چرا موسیقی؟ (3)
محسن نفر
آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده
موسیقی، صوتی است که احساس در ما ایجاد میکند، بدون موضوع و محمول؛ یعنی بدون اینکه واقعهای رخ دهد و موضوع و محمولی داشته باشد، احساس ایجاد میکند. باید واقعهای در مقابل دیدگان رخ دهد تا امیدواری، ناامیدی، خوشحالی، غم، عشق، نفرت، ترس، اعتماد، اضطراب، امنیت و...احساس شوند، آنهم نه با قاطعیت تمام؛ اما بدون هیچ واقعهای، موسیقی همه آنها را ایجاد میکند و احساس آنها را در مواجهه با موسیقی در خود مییابی! چرا؟! چون موسیقی با ذهن سر و کار دارد و این موجب مفاهمه و اقناع است و با روح سر و کار دارد و این موجب احساس است. موسیقی، انتقال جهان عینی به جهان ذهنی است. موسیقی، آشتی با خود و در خود فرو رفتن است. جهان عینی تا مرز آشنایی و تصدیق جلو میرود و جهان ذهنی، جهان امن و قابل اعتماد هر کس است.
من تو را بردم فراز قله هان
بعد از این تو از درون خود بخوان
ما در جهان ذهنی، روگرفت همه آنچه را در عینیت هست، داریم و بلکه نسخههای ناموجود در عینیت را. ذهن آدمی میتواند بینهایت موضوع و نمونههایی را که حتی درعینیت نیست، ابداع کند و مطابق هر کدام، احساس آنها را ایجاد کند. ابداع ذهن، به منزله جسم موضوع و احساس آن، به منزله جان آن است! پس ما احساس همه چیز را در خود داریم و کافی است یادآوری شویم. موسیقی، همان یادآور و یادآوریکننده بدون موضوع است! موسیقی، شراب ذهن است. رابطه ما با جهان عینی، در ذهن تداوم مییابد. ذهن، آرامگاه حیات ماست. علت آرامش ذهن، عقیده و اعتقاد است. ایمان، حد مطلوب عقیده و عهد محبوب ذهن است. ذهن، با عقیده و ایمان به ثبات میرسد و ثبات، حد سُکینه ذهن است. ذهن با ثبات موجب ثبات حیات است. حیات که جُنبش ما در عینیت و هستی است، با ذهن به ثبات رسیده، قوام و استحکام میگیرد و این موجب انگیزهای قوی برای رسیدن به هدف میشود. اصلاً هدف، در زندگانی افراد مؤمن و صاحب عقیده و ثبات معنا دارد. افراد تهی از ثبات و استحکام، هدف ندارند. نمیتوانند داشته باشند. هدف، محصول عقیده و ثبات است. هدف، مقصدی مشخص و ثابت است که تنها شخصِ باثبات و مستحکم به سوی آن روان است و شخصِ بیثبات، خلاف هدف دوان. ذهن با ثبات، آبشخورش ایمان است. ایمان، منبع مغذی ذهن است. ذهن، همواره در تکاپوی فراغت است ولی فراغت برای آن امکان ندارد، مگر در سایه ایمان. ایمان، فراغتگاه ذهن است. ذهن، پس از ایمان، در تکاپوی دیگری است و آن، القای ثبات و آرامش به دیگران است. ذهن، همواره ناآرام است؛ نخست آنگاه که به ثبات نرسیده و دیگر گاهی که پس از وصول ثبات، بیتابی القای آن به دیگران را دارد!
ذهن به ثبات رسیده، سودای فراغت دیگران دارد. این هوس، گاه با بحث و جدل صورت میگیرد و گاه با نقل و حدیث؛ گاهی با حال و مقام و گاهی با اوصاف یار.
