یادداشتهای فلسفه فیلم مستند
به ضخامت یک خط باریک آبی
محمد احسان مفیدیکیا
منتقد
آموس ووگِل، نویسنده و سینماگر شهیر اتریشی-امریکایی در کتاب ماندگارش، فیلم به مثابه هنربرانداز مینویسد:«هر چقدر هم تصویر اصیل باشد، باز تحریف زندگی است. نه تنها فاقد عمق و چگالی، پیوستار فضا و زمان یا وجه غیرانتخابی واقعیت است، بلکه بر وجوه خاصی تأکید میکند تا دیگر جنبهها را کنار بگذارد و با این جداسازی، آنها را در یک چهارچوب ثابت قرار دهد؛ چهارچوبی که با تفکیک سیاه و سفید و اشیا و پسزمینه، مدام در حال تکمیل شدن است.» ووگل با شناختی که نسبت به نقد افلاطون از هنر دارد، اینطور نتیجه میگیرد:«بنابراین هنرمندی که در این دوره تاریخی به خلق آثار هنری میپردازد، دیگر امکان ندارد واقعیت را در راستای خطوط تقلیدی (یعنی هنر به عنوان تقلید از واقعیت) به تصویر بکشد.» ووگل حتی هنر را به عنوان بازنمای معتبر جهان هم نمیداند که ما آن را از طریق اندام حسی خود درک میکنیم که علیالقاعده باید یک ساختار منسجم، قابل درک و دارای جنبههای مستند باشد. از نظر او، چیزی به تقلید هنرمند از جهان واقع اضافه میشود و این نگاه نو، درکی افزون بر آنچه در واقع هست ارائه میکند.
دیدگاه والتر بنیامین، فیلسوف و منتقد هنری آلمانی، درباره مسأله بازنمایی هنر از واقعیت هم میتواند به فهم بیشتر ما از مسأله کمک کند. او در نوشتاری با عنوان در باب قوه تقلید گفته است:«جهان محسوسِ انسان مدرن به وضوح شامل حداقل مطابقتها و مشابهتهای جادویی است که با [ذهن] مردم دوران باستان آشناتر بودند. حالا سؤال اینجاست که آیا ما دلواپس زوال این قوه[ی تقلید] هستیم یا نگران دگرگونی آن؟» زوال یا دگرگونی تقلید از واقعیت؟ کدامیک؟ هرچند ما طیف وسیعی از آن «تشبیهات جادویی» کهنه و قدیمی را کنار گذاشتهایم اما هنوز که هنوز است در یک اتاق تاریک مینشینیم و به نور سوسوزن آپارات که بر پرده میافتد خیره میشویم.
اگر ما گیر ماهیت ساختگی سینما افتاده باشیم، آن وقت باید بپرسیم چه نوع تشبیه یا تقلیدی را از جهان واقع برای فیلم مستند قائلیم؟ ما به عنوان بیننده، منتقد یا مستندساز چه انتظاری از مدیوم فیلم مستند یا شیوه بازنمایی آن از واقعیت داریم؟
برای پاسخ به چنین سؤالاتی به هر دو مفاهیم فلسفه و شعر در کنار هم نیاز داریم تا بتوانیم تجربه کاملتر و واقعیتری از واقعیت انسانی به دست آوریم. اگر هدف فلسفه حقیقت باشد، ارائه گزارش از حقیقت اغلب گمراهکننده خواهد بود و از اینرو میتواند دروغ به نظر آید (خواه تصادفی باشد، خواه عمدی)؛ در ضمن شعر [ میدانیم در اینجا نماینده هنر به معنای عام آن است و باید به تعریف افلاطونی آن توجه داشته باشیم که در دوران مدرن شامل فیلم هم میشود] که قدرتش ذاتاً وابسته به دروغ است (یعنی ابهام، ایهام و تمرکززدایی) باز حقیقتی نافذ، بادوام و جهانساز را به وجود میآورد و این حتی گاهی مطمئنتر از تلاشهای صادقانه فلاسفه کار میکند.
البته خود افلاطون هم از مواجهه با چنین گزارههایی حیرتزده نمیشود، چراکه شرایط ویژه عصر ما ضامن روشهای بسیاری است که در آن فیلم مستند را به خاطر نقطهنظرش زیر سؤال میبریم، حاضریم خود را برابر دریای عظیمی از فیلمهای داستانی فانتزی و تخیلی قرار دهیم و در حالی در آنها غرق شویم که اگر نگوییم بیشتر از آن، به همان اندازه باید به آن سؤالها پاسخ دهند، ولی باز این ماییم که در حال خوردن ذرت بو داده، مسخ در صفحات نمایشگر تلویزیون هستیم.
درست همانطور که با تدوین، تداومی در فیلمها رخ داده و باعث شده ما فیلمهایی را که پلان به پلان مجزا از هم ضبط شدهاند یک کل به هم پیوسته تلقی کنیم و به اصطلاح با نادیدنی کردن کاتها پیوستگی در روایت داستان را بالا ببریم، باز هم این مانع از این نیست که فیلم داستانی مجموعهای از واقعیتهای غیرقابل هضم نباشد. مثلاً ما این را میدانیم که میمونها هنوز توان تکلم ندارند ولی باز به تماشای اپیزود دوم ظهور سیاره میمونها مینشینیم.
امروزه که فیلمهای مستند هم از فناوری و تکنیکهای نوین برخوردار شده و به لحاظ جلوههای بصری در سطحی بالاتر قرار گرفتهاند، این اشکال به وجود میآید که گویی فیلم غیرداستانی هم مثل فیلمهای داستانی و با استفاده از همان تکنیکها و ابزار، خود را در معرض دید تماشاگران قرار میدهد. این بویژه در مورد بازسازی در فیلم مستند محل بحث بسیاری از منتقدان قرار گرفته است. در حالی که تماشاگران میخواهند یک حقیقت صرف و بیپرده را در فیلم مستند ببینند، بازسازی وقایع و رخدادهای تاریخی یا علمی به عنوان یک تکنیک مسائلی را به وجود میآورد.
بله، شاید همیشه هم بد نباشد موضوعاتی را که دسترسی به آنها نداریم بازسازی کنیم. این نیز یک شیوه به تصویر کشیدن حقیقت است. مثلاً در مورد ارول موریس و به طور ویژه در فیلم شاخص او «خط باریک آبی»، بازسازی به عنوان روش او در مستندسازی به کار میرود، با این حال خود موریس در این باره میگوید:«اگر دیدن مساوی باور کردن است، پس ما باید مراقب آن چیزی که نشان مردم میدهیم باشیم. این مردم شامل خودمان هم میشود، زیرا این بازسازیها را صرفنظر از آنچه واقعیت است، بدون هیچ چون و چرایی باور میکنیم.»