موسیقی، پژواک حق (قسمت آخر)

محسن نفر
  آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده

ممکن است یک دوره فلسفه و منطق به زبان شعرگفته شود و منظومه حکیم سبزواری تحقق یابد. این البته همان فلسفه و منطق است که به شعر تقریر شده است. اگرچه فلسفه، حکمت است ولی حکمت، فلسفه نیست. حکمت جامه‌ای بزرگتر از فلسفه است که فلسفه را هم در برمی گیرد.  منظومه حکیم سبزواری، شرح حکمت است، زیرا شرح مضامین و اصطلاحات فلسفه و منطق به زبان شعر است. پس حکمت است. چون محتوایش فلسفه و منطق است (فلسفه الهی). اما حکمت بسیار فراتر از فلسفه و منطق است. تنها وجه هنری منظومه، شعر بودن آن است. مجموعه فلسفه و منطق که به شکل هنر(زبان شعر) تصنیف شده است. اما به غیر زبان شعر هم می‌شود فلسفه و منطق گفت. آنچنان که قرن‌ها پیش از حکیم سبزواری و پس از او، چنان شد و چنین کردند. شعر و هنر، ظرفی بزرگ و ظرفیتی فراخ برای بسیاری فعالیت‌ها و بسیاری زمینه‌هاست. اما شعر و هنر، مساوی با آنها نیست. اگرچه شامل آنهاست. هنر، عالمی خاص و ویژه است. در آن عالم اگر دیدار کنی، بسیار چیزها می‌بینی و اگر شنیدار کنی، بسیار چیزها می‌شنوی. دیدار آن عالم، نصیب اقلی از اهل هنر می‌شود. عرفای هنرمند. شنیدار آن ولی عرصه اهل شعر و موسیقی است. شاعر و موسیقیدان، به‌واسطه، از آن عالم می‌شنوند. عالمی که گاه واسطه‌اش همان شعر و موسیقی است و گاه به زبان شعر و موسیقی است. خود شعر و موسیقی، می‌تواند واسطه وصل به عالم هنر باشد. جد و جهد در آنها
می تواند علت اتصال باشد. هرکس با کاری که می‌کند، محشور می‌شود. ولی گاهی واسطه‌ای قدسی، به زبان شعر و موسیقی هنرمند را ندا می‌دهد و او ندایش را صدا می‌دهد. اثر هنرمند (شعر و موسیقی)، انعکاس ندای واسط قدسی است.

