داستان ترس و تردید انسانها در لگامهای نامرئی
مریم مقدم
مدرس دانشگاه
مجموعهای از آثار مریم مقدم شامل آخرین نقاشیهای این هنرمند در نمایشگاهی با عنوان «لگامهای نامریی» در گالری نیان به نمایش درآمده ، آنچه می خوانید نوشته این هنرمند درباره نمایشگاهش است.
«لگامهای نامرئی» قصه انسان امروز است. انسانی که در جریان روزگار دچار ترسها و تردیدهاست. هزار بایدونباید بر سر راهش قرار میگیرد و اوست که در نهایت انتخاب میکند که آیا در این اندوه غرق شده، زمینگیر شود یا با تمام سختیها به مسیر ادامه دهد.
شروع مجموعه نقاشیهای لگامهای نامرئی که این روزها در گالری نیام روی دیوار رفته از دوره سخت بیماری و اپیدمی کرونا بود. فرصتی شد که مطالعات خودم در مورد «اسب» را که برای من همیشه بین این حیوان و انسان رابطهای عمیق میدیدم، از سر بگیرم.
در ابتدا فقط اسبها را میکشیدم، طراحی و نقاشی میکردم. شکوه و هیبت آنها من را به وجد آورده بود تا آنجا که حتی در عالم رؤیا نیز با این حیوان عجین شده و مدام به آن فکر میکردم. در آن دوره فقط اسب به مثابه اسب مدنظرم بود. کار را ادامه دادم تا اینکه در سال ۱۴۰۰ غم از دست دادن مادرم را تجربه کردم. تحت تأثیر این فقدان زمینگیر شدم و تنها کاری که میکردم نقاشی بود تا آنجایی که حتی دوباره به فیگورهای درهم تنیده انسانهایی که قبلتر میکشیدم، برگشتم.
فوت مادرم آنچنان بر من تأثیر گذاشت که گویا همه چیز فرق کرده بود. حتی جنس فیگورها، خطها و پالت من متفاوت شده بود، رنگ اهمیت همیشگی را نداشت گو اینکه بسیاری از سوژههای ذهنی من رنگ خود را باخته بودند.
در این دوران بیشتر با رنگهایی از طیف خاکستری کار میکردم. بعد از مدتی بدون اینکه متوجه باشم دیدم که اسبها و فیگورها کنار هم قرار گرفتهاند. این بار اسبها نه اسبهای گذشته بودند و نه فیگورها، فیگورهای افتاده و درهمتنیده؛ غنایی که به لحاظ مفهوم وارد تفکرات و به تبع آن سوژهها و نقاشیهای من شده بود که آن را کامل احساس میکردم. گویی اینکه اسبها روی بوم تسلایی بر این فراق بودند، گاه برای من چون آموزگاری سختگیر بودند که به من یادآور میشدند روزگار درد و غم دارد و از دست دادنها، و گاه پیامآور گذر زمان و پذیرش رنجها و کنار آمدنهاست. بدین ترتیب کمکم این مجموعه شکل منسجمی گرفت. فیگورهای تک، اسبهای تک و در نهایت همنشینی این دو آبژه کنار هم، لگامهای نامرئی بدین ترتیب شکل گرفت. انسان معاصر با ناملایمات زیادی در روزگار خود دست و پنجه نرم میکند. هر کدام از این رنجها برای او چون لگامی است که او را آزار میدهد، به ناچار گردن مینهد و در نهایت مجبور به ادامه مسیر خواهد بود و این، داستان انسان امروز است… این لگامها و افسارها برای هر کدام از ما بنا به زیسته و تجربیات ما متفاوت خواهد بود اما نکته مهم اینجاست که این تلخیها را به عنوان بخش مهمی از زندگی انکار نکنیم. آنها رابپذیریم و دوستشان بداریم با این باور که غنای زندگی به میزان پذیرش ما در مقابل این کاستیهاست. لگامهای نامرئی قصه پیکرههایی است که نای ایستادن ندارند؛ ولی محکومند به بودن ولو خزیدن به انزوایی که جهان معاصر او را واداشت تا در افتادگی ابدی سر کند! اسبهایی که استعارهای از زمان و زمانهاند. آیا دوباره انسان تنهای جهانِ انزوا بر مرکب خیال برمینشیند و از رنج رها خواهد شد؟! در این مجموعه تولد انسان رنجور به گونهای به تصویر آمده که هم امید برخاستن و رهایی از رنج در آن نهادینه باشد و هم پذیرش جهانی که انسان آفرید تا با رنج سر کند. بر مرکب خیال باید رهسپار شد تا راهی جست!