هنر، وصف یار است. موسیقی، ذکر است. ذکر یار و از یار. هنرهای دگر، نقش یار میزنند و موسیقی ذکر یار میکند. او را یادآوری مینماید. اگر موسیقی، ذکر یار باشد، تقدسِ یار میگیرد. هنر، آنگاه که وصف او میکند، مقدس میشود. هنر مقدس، هنر ذکرگوی و ذاکر است. هنر ذاکر، مانند مذکور خود، پاک و طاهر است و این هنر، شراب ذهن است؛ هم ذهن را مشروب میکند و هم از ذهن میتراود. شراب ذهن، گوارا و مطلوب است. مطلوبیتش به دلیل مطبوعیتش است. ذهن، طالبش است و با آن زندگی را روشن میکند و میبیند. بی آن، زندگی در تکرر ملامتخیز خود، جانکاه و تاریک میشود. ذهن باثبات، گاه با هنر به زندگی روشنایی میبخشد. هنر، نور زندگی است. بی هنر، زندگی فروغی ندارد و هنر خود، فروغش از ایمان است. ایمان که مظهر ثبات و نبات است، منبع نور است و فکر، فلسفه، علم و هنر، فروغشان از ایمان است! ایمان، نوربخش حیات است و جلوات آن چون هنر، فروغی از آنند و پرتو آن را میتابانند. موسیقی اگر پرتو چنین منبعی باشد، ثبات و روشنایی میبخشد. ذهن صاحب ایمان، ثبات و روشنایی القا میکند. تلقینش، ثبات و روشنایی است و ثبات و روشنایی، امید میزاید. امید که تنها دلیل زندگی باهدف است، محصول ثبات و روشنایی است و این اگر با هنر رخ دهد، مستی تشکر دارد؛ تشکر از بودن و شکر از حیات؛ حیاتی که همه جلوههای آن، رهنمون هدفند و هر چه زیباتر آن را پژواک میکنند. موسیقی، شراب ذهن است. این شراب، مست میکند. مستی میآورد. مستی، خروج از تعادل است. گاهی با آن به اوج میرسی و گاهی به غفلت. اگر این شراب، تراویده ذهن ذاکر یار باشد، مستیاش به اوج میرساند و اوج، همان جایگاه یار است، اما اگر ارتکاب ذهن بیایمان باشد، غفلت میآفریند. اساساً شراب، کارکردی دوگانه دارد؛ گاه شراب وحدت است که شوق یار و اشتیاق وصال میآورد و گاه شراب غفلت است که فراموشی و لاقیدی ارمغان دارد. حال این تویی که کدامین نوشی؟! هستی، موسیقی خود را دارد. موسیقی هستی، طنین خوشایند و موزون یار است. اگر موسیقیدان، همان را واگویه کند، پژواک یارمی کند و اگر موسیقی خود را بنوازد، باید به ذهن باثبات که نتیجه ایمان است برسد تا آهنگش، هم موج با آهنگ هستی و بلکه واگویه آن باشد. درغیر این صورت، آهنگ ناموزون ذهن بیثبات خود را مینوازد که تصاویر واژگون و معوجی از هستی در آن است و شرابش غفلتانگیز و کجراه. پس ذهن، جایگاه امن و وسیعی است که از بالا و پست، بازتاب میگیرد. اگر از بالا بگیرد، همان را مینماید و اگر از پایین که جهان عینی است، آنگاه راست مینماید که با ثبات و ایمان باشد. اگر نه، جهان نمای معوج است. آینهای است که تصاویر را واژگون و آشفته مینماید و جز به سردرگمی و سرگردانی نمیانجامد و شراب چنین ذهنی، جز غفلت و دَوَران نیست. مستیاش، تاب خوردن مقابل چنان تصاویر و زمین خوردن برابر آنهاست. تفاوت سیر ذهن باثبات و ذهن آشفته، راستنمایی عینیت و واژگونگی آن است. تصویر راست، معلول آینه و لنز سالم و شفاف است. ذهن آشفته، آینهای مکدر و شکسته است که تصاویر را معوج و درهم و وحشتانگیز مینماید و شرابش تلخ و مستیاش سرگیجه و تلخکامی است. هنر معلول چنین ذهنی، تلخ و تاریک و گیجآوراست. هنر یا واصل است یا غافل. هنر، معلول و تراویده ذهن است. شراب ذهن است. اگر ذهن، معلول و معیوب باشد، شرابش تلخ و بدطعم و بدنماست و اگر سالم و با ثبات باشد، شرابش گوارا و مطلوب و خوشنماست. پس موسیقی، آهنگ ذهن ماست. آهنگی مشوش و گوشخراش یا مطبوع و گوشنواز. پیش از قضاوت آهنگ، مصدر آن باید به قضا آید. موسیقی معلول است و شایسته نیست بیحضور علت، وارسی و قضاوت شود.