زیبایی هــــــــــنری
سعید فلاح فر
پژوهشگر هنر
«زیبایی» امر پیچیده و حتی متناقضی است. فلاسفه زیادی تلاش کردهاند به نحو مطلوبی آن را تعریف کنند. با وجود اهمیت این موضوع در سده اخیر، تلاش نظاممند برای درک و معرفی زیبایی قدمتی چندین صدساله دارد. کلمه زیبایی بلافاصله ما را به یاد «هنر» میاندازد و به همین میزان تعریف «هنر» را هم به امری پیچیده تبدیل میکند.
خصوصاً که اغلب نظریهپردازان تعریف هنر را منوط به تعریف و جنسیت زیبایی میدانند. به همین قیاس میتوان زیبایی را مرتبط با احساس «لذت» دانست و با تعریفی از معنای لذت همچنان در پیچیدگی مفهوم زیبایی باقی ماند. به نظر میرسد استفاده از معانی متضاد مثل «زشتی» هم چندان کارساز نمینماید.
از طرفی تجربههای اخیر نشان داده است زیبایی مفهوم ثابتی ندارد و ممکن است تحت تأثیر عواملی مثل تبلیغات و مد یا حتی عوامل محیطی و اقلیمی و فرهنگی و... قرار بگیرد. مثل تأثیری که امضا و تأیید یک هنرمند صاحبنام در جلب حس زیبایی برای مخاطب عام دارد. اما در مقابل، عدهای ثبات و «ماندگاری» را اصلی غیرقابل اغماض برای شرایط زیبایی میدانند.
زیبایی در سادهترین تعابیر مربوط به کیفیاتی مثل نظم و تناسب و تقارن و تعادل میشود؛ به عنوان مثال هارمونی و نظم اصوات، مشخصهای برای امر زیبایی در یک قطعه موسیقی محسوب میشود. نظم موجود در گلبرگهای گل میتواند احساسی از زیبایی را برای بیننده تولید کند. تکرار، عادت، آشنایی و شباهت به طبیعت را گاهی عامل احساس زیبایی گفتهاند.
از همین رو الهام از طبیعت در موضوع خلق آثار هنری، همیشه معیاری مورد توجه در بین هنرمندان و منتقدان هنری بوده و هست. عدهای هم از منظر علمی و منطقی به موضوع زیبایی پرداختهاند. از نظر یک پزشک و عصبشناس«وقتی به چیزی نگاه میکنیم و آن را زیبا مییابیم، ناحیهای در جلوی مغز به نام قشر اوربیتوفرونتال داخلی فعال میشود که با احساس لذت و پاداش مرتبط است. گویی که دیدن چیزی زیبا مانند محرکهای لذت عمل میکند.» گاهی فلاسفه زیبایی را معادل کمال و بینقصی مطلق دانسته و آنچه به این کمال آرمانی نزدیکتر شده باشد را شایسته زیبایی توصیف میکنند. کم نیستند کسانی هم که زیبایی را موضوعی بدیهی و بینیاز از تعریف میدانند.
یکی دیگر از موارد مناقشهآمیز در تأویل و تفسیر زیبایی مربوط به اصالت فرم و محتواست. عدهای زیبایی را امری بیرونی و ظاهری فرض کرده و آن را مبتنی بر «فرم» تفسیر میکنند. گروه دیگر، محتوا را لازمه درک و انتقال زیبایی میدانند.
آیا خرق عادت، شگفتی، نوآوری و آشناییزدایی هم میتواند مولد زیبایی باشد؟ وقتی با مکاتبی از هنر مواجه میشویم که اعتقادی به زیبایی در هنر ندارند و به وضوح زیبایی را شرط اساسی هنر نمیشمارند یا حداقل آن را از شروط اولیه نمیدانند، دچار نوعی سردرگمی میشویم.
آیا در این گروه، زیبایی همانی نیست که در هیأت زشتی نمایش داده میشود؟ آیا یک نقاشی از یک پدیده زشت میتواند زیبا باشد؟ یا هر اثر هنری از یک موضوع زیبا میتواند مشمول ویژگی زیبایی باشد؟ عکاسی از جنگ و فقر و اعتیاد، از مناظر شگفتانگیز طبیعت، از یک چهره جذاب یا بیمار و... چه نسبتی با زیبایی اثر هنری دارد؟ آیا میتوان مرزی میان «قشنگی» و «خوشگلی» با زیبایی قائل شد؟ پاسخ به این پرسشها اساس «زیبایی هنری» یا همان «زیبایی شناختی استاتیکی» است.