چرا «۷ اکتبر» با واقعیات منطقه همخوانی داشت؟

اسرار طوفان

«طوفان الاقصی نیاز مهم منطقه بود»؛ این جمله از ارشدترین مقام ایران، به شکل گسترده‌ای در سطح بین‌المللی بازتاب پیدا کرده است. برای ناظرانی که به تاریخ خاورمیانه می‌نگرند و تحولات این منطقه از جهان را دنبال می‌کنند این گزاره که عملیات طوفان‌الاقصی «واکنشی واقع گرایانه» و یک «احساس نیاز فوری» به اتفاقات پیشینی و پسینی فلسطین و غرب آسیا بوده و منطبق با واقعیت‌های موجود، نه یک شگفتی است و نه یک پدیده غامض. «۷ اکتبر» اگرچه جهان را غافلگیر کرد و تبدیل به نقطه عطف تاریخی شد که زمان را به قبل و بعد از خود تقسیم می‌کند، اما هفت اکتبر در لحظه متولد نشد، طی چند دهه و در بستر تاریخی تلاش برای حذف فلسطین بتدریج رشد کرده بود تا موعد طغیان و طوفان در برابر این «انکار بی‌سابقه» فرارسد.

علیرضا حجتی
دبیر گروه جهان

انتخاب یا اضطرار؟
بنابراین مبارزان فلسطینی در هفت اکتبر ۲۰۲۳، کاری را انجام دادند که دلایل و زمینه‌های فلسطینی داشت و از آن مهم‌تر، خواست فلسطینی را پشتوانه خود می‌دید. ۸ ماه قبل مردم فلسطین نه با یک «انتخاب» که در برابر یک «اضطرار» قرار داشتند. موضوع فلسطین در حال حذف شدن از صحنه روزگار بود و فلسطینی‌ها در غزه و کرانه باختری کم کم داشتند زندانیان فراموش شده تاریخ لقب می‌گرفتند: جدال بر سر مرگ و زندگی بود.
برای اثبات این گزاره کافی است به برخی از تحولات پیشاطوفان الاقصی رجوع کرد. بنیامین نتانیاهو ۲۲ سپتامبر ۲۰۲۳ درست ۱۵ روز قبل از طوفان الاقصی در مجمع عمومی سازمان ملل گفت: «ببینید! فلسطینی‌ها تنها ۲درصد از جهان عرب هستند! وقتی آنها ببینند که ۹۸ درصد کشورهای عربی خود را با دولت یهود آشتی داده‌اند، احتمال بیشتری دارد که راه صلح واقعی را در پیش بگیرند. فلسطینی‌ها می‌توانند از صلح گسترده‌تر بهره‌مند شوند.»
رهبر لیکود این جملات صلح‌طلبانه را همزمان با در دست داشتن نقشه‌ای از خاورمیانه که تمام فلسطین به شمول غزه و کرانه باختری را ضمیمه اسرائیل نشان می‌داد، بیان کرد! از نگاه این رهبر اسرائیلی صلح واقعی و گسترده تری که فلسطینی‌ها می‌توانند از آن بهره‌مند شوند، همین است: واگذاری باقی‌مانده اراضی فلسطین به رژیم صهیونیستی.
نخست‌وزیر اسرائیل آن شب با ژست فاتحان در مقابل چشم جهانیان موضوع فلسطین را برای همیشه خاتمه یافته اعلام کرد و به زعم خود با آشتی بین فرزندان اسحاق و اسماعیل پایان تاریخ را رقم زد؛ منظور نتانیاهو واضح بود: آن ۲ درصد فلسطینی خیلی ناچیز هستند و بروند پی کارشان!