مطرب مهتاب روی آنچه شنیدی بگوی  
در این وضعیت، هنر، پژواک حق (واسط قدسی- خدا) می‌شود. موسیقی، طنین ندای حق و شعر، پژواک صدای حق می‌شود. این همان حکمت حقیقی در هنر است. هر چه که مطرب مهتاب روی شنیده، حکمت است و آن را می‌نوازد وهر چه شاعر شنیده، حکمت است و آن را می‌خواند. هنرهای دیگر، گفته‌های شاعر را به جلوه می‌آورند. دسترسی هنرمندان دیگر به عرصه هنر، از تقریرات و گفته‌های شاعر است که آنها را به تصویر می‌کشند. مگر ازعرفا و اولیا باشند که به محضر دیدار راه یافته باشند و آن را شهود کرده باشند. تنها در این صورت است که کیفیات یا جزئیات دیدار را مصور می‌کنند.
ولی حتی آن هم به شرطها و شروطها.
هر که را اسرار حق آموختند  
                                                                                       مُهر کردند و دهانش دوختند
 عالم هنر، عالمی است که به اسرار و عالمش راه دارد و می‌تواند پژواک آن باشد. اما چون سرّ و اسرار، همواره پوشیده و پوشیدنی است، عرصه هنر ناب، عرصه شعر و برتر از آن، موسیقی است. دیدن، بسیار نادر و منافی با سرّ است. شنیدن میسر‌تر ولی بازهم ناسازگار با سرّ است. تنها موسیقی است که سر را بیشتر حفظ می‌کند و از آن خبر می‌دهد. موسیقی، پژواک سرّ و حق و حقیقت است. هنری که خود سرّ است. اگر این سر، رمزگشایی شود، سرّ حق گشوده می‌شود!
اصلاً سرّ، بیشتر شنیدنی است تا دیدنی. «سرّی که عارف سالک به کس نگفت...» شعر و موسیقی، هر دو سرّ هستند. حتی در تماشاخانه‌های سرّی هم، چشمان ناظران را می‌بستند ولی گوش‌هایشان را نه! گوش، محرم اسرار است. اسراری که حاکی از دیده‌هاست. اسراری که از دیده‌ها حکایت می‌کند و حکایت، شرح دیده‌هاست. قصه‌گو، حکایت می‌کند نه صورت‌پردازی. صورت‌ها، سرّالاسرارند. صورت‌ها، فوق اسرارند. در سرّ نمی‌گنجند. صورت‌ها همیشه پوشیده‌اند و پوشیده می‌مانند. سرّ، وصف صورت است. حکایت آن است. شرح الُّصور، سرّ است. هنرهای دیگر، چون به رؤیت سرّ نایل نمی‌شوند، حکایت سرّ نمی‌کنند. اصلاً محرم اسرار نیستند. افشاگر آنند. سری را که از شعر و موسیقی دریافت می‌کنند، افشا می‌کنند. آنها از دستیابی به سر محرومند. زیرا سر، دیدنی نیست. به تصویر نمی‌آید. دیدارگر، صاحب سر است نه حامل آن. اگر کسی به دیدار سر نایل آید، صاحب سر می‌شود. او دیگر خود از صاحبان سر است نه ناقلان آن. ناقل سر، هم نقل آن می‌کند و هم نقل آن.
 هم آن را بیان می‌کند و هم آن را انتقال می‌دهد. کسی آن را بیان می‌کند که آن را شنیده است، زیرا رؤیت آن ممکن نیست و تنها از آنِ صاحب سرّ است. ناقل آن، شنونده آن است. شنونده‌ها هم، شاعر و موسیقیدان هستند. دو هنری که ناقل‌اند.  دو هنری که حامل سرّاند و آن را نقل و انتقال می‌دهند. شعر، از سرّ می‌گوید و موسیقی آن را انتقال می‌دهد. شعر از آن می‌گوید. درباره آن می‌سراید و آن را وصف و شرح می‌کند ولی موسیقی آن را انتقال می‌دهد. موسیقی از آن نمی گوید. درباره آن شرحی نمی‌دهد. این بر عهده شعر است. موسیقی آن را انتقال می‌دهد. شعر از آن خبر می‌دهد. موسیقی آن را انتقال. شعر، سرّ را به خبر تبدیل می‌کند، موسیقی به احساس. شعر، خبرش را حکایت می‌کند، موسیقی خودش را انتقال می‌دهد. شعر، از آن می‌گوید، موسیقی آن را منتقل می‌کند. شعر، علم حصولی است و موسیقی، علم حضوری. موسیقی، سرّ را به احساس تبدیل می‌کند و آن را انتقال می‌دهد. به همین سبب، مخفی‌ترین و محرمانه‌ترین جایگاه را در میان هنرها دارد. نسبت موسیقی با سرّ، از همان جنس سرّاست. به طوری که خود، سرّ می‌شود. موسیقی، هنری است که عالمان سرّ و صاحبان آن، آن را می‌فهمند. موسیقی، سرّی است که تنها ناقل سرّ است و از این بابت پژواک حق است. حق که سرّالاسرار هستی و خالق آن است!

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و چهارصد و هشتاد و چهار
 - شماره هشت هزار و چهارصد و هشتاد و چهار - ۲۲ خرداد ۱۴۰۳