صفحات
شماره هشت هزار و پانصد و سیزده - ۳۰ تیر ۱۴۰۳
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و پانصد و سیزده - ۳۰ تیر ۱۴۰۳ - صفحه ۲۰

ای نفس بعد از حسین(ع) زنده نمانی

سعید مستغاثی

روزنامه‌نگار و منتقد سینمایی

روضه استاد شهید مطهری برای حضرت ‌ابوالفضل‌العباس(ع): تقریباً سنتى است که در تاسوعا ذکرخیرى از وجود مقدس ابوالفضل‌ العباس (سلام‌الله علیه) مى‌‏شود. ائمه ما فرموده‌‏اند: «انَّ لِلْعَبّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَاللَّهِ یغْبَطُهُ بِها جَمیعُ الشُّهَداءِ» «عباس مقامى نزد خدا دارد که همه شهدا غبطه مقام او را مى‏‌برند.»
متأسفانه تاریخ از زندگى آن بزرگوار اطلاعات زیادى نشان نداده؛ یعنى اگر کسى بخواهد کتابى در مورد زندگى ایشان بنویسد مطلب زیادى پیدا نمى‏‌کند. ولى مطلب زیاد به چه درد مى‏خورد؟
گاهى یک زندگى یک‌روزه یا دو روزه یا پنج روزه یک نفر که ممکن است شرح آن بیش از پنج صفحه نباشد، آنچنان درخشان است که امکان دارد به اندازه ده‌ها کتاب ارزش آن شخص را ثابت کند و جناب ابوالفضل‌العباس چنین شخصى بود. در شب عاشورا اول کسى که نسبت به اباعبداللَّه اعلام یارى کرد، همین برادر رشیدش ابوالفضل بود... آنچه که در تاریخ مسلم است، ابوالفضل بسیار رشید، بسیار شجاع، بسیار دلیر، بلند قد و خوشرو و زیبا بود. روز عاشورا مى‌‏شود، بنابر یکى از دو روایت، ابوالفضل مى‏‌آید جلو، عرض مى‌کند برادر جان، به من هم اجازه بفرمایید، این سینه من دیگر تنگ شده است، دیگر طاقت نمى‌‏آورم، مى‌‏خواهم هرچه زودتر جان خودم را قربان شما کنم.
من نمى‏‌دانم روى چه مصلحتى- خود اباعبداللَّه بهتر مى‌‏دانست- فرمود: «برادرم! حالا که مى‏‌خواهى بروى، پس برو بلکه بتوانى مقدارى آب براى فرزندان من بیاورى.» این را هم عرض کنم لقب «سقّا» (آب ‏آور) قبلاً به حضرت ابوالفضل داده شده بود، چون یک نوبت یا دو نوبت دیگر در شب‌هاى پیش ابوالفضل توانسته بود برود، صف دشمن را بشکافد و براى اطفال ابا عبداللَّه آب بیاورد.
این‏‌جور نیست که سه شبانه‌روز آب نخورده باشند؛ خیر، سه شبانه‌روز بود که [از آب‏] ممنوع بودند، ولى در این خلال توانستند یکى دو بار آب تهیه کنند. از جمله در شب عاشورا تهیه کردند، حتى غسل کردند، بدن‌هاى خودشان را شست‌و‌شو دادند. فرمود: چَشم. حالا ببینید چه منظره باشکوهى است، چقدر عظمت است، چقدر شجاعت است، چقدر دلاورى است، چقدر انسانیت است، چقدر شرف است، چقدرمعرفت است، چقدر فداکارى است! یک‌تنه خودش را به این جمعیت مى‏‌زند...
ابوالفضل دربرگشتن مسیر خود را عوض کرد، خواست از داخل نخلستان برگردد چون مى‌‏دانست همراه خودش یک امانت گرانبها دارد. تمام همتش این است که این آب را به سلامت برساند، براى اینکه مبادا تیرى بیاید و به این مشک بخورد و آب‌ها بریزد و نتواند به هدف خودش نائل شود. در همین حال بود که یک مرتبه دیدند رجز ابوالفضل عوض شد. معلوم شد حادثه تازه‌‏اى پیش آمده است. فریاد کرد:

وَاللَّهِ انْ قَطَعْتُموا یمینى / انّى احامى ابَداً عَنْ دینى‏
وَ عَنْ امامٍ صادِقِ الْیقینِ / نَجْلُ النَّبِىِّ الطّاهِرِ الْامینِ‏
به خدا قسم اگر دست راست مرا هم قطع کنید، من دست از دامن حسین بر نمى‌دارم.
استاد مطهری می‌افزاید: طولى نکشید که رجز عوض شد:

یا نَفسُ لا تَخْشَ مِنَ الْکفّارِ / وَابْشِرى بِرَحْمَةِ الْجَبّارِ
مَعَ النَّبِىِّ السَّیدِ الُمخْتارِ / قَدْ قَطَعوا بِبَغْیهِمْ یسارى
در این رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است. در میان کسانى که اباعبداللَّه(ع) خود را به بالین آنها رسانید، هیچ کس وضعى دلخراش‏تر و جانسوزتر از برادرش اباالفضل‌العباس براى او نداشت؛ برادرى که حسین(ع) خیلى او را دوست مى‏‌دارد و یادگار شجاعت پدرش امیرالمؤمنین است.
وقتى که حسین(ع) به بالاى سر او مى‌‏آید، مى‌‏بیند دست در بدن او نیست، مغز سرش با یک عمود آهنین کوبیده شده و به چشم او تیر وارد شده است.
بى جهت نیست که گفته‏‌اند: «لَمّا قُتِلَ الْعَبّاسُ بانَ الْانْکسارُ فى وَجْهِ الْحُسَینِ» عبّاس که کشته شد، دیدند چهره حسین شکسته شد. خودش فرمود: «الْانَ اِنکَسَرَ ظَهْرى وَ قَلَّتْ حیلَتى.» استاد شهید مطهری ادامه می‌دهد: ‌ام‌البنین مادر حضرت ابوالفضل در حادثه کربلا زنده بود ولى در کربلا نبود، در مدینه بود. در مدینه بود که خبر به او رسید که در حادثه کربلا قضایا به کجا ختم شد و هر چهار پسر تو شهید شدند. این بود که این زن بزرگوار به قبرستان بقیع مى‌‏آمد و در آنجا براى فرزندان خودش نوحه‌سرایى مى‌‏کرد. نوشته‌‏اند اینقدر نوحه‌سرایى این زن دردناک بود که هر که مى‏‌آمد گریه مى‏‌کرد، حتى مروان حکم که از دشمن‌ترین دشمنان بود. استاد مطهری ادامه می‌دهد: «... مجموع کسانى را که دور این آب را گرفته بودند چهار هزار نفر نوشته‌‏اند. خودش را وارد شریعه فرات مى‏‌کند. اسب خودش را داخل آب مى‌‏برد. این را همه نوشته‌‏اند: اول، مشکى را که همراه دارد پر از آب مى‏‌کند و به دوش مى‏‌گیرد. تشنه است، هوا گرم است، جنگیده است، همین طورى که سوار است تا زیر شکم اسب را آب گرفته است، دست مى‏‌بَرد زیر آب، مقدارى آب با دو مشت خودش تا نزدیک لب‌هاى مقدس مى‏‌آورد. آنهایى که از دور ناظر بوده‌‏اند گفته‌‏اند اندکى تأمل کرد، بعد دیدیم آب نخورده بیرون آمد. آب‌ها را روى آب ریخت. آنجا کسى ندانست که چرا ابوالفضل آب نیاشامید، اما وقتى بیرون آمد یک رجزى خواند که در این رجز مخاطب خودش بود نه دیگران. از این رجز فهمیدند چرا آب نیاشامید. دیدند در رجزش دارد خودش را خطاب مى‌‏کند، مى‌‏گوید:

یا نَفسُ مِن بَعدِ الحُسینِ هونى / وَ بَعدَهُ لاکنْتُ انْ تَکونى‏
هذَا الْحُسَینُ شارِبُ الْمَنونِ / وَ تَشْرَبینَ باردَ الْمَعینِ‏
هیهاتَ ما هذا فِعالُ دینى / و لافعالُ صادقِ الْیقینِ
اى نفس ابوالفضل! مى‏‌خواهم دیگر بعد از حسین زنده نمانى. حسین دارد شربت مرگ مى‏‌نوشد، حسین با لب تشنه در کنار خیمه‌‏ها ایستاده است و تو مى‌‏خواهى آب بیاشامى؟! پس مردانگى کجا رفت؟ شرف کجا رفت؟ مواسات کجا رفت؟ همدلى کجا رفت؟ مگر حسین امام تو نیست؟ مگر تو مأموم او نیستى؟ مگر تو تابع او نیستى؟ هرگز دین من به من اجازه نمى‌‏دهد، هرگز وفاى من به من اجازه نمى‌‏دهد.

جستجو
آرشیو تاریخی