خطوط موازی به هم نمی‌رسند
قبل از آن، در بهار سالی که طوفان الاقصی برپا شد، وزیر دارایی اسرائیل در یک مراسم یادبود خصوصی در پاریس برای یکی از اعضای شورای آژانس یهود گفت، «چیزی به نام فلسطینی وجود ندارد چون ملت فلسطین وجود ندارد.» او در مقابل نقشه‌ای از اسرائیل که شامل قلمرو امروزی اردن نیز بود، گفت: ملت فلسطین «اختراع صدساله اخیر» است! این صهیونیست افراطی پاداش این دروغ هولناک و «تهدید جنون‌وار» را با تشویق و کف زدن‌های پرشور هم‌قطارانش گرفت.
از فردای «عارضه ۱۹۴۸»، عادی سازی، راهبرد کلان متفقین دیروزی و اتحاد فراآتلانتیکی امروزی به رهبری ایالات متحده امریکا بوده است؛ طرح عادی‌سازی از آغاز در دو مسیر موازی حرکت کرده است: عادی کردن یک رژیم یاغی برای اعراب و از طرف دیگر عادی ساختن حذف فلسطین در دل و ذهن ملت‌ها و دولت‌های منطقه غرب آسیا. ولی خطوط موازی هیچگاه به هم نمی‌رسند!
پروژه عادی‌سازی همچنین برای تثبیت اسرائیل در منطقه‌ای ناسازگار با موجودیت اختراعی «دولت یهود» شکل گرفته است. هدف دیگر ایالات متحده و شرکا یعنی تضمین برتری و استیلای رژیم صهیونیستی بر کل منطقه، غرب آسیا را تا همین امروز تبدیل به کانون آشوب کرده و موجب تحمیل هزینه‌ای سنگین بر بازیگران تأثیرگذار این منازعه قرن شده است.
به همین خاطر جنگ‌های غرب آسیا از زمان تحمیل اسرائیل به منطقه، به نبردی طولانی برای تغییر در نقشه جغرافیای کشورهای منطقه و ژئوپلیتیک خاورمیانه میل پیدا کرد.
جنگ پیش‌دستانه و شش روزه ۱۹۶۷ با اشغال صحرای سینای مصر و بلندی‌های جولان سوریه توسط اسرائیل، اشغال جنوب لبنان با حمله نظامی رژیم صهیونیستی به این کشور در سال ۱۹۸۲ در عملیات «صلح برای جلیله» و حمایت از ایده مصنوعی «کردستان آزاد» با هدف تجزیه ایران، سوریه، عراق و ترکیه همه با همین هدف رقم خورده است.
تجربه موفق امریکا و پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) در ابتدای دهه ۹۰ میلادی و در منطقه بالکان که به تجزیه یوگسلاوی منجر شد، باعث شد این راهبرد را در منطقه غرب آسیا هم پیاده‌سازی کنند. از آغاز هزاره سوم میلادی «بالکانیزه» کردن خاورمیانه و تجزیه کشورهای منطقه با هدف برتری محض اسرائیل در آسیای غربی زمینه‌های یک شراکت ویژه غربی-عبری را پایه‌گذاری کرد.

