صفحات
شماره هشت هزار و پانصد و شانزده - ۰۲ مرداد ۱۴۰۳
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و پانصد و شانزده - ۰۲ مرداد ۱۴۰۳ - صفحه ۲۰

فضای مجازی

مرامتان رفتن نبود
خبر درگذشت سعید راد، بازیگر پیشکسوت سینمای ایران بازتاب گسترده‌ای در فضای مجازی داشته است و اهالی فرهنگ و هنر بویژه دوستان و یاران قدیمی‌اش در سینما و تئاتر با انتشار تصاویری از او یاد و نامش را گرامی داشته‌اند.
کوروش تهامی با انتشار پستی در صفحه اینستاگرامش درباره او نوشته است:«همیشه دوست داشتید همه سعید جان صدایتان کنند و من هم در تمام این سالیان همین کار را کردم. روحیه شما با عدد سنتان یکی نبود. پر از شوخی و شور بودید و چه روزهایی را در زمان فیلمبرداری سریال دل گذراندیم. مرامتان رفتن نبود. باورم نمی‌شه که الان با ما نیستید. ای داد...»
پرویز جاهد هم درباره او آورده است:«وقتی دیروز هوشنگ گلمکانی در پستی خاطره دیدارش از سعید راد در خانه سالمندان را روایت کرد و از حال ناخوش سعید راد گفت، حدس زدم که همین روزها باید خبر درگذشت این بازیگر بزرگ سینمای ایران را در رسانه‌ها بخوانیم. سعید راد اگرچه دیرتر از بهروز وثوقی و در اواخر دهه چهل با بازی در فیلم «فاتحین صحرا» ساخته محمد زرین‌دست وارد سینمای ایران شد، اما با بازی در فیلم‌های موج نویی مثل «خداحافظ رفیق» و «تنگنا» امیر نادری، «صادق کرده» ناصر تقوایی و «صبح روز چهارم» کامران شیردل، در نقش شخصیت‌های ضد قهرمان، تکرو و عصیانگر، به سرعت به ستاره‌ای محبوب میان تماشاگران سینمای ایران تبدیل شد. چهره مصمم، نگاه نافذ، شیوه حرف زدن و راه رفتن تند او از ویژگی‌های فردی سعید راد بود که از او یک ستاره برجسته و منحصر‌به فرد در سینمای ایران ساخت که با کلیشه مرد آوازخوان و عاشق‌پیشه فیلم‌فارسی تضاد آشکاری داشت. سعید راد بعد از انقلاب به دلیل ممنوعیت بازیگری بازیگران پیش از انقلاب در سینما به اجبار از ایران رفت اما پس از چند سال زندگی در غربت و ناکامی به ایران بازگشت و در سن بالا که دیگر از آن صلابت و شور جوانی در او خبری نبود به بازی در نقش‌هایی نه‌چندان مهم پرداخت؛ نقش‌هایی که چیزی به کارنامه درخشان بازیگری او نیفزود. وی در مصاحبه‌ای درباره دوران مهاجرت گفت:«واقعاً ما نمی‌دانیم کجا هستیم! از منِ ۲۰ سال خارج از کشور زندگی کرده بپرسید، هیچ خبری نیست! می‌خواهند یک شماره به شما بدهند، همه عِرق ملی و غیرتتان را می‌گیرند؛ شک نکنید! من آنجا کاری که نبایست را انجام دادم؛ در تاکسی رانندگی کردم و هیچ ابایی هم نیست برایم که بگویم، چون باید زندگی می‌کردم؛ نه با پول رفته بودم و نه سواد آنچنانی داشتم؛ تازه دکترهای ایرانی هم در آنجا بخواهند ماندگار شوند، چندین‌بار در معرض امتحان قرار می‌گیرند و تازه می‌گویند «رفوزه‌ای». چرا؟ چون ما برای جایی هستیم که آشناست و نامش ایران است.» روانش شاد و یادش گرامی باد.

 


 

جستجو
آرشیو تاریخی