظاهر و ظهور زیبا، تحقق یافته است. ولی باطنش چه؟ باطنش، همان مقصدی است که بدان میرساند. باطن هنر و موسیقی، هدف نهایی است. موسیقی تفکرآمیز نغماتی است که از خلال آنها، اندیشه به مقصد و مقصود را در سر مخاطب میاندازد. اگر مقصدش نامعلوم باشد، مخاطب سیر اندیشه را ادامه میدهد و اگر معلوم، در آن اقامت میگزیند. پس یک اشتیاقی برای تلاش و آرام است. تلاش سیر و آرام مخاطب. اما باطن نغمات... باطن نغمات چه؟ همان آرامگاهی است که مخاطب در آن آرام میگیرد. نغمات و الحان، ظاهر زیبا و جذابی است که موجب سیر و سیارت میشود. اما باطن آنها، مقصدی است که مخاطب در آن آرام میگیرد. ظاهر، از استعداد و نبوغ و تخصص و تجربه موسیقیدان نشأت میگیرد و باطن، از عقیده و بینش و دیدگاه او. مصدر عقیده و بینشش، تولیت عقل یا خشم و شهوت است در وجود او. اینکه متولی وجودش عقل است یا خشم و شهوت؟! ولی در هر صورت، عقل، فصل ممیزه انسان است. چه خودش متولی وجود آدمی باشد و چه در اسارت خشم و شهوت باشد!