سقط جنین خاورمیانه جدید!
این سیاست از سال ۲۰۰۰ با کلیدواژه‌هایی چون «خاورمیانه بزرگ» یا «خاورمیانه جدید» آغاز به کار کرد. در این میان حادثه یازده سپتامبر در نقش «کاتالیزور» عمل کرد و به تسریع این طرح کمک بسیاری کرد.
اشغال افغانستان، عراق و تجمیع چندده هزار نظامی امریکایی با انباشت بی‌سابقه‌ای از تسلیحات در منطقه، یک فرصت طلایی پیش روی رژیم صهیونیستی و اجرای طرح «خاورمیانه جدید» توسط ایالات متحده امریکا فراهم کرده بود.
«آنچه ما در اینجا می‌بینیم، «درد زایمان» یک خاورمیانه جدید است و هر کاری که انجام می‌دهیم، باید مطمئن باشیم که به سمت خاورمیانه جدید پیش می‌رویم، نه اینکه به قدیم بازگردیم.» این عبارت بی‌رحمانه کاندولیزا رایس وزیر خارجه وقت امریکا که در کشاکش جنگ ۳۳ روزه سال ۲۰۰۶ اسرائیل با مقاومت لبنان و در وصف کشتار غیرنظامیان به کار برد حکایت همین طراحی ایالات متحده و متحد عبری و شرکای سنتی غربی برای منطقه حداقل از فردای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ است.
مهندسی خاورمیانه البته ریشه‌ای تاریخی داشته و برای پیدا کردن ردپای آن باید به اوایل قرن بیستم و سال ۱۹۱۷ بازگشت؛ جایی که وزرای خارجه انگلستان و فرانسه که آن روزها در نظام بین‌الملل موازنه قوای اروپایی و در واپسین روزهای امپراتوری عثمانی مشغول تجزیه «مرد بیمار اروپا» بودند، طی توافقی که به «سایکس-پیکو» شهرت پیدا کرد ریشه‌های بحران در غرب آسیا را پی‌ریزی کردند.
طی دو دهه اخیر، ائتلاف امریکایی-اسرائیلی، تغییر در نقشه منطقه با هدف سلطه رژیم صهیونیستی بر کل آسیای غربی را با راهبرد تعمیم فرایند عادی‌سازی از مصر و اردن به همه کشورهای عربی دنبال کرده است.
در «پیمان ابراهیم» امارات، بحرین، سودان و مراکش به این روند پیوستند. با گذشت ۵ سال از توافق آبراهام به عنوان آخرین میراث سیاست خارجی دولت ترامپ، موفقیت این پیمان با ابهامات زیادی روبه‌رو است و خیلی از ناظران حتی از شکست زودهنگام آن گفته‌ و معتقدند بعد از احیای رابطه دیپلماتیک ایران و عربستان سعودی توافق دیگر کار نمی‌کند.
اهداف متناقض «دستورکار عادی سازی» باعث پیچیده‌تر شدن این روند و در نتیجه اخلال در تحقق بزرگ‌ترین طرح غربی در خاورمیانه شده است. یکی از این موارد سرسختی اسرائیل در شناسایی حق سرزمینی فلسطینی‌ها و نفی کامل بازگشت به مرزهای ۱۹۶۷ توسط تل‌آویو به عنوان یکی از شرط‌های کشورهای عربی است.

رئالیسم عربی!
 نظم جدید امنیتی در غرب آسیا که‌ در پرتو تحولات یک دهه گذشته در منطقه نمودار شده است اعراب را به سوی تعدیل جهت‌گیری‌های سیاست خارجی‌شان سوق داده است. نوعی از راهبرد «نگاه به شرق» و تعریف سطح جدیدی از روابط با جمهوری‌ خلق چین و فدراسیون روسیه که در دو سال گذشته در دیپلماسی منطقه‌ای عربستان، امارات و اخیراً بحرین مشاهده می‌شود نشان از حاکم شدن منطق واقع‌گرایی در سیاست خارجی اعراب دارد. این واقع‌گرایی ریشه در بدبینی کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس نسبت به سیاست‌های امریکا در منطقه دارد که نمونه آن را امروز در جنگ غزه به نظاره نشسته‌اند. اعراب شاید به زبان نیاورند اما رویکرد کاخ سفید در جنگی که ۸ ماه از آن گذشته است موجب نارضایتی عمیق آنها از ایالات متحده است. جنگ غزه لابراتور مجهزی برای به آزمون گذاشتن این فرضیه بود که انتخاب اول و آخر ایالات متحده در منطقه اسرائیل است و طرح عادی‌سازی هم در نهایت چیزی جز پیمانی در تأمین منافع رژیم صهیونیستی نخواهد بود.
«فارن افرز» نشریه وابسته به شورای روابط خارجی امریکا روز گذشته نوشته است: ۷ اکتبر ۲۰۲۳، نه تنها برای اسرائیل، بلکه برای جهان عرب، نقطه عطفی بود. حمله حماس درست زمانی رخ داد که به نظر می‌رسید نظم جدیدی در منطقه در حال ظهور است. سه سال قبل از آن، چهار عضو اتحادیه عرب - بحرین، مراکش، سودان و امارات متحده عربی (امارات متحده عربی) فرایندهایی را برای عادی‌سازی روابط دیپلماتیک خود با اسرائیل آغاز کرده بودند. با نزدیک شدن به پایان تابستان ۲۰۲۳، عربستان سعودی مهم‌ترین کشور عربی که هنوز اسرائیل را به رسمیت نمی‌شناخت نیز به نظر می‌رسید که آماده این کار است. این رسانه تخصصی سیاست خارجی امریکایی ادامه می‌دهد: حمله حماس و متعاقب آن عملیات ویرانگر نظامی اسرائیل در غزه، مسیر عادی‌سازی را محدود کرده است. عربستان سعودی اعلام کرده است تا زمانی که اسرائیل گام‌های روشنی برای تسهیل تشکیل کشور فلسطین برندارد، به توافق عادی‌سازی ادامه نخواهد داد. اردن در نوامبر ۲۰۲۳ سفیر خود را از اسرائیل فراخواند و سفر بنیامین نتانیاهو نخست‌وزیر اسرائیل به مراکش که برای اواخر سال ۲۰۲۳ برنامه‌ریزی شده بود هرگز محقق نشد. رهبران عرب با احتیاط نظاره‌گر مخالفت شهروندانشان با جنگ غزه بوده‌اند. در بسیاری از کشورهای عربی، هزاران نفر به جنگ اسرائیل و بحران انسانی ناشی از آن اعتراض کردند. معترضان در اردن و مراکش همچنین خواستار پایان دادن به معاهدات صلح کشورهایشان با اسرائیل شدند و از اینکه دولت‌هایشان به حرف مردم گوش نمی‌دهند ابراز ناامیدی کردند.

کدام موازنه‌سازی؟
فارن افرز همچنین می‌نویسد: در ماه‌ها و سال‌های آینده، رهبران ایالات متحده به دنبال پایان دادن به درگیری در غزه و آغاز مذاکرات برای حل و فصل دائمی مناقشه اسرائیل و فلسطین خواهند بود. ایالات متحده همچنین امیدوار است اتحاد منطقه‌ای علیه ایران و محدود کردن تعاملات چین در منطقه را تقویت کند. برای دستیابی به این اهداف، واشنگتن به مشارکت کشورهای عربی نیاز دارد، چیزی که اگر عرب‌ها نسبت به اهداف امریکا در خاورمیانه بدبین باشند، دستیابی به آن دشوارتر خواهد بود. به همین ترتیب، دولت‌های عربی که در پی رقم زدن «موازنه سازی» مقابل ایران بودند این‌طور به نظر می‌رسد که در حال حاضر بیشتر به دنبال موازنه‌سازی شرقی-غربی مقابل ایالات متحده امریکا هستند!
سفرهای اخیر پادشاه بحرین به روسیه و چین و درخواست «حمد بن عیسی آل خلیفه» از «ولادیمیر پوتین» و مقامات چینی برای میانجی شدن مسکو و پکن در احیای رابطه منامه با تهران (شبیه به واسطه‌گری چین در از سرگیری رابطه ایران و عربستان) نمونه متأخر این مسأله است.
فرجام طرح عادی‌سازی این روزها یادآور عبارتی است که ژنرال آلنبی انگلیسی بعد از جنگ جهانی اول بر زبان جاری کرد: بعد از جنگی که به همه جنگ‌ها پایان داد در پاریس به صلحی دست یافتند که همه صلح‌ها را بر باد داد.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و چهارصد و هشتاد و هشت
 - شماره هشت هزار و چهارصد و هشتاد و هشت - ۲۷ خرداد ۱۴۰۳