رفح نام یک نفر است!
مرتضی درخشان
روزنامه نگار
یک، آدمها بوی مخصوص خودشان را دارند. یک بار بروید و مادرتان را، پدرتان را بغل کنید و بو کنید، بروید خواهر و برادرتان را بو کنید، بروید همسرتان را بو کنید آدمها بو دارند، عطر مخصوص خودشان، عطر تنشان و زیرگردنشان و دنیا به من یاد داده است که بیشتر از آنکه ببوسم بو کنم، اینطور دیرتر فراموش میکنم، اینطوری دیرتر یادم میرود که بوی نوزاد چهجوری است، مثلاً وقتی برادرزادهام را بغل میکنم زیر گلویش را بو میکنم.
رفح نام یک آدم است، نام یک نفر! یک نفر که بوی خودش را میدهد دو، دخترک میگفت رفته دنبال جنازه پدرش، چندتا کربن صددرصد نشانش دادند، زغال خالص؛ گفتهاند یکیشان پدرت است، با دندانهای سفید و شکسته که از لبهای مچاله شده بیرون آمده و چشمهایی که از حرارت ذوب شدهاند! گفت من از کجا بدانم پدرم کدام است؟! زیر گلوی کدام را بو کنم؟! سرم را روی کدام شانه بگذارم؟!
دست کدامشان را به سرم، توی موهام بکشم؟! مرد گفته بود موهای سوخته دست کشیدن ندارد. راست میگفت. دو و نیم، باغبانها گل را میبرند، مردم عادی گل را میچینند و نخالهها گل را میکنند! فرقشان معلوم است.
گل بریده شده توی آب ریشه میزند، گل چیده شده شانس کمتری دارد، گل کنده شده اما از همان لحظه که توی دست آدم مشت میشود مرده است، حتی اگر هنوز ساقهاش وصل باشد.
سه، سرش را نبریده بودند، له شده بود، بچه مگر چقدر گلو دارد که بگویند «برید»؟!
میگویند سرش را چیدند، سرش را کندند، سرش را له کردند یک طوری که خون به پیراهنش هم نرسیده بود! یکی جنازهاش را بالا برده بود تا به دنیا نشان بدهد، میخواست خون فواره بزند روی تمام لنزها، رگهاش اما له شده بود! سوخته بود! گفتم سوخته! رفح تمام آدمها را شبیه هم کرده، آدمها سیاه شدهاند، کربن صددرصد!
همه تبدیل به زغال شدهاند! آدمهای سوخته بوی کباب میدهند، چربی تنشان چکه میکند روی آتش! آتش را وحشی میکند و خودشان بوی کباب خودشان را اول میفهمند! دودی که از رفح بلند است دود آتش نیست، چربی سوخته است، همه جنازههای رفح همین بو را میدهند، حالا بروید زیر گردن عزیزتان را بو کنید، فکر کنید آخرین بار است تمام آدمها سوختند، زنده زنده سوختند، چادر درحال سوختن به تنشان چسبیده بود، عین ناپالم! بوی کباب میآید، بوی گوشت سوخته است، بوی چربی تن آدمهاست! توی رفح بوی تمام آدمها مثل هم شده، خاطره تمام آدمها مثل هم است، رفح نام یک نفر است.