موسیقی، پژواک حق(11)

محسن نفر
 آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده

احساس نفرت انگیزی به نفس مربوط است که با نقشی نامطبوع و
نفرت‌انگیز مواجه شده است و اتفاقاً اگرچنین نباشد، عجیب است. اگرچنین نباشد، نفس، معیوب و مریض است. باید که در مقابل مناظر کریه، مکروه شد.این یعنی سلامت نفس.ثانیاً دراینجا نفرت انگیزی، زیباست. یعنی چه؟ این چه حرفی است؟! اگر نقش، همان نفرت موجود در موضوع را تداعی ومنتقل نکند، ضعیف و نازیباست است. زیبایی دراینجا همان نفرت‌انگیزی است. اینکه نقاش بتواند موضوع نفرت انگیزