بررسی رویکرد اجتماعی «بیبدن» در گفتوگو با یک تحلیلگر حوزه سینما و رسانه
نـــــــــــــــــــــــگفتن حقیقت قربانی میگیرد
«بیبدن» اولین تجربه کارگردانی مرتضی علیزاده از یکی از جنجالیترین و تکاندهندهترین پروندههای جنایی چند سال اخیر (پرونده قتل غزاله شکور) وامگیری شده است؛ اگرچه عوامل سازنده منکر اقتباس از این پرونده هستند و فیلم را حاصل تحقیق روی چند پرونده جنایی مشابه میدانند. فیلمنامه این فیلم توسط کاظم دانشی نوشته شده که در فیلمنامه قبلیاش «علفزار» نیز سراغ پروندههای واقعی رفته و به چند موضوع ملتهب و مبتلابه اجتماعی پرداخته بود؛ از خطای یک مأمور سر صحنه دستگیری یک خلافکار تا تلاش یک زوج معتاد برای گرفتن شناسنامه برای فرزند و البته پرونده محوری که تعرض و تجاوز به یک یا چند زن در یک میهمانی خارج شهر بود. سازندگان «بیبدن» نیز ضمن مرور چند پرونده جنایی تلاش کردهاند برخی از مشکلات جامعه را واکاوی کنند. با هدف بررسی این رویکردها سراغ زهرا اردکانیفرد، مدرس و پژوهشگر حوزه زنان و رسانه رفتیم و با او درباره جنبههای اخلاقی و اجتماعی فیلم و کارکرد آن صحبت کردیم.
نرگس عاشوری
خبرنگار
جدا از بحث معمایی و جنایی قصه یکی از اهداف «بی بدن» نوعی مسئولیت اجتماعی و اخلاقی است تا بتواند برخی از مشکلات جامعه را واکاوی کرده و پیامی نیز برای مخاطب داشته باشد. به اعتقاد شما مهمترین جنبههای اجتماعی و اخلاقی فیلم چیست؟
شاید آن چیزی که در نگاه اول در فیلم دیده میشود این است که مسأله فیلم قصاص و بخشش است چون در طول فیلم فرازوفرودهای بسیاری در ذیل این مسأله و تلاش خانواده قاتل برای جلب رضایت خانواده مقتول میبینیم و در سالهای اخیر هم در سینمای ایران فیلمهای زیادی با این موضوع ساخته شده است، اما به نظر من اگر با زاویه دید دقیقتری نگاه کنیم متوجه میشویم مسأله فیلم، قصاص و بخشش نیست بلکه مبحث جامعتری تحت عنوان حقیقتگویی دغدغه فیلم است و من مسأله اصلی فیلم را حقیقتگویی میبینم، همانطور که مادر مقتول اصرار زیادی به قصاص ندارد، بلکه پافشاری جدی او بر حقیقتگویی است و رضایتش را مشروط به دانستن حقیقت میکند. رویکرد فیلم نسبت به این مسأله اخلاقی ارزشمند است و «بیبدن» تلاش کرده از لابهلای داستان غمانگیز جنایی مسأله حقیقتگویی و راستی و درستی را بیرون بکشد و توجه مخاطب را به این مسأله معطوف کند که نگفتن حقیقت قربانی میگیرد.
از نکات اخلاقی فیلم همچنین میتواند مذمت روابط نادرست و پنهانی عاطفی جوانان باشد. آیا زبان سینمایی فیلم در این موارد توانا بوده و فیلم مقصود خود را به شکل تأثیرگذار به مخاطب جوان امروز منتقل کرده است؟
اگر بپذیریم مسأله فیلم پیدایی و پنهانی حقیقت است و اینکه تا چه اندازه حقیقت آشکار میشود و تا چه حد پنهان میماند، روابط عاطفی دختر و پسر چندان مطرح نشده و وارد جزئیات این موضوع نمیشود چون مسأله فیلم این نیست که بخواهد این رابطه را واکاوی کند و مخاطب را از این حیث تحتتأثیر قرار دهد، بلکه بیشتر داستان پدران و مادرانی است که حالا با این موقعیت مواجه شدهاند و فیلم تلاش دارد از این حیث تأثیرگذار باشد.
نکته مهم دیگر نقش تربیت غلط والدین است. به اعتقاد شما این نقش بخصوص پدر ارغوان با توجه به شخصیتپردازی خام او- شخصیتی که عقبه و پیشینه ندارد و دلیل عدم رابطه او با فرزندش در حد دیالوگ هم اقناعکننده نیست- تا چه میزان در فیلم کارکرد دارد؟
بله، به نظرم داستان فیلم بیشتر از آنکه حول رابطه ارغوان و سروش باشد با محوریت والدین است، یعنی دغدغهاش نشان دادن والدین مختلف و نحوه تربیت آنها و تأثیرشان روی زندگی بچههایشان است. در این فیلم ما با 4 والد مواجه هستیم؛ پدر و مادر ارغوان و پدر و مادر سروش که هر کدام از آنها دارای نقصانهایی در تربیت و مواجهه با فرزندانشان هستند. به عنوان مثال مشکل اصلی پدر ارغوان (بهروز با بازی سروش صحت) همان مسأله نبود ارتباط صحیح، عدم گفتوگو و نداشتن درک و ارتباط مؤثر با دخترش است. مادر ارغوان (الناز شاکردوست) مادری با دلسوزی زیاد است و تصورش این است که در کنار فرزندش قرار دارد و همه چیز تحت کنترل و مدیریت اوست؛ پدر را در جریان قرار نمیدهد و به تنهایی سعی دارد امور را پیش ببرد. آن سوی ماجرا مادر سروش (شهره با بازی گلاره عباسی) را داریم که به نوعی از زندگی این بچه غایب است و حضور پررنگ و مؤثری در تربیت او ندارد و در کنارش پدری (مهرداد بهمنش، پدر سروش) که دچار دلسوزی بیاندازه و حمایت بیحد و حصر است و در نهایت هم با همین حمایت بیش از اندازه و اطمینان کاذب، جان بچه خودش را میگیرد و سروش به نوعی قربانی پدر میشود. در مجموع دو والد منفعل داریم که در صحنه تربیتی بچههایشان غایب هستند و دو والد داریم که هر یک به نوعی شریک جرم هستند. مادر ارغوان شریک جرم است چون از همه کارهای دخترش خبر داشته و با اشراف بر کارهایی که او میکرده، مانع اشتباهاتش نشده و مداخلهای انجام نداده است و در آن طرف ماجرا پدر سروش به نوعی در قتل و پنهانکاری او مشارکت دارد که نهایتاً هر دو این والدین به خاطر روشی که اتخاذ کردهاند منجر به قربانی شدن فرزندانشان میشوند. در واقع فیلم پازلی از شیوههای تربیتی والدین و تأثیری که میتوانند بر سرنوشت فرزندانشان داشته باشند را ترسیم میکند.
اما آیا فیلم توانسته است مادر و پدر ارغوان و سروش را به یک اندازه مقصر نشان دهد و آیا به نظر نمیرسد مادری که از همه روابط پنهانی ارغوان خبر داشته و آن را از پدرش مخفی نگه داشته سربلند ماجراست؟
نه، به نظر من فیلم به صورت کاملاً برابر مقصر بودن پدر و مادر را نشان نداده است. البته رویارویی خیلی جدی که بین مادر ارغوان و پدر آرمان نشان میدهد تا حدی گویای این مسأله است که آنها هر دو در این فاجعه دخیل بودهاند ولی واقعیت این است که فیلم با مادر ارغوان سمپاتتر و همدلتر است که شاید بخشی از آن به خاطر ماهیت جنایی فیلم است؛ بالاخره دختری کشته شده و فیلمساز به نوعی باید بتواند حس ترحم را نسبت به این فاجعه و جنایت صورت گرفته علیه دختر نوجوان ایجاد کند. احتمالاً اینکه ما همدلی و صحنههای تأثیربرانگیز را در رابطهای همدلانه با مادر ارغوان میبینیم به این دلیل است که همدلی بیشتری با کاراکتر دختر که به نوعی قربانی اصلی این فیلم محسوب میشود ایجاد کند. با نگاه دقیقتر اما میبینیم که هر دو والد در فیلم مقصرند و هر دو، فرزندان خود را قربانی میکنند؛ البته این قربانی کردن درباره پدر سروش عیانتر و شدیدتر است و درباره مادر ارغوان پنهانتر. شاید به این دلیل که مادر ارغوان اشراف زیادی به تأثیر رفتار و نحوه تربیتیاش نداشته و عدم آگاهی و جهل او در این مسأله حس میشود، ولی درباره پدر سروش اینگونه نیست و او خیلی از کارها را آگاهانه انجام میدهد؛ آگاهانه شریک جرم است، آگاهانه جنازه را مفقود میکند و... فکر میکنم به این دلیل است که فیلم با مادر ارغوان همدلتر است تا پدر سروش.
برداشت شما از شخصیتهای زن قصه چیست. آیا از کلیشههایی که زنان را به رفتار و موقعیتهای خاصی محدود میکنند گذر کرده یا همچنان اسیر آنهاست؟
«بیبدن» 4 شخصیت زن دارد؛ اولی شخصیت خود ارغوان است که زنی در نقش قربانی است، یک قربانی غایب که گرچه ما هیچ تصویری از او نمیبینیم اما کل داستان حول سرنوشت او و اتفاقی که برایش رخ داده است معنادار میشود. در آن سوی ماجرا و در خانواده سروش، دو زن داریم (مادر سروش و همسر دوم مهرداد بهمنش) که هر دو منفعل، بیتأثیر و قربانی هستند یعنی در مقابل اقتدار همسر، این دو زن نیز هیچ عاملیتی ندارند، بجز جایی که مادر سروش ذیل احساسات مادرانهاش تلاش میکند از مادر ارغوان رضایت بگیرد. در مجموع هر دو اینها زنان قوی و تأثیرگذاری، نه در زندگی سروش و نه در زندگی پدر سروش نیستند. مهمترین شخصیت زن قصه که میشود گفت کاراکتر اصلی فیلم هم هست، مادر ارغوان است که با بازی خوب الناز شاکردوست باورپذیر شده است. مادر ارغوان در ظاهر زنی کنشگر است که برای احقاق حق خودش (قصاص) میجنگد و کوتاه نمیآید؛ یعنی زنی نیست که گوشهای بنشیند، غصه بخورد، کاری انجام ندهد و از خون بچهاش بگذرد، بلکه اکت دارد و عمل انجام میدهد، منتهی چون کنشش از سر استیصال است، راه به جایی نمیبرد و نه برای فرزند خودش و نه برای فرزند فرد مقابل اتفاقی رقم نمیزند -تمام تلاش و خواسته این مادر آنطور که فیلم بیان میکند این است که قبر فرزندش را پیدا کند- و چون تلاشهایش به نتیجه مطلوب نمیرسد، تأثیرگذار نیست لذا من زنان در این فیلم را بیشتر منفعل و قربانی میبینم.
رسانه، فضای مجازی و سلبریتیها بازیگرانی بودند که چه در روایت واقعی و چه در آنچه در فیلم «بیبدن» رخ داد، مهمترین نقش را ایفا کردند. در این فیلم شاهد هستیم که جوهای رسانهای پیرامون یک موضوع چطور در بدنه جامعه میتوانند هدایت شده عمل کنند و ذینفعان با هزینهکرد و برجستهسازی، یک موضوع را در دنیای مجازی مهم و متفاوت جلوه دهند. تناسب این بخش ماجرا به دغدغهای که به اعتقاد شما مسأله فیلم است؛ یعنی حقیقتگویی چطور درآمده است؟
اگر بر مبنای پاسخ به سؤال اولتان بپذیریم که مسأله فیلم حقیقتگویی است، در واقع این سؤال شما به این معناست که نسبت بین حقیقت و حقیقتگویی با رسانههای مجازی به چه صورت است و رسانههای مجازی که نیروهای مختلفی در آنها دخیل هستند و سلبریتیها بخشی از این نیروها هستند تا چه اندازه میتوانند حقیقت را پنهان یا آشکار کنند؟ پدر سروش با صرف هزینههای بسیار و ارتباطاتی که با سلبریتیها میگیرد و موجهای رسانهای که با تزریق ثروت ایجاد میکند، بخشی از حقیقت را میپوشاند و پسر مجرمش را بیگناه نشان میدهد یا اصطلاحاً سفیدشویی میکند؛ مقصود اینکه، نسبت رسانهها با حقیقت میتواند نسبتی کاملاً عکس باشد، چون این رسانهها در چرخه جریان شهرت و ثروت با موج محتوایی و تولیدات گستردهای که ناگهان حول یک موضوع تولید میکنند، میتوانند جریانی از احساسات مجازی در شبکههای اجتماعی و مجازی ایجاد کنند و سوار بر این موج، حقیقتسازی کنند؛ یعنی چیزی که الزاماً حقیقت نیست را حقیقت جلوه دهند، ذیل آن گفتمانهای احساسی شکل دهند و در نهایت نیروهای انسانی زیادی را در راستای اهداف خود بسیج کنند در حالی که در واقعیت هیچ نسبت مستقیمی با حقیقت ندارند.
پروندههای حقوقی و کیفری پتانسیل زیادی برای پرداخت سینمایی دارند و میشود این پروندهها را به شکل هدفمند و برنامهریزی شده آرشیو کرد و در اختیار فیلمسازان قرار داد. با توجه به لایههای اجتماعی و روانشناسی این دست پروندهها تا چه میزان حضور کارشناسان حوزه اجتماعی و روانشناسی در سیر پژوهش و فیلمنامه در راستای رسیدن به کارکرد درست اجتماعی این دست آثار لازم است و به اعتقاد شما بهترین روش این نوع همکاری چیست؟
به نظر من مهمترین شیوه و مرحلهای که کارشناسان حوزه جامعهشناسی و روانشناسی میتوانند به فیلمهایی از این جنس موضوعات کمک کنند در مسألهیابی است. در دانشگاه و فضای آکادمیک روانشناسی و جامعهشناسی پژوهشهای خیلی خوبی انجام میگیرد و به قول معروف نبض و مسائل مهم جامعه با سرعت بیشتری گرفته میشود اما متأسفانه هیچوقت پیوند مستقیم بین اهالی سینما و دانشگاهیان برقرار نمیشود تا موضوعات و مسائلی که توسط دانشگاهیان به عنوان بحران شناسایی شده در اختیار فیلمسازان قرار گیرد. بر این اساس به نظرم مسألهیابی فیلم خیلی مهم است و با ایجاد این پل ارتباطی میتوان امید داشت شاهد بازتاب مسائل مهم و ملتهب جامعه و موضوعاتی که جمع زیادی از افراد جامعه با آن درگیر هستند در آثار سینمایی باشیم. این در حالی است که در بسیاری از آثار سینمای ایران مخاطب خودش و مسألهاش را در فیلم نمیبیند چون فیلمساز سنجش درستی درباره اینکه یک موضوع چقدر مبتلابه افراد جامعه است، ندارد. کارشناسان در درجه اول در این نقطه میتوانند به کمک فیلمساز بیایند. به عنوان مثال اگر قرار است بر اساس پروندههای جنایی واقعی در کشور تولیداتی صورت بگیرد، خوب است سراغ موضوعاتی برویم که طیف گستردهتری از افراد جامعه را تحتالشعاع خودش قرار میدهد. در روند تولید فیلم هم مشارکت کارشناسان حوزههای روانشناسی، جامعهشناسی، حقوق و... در کنار فیلمساز و تأکید بر رویکردهای روانشناختی و جامعهشناختی ثمربخش خواهد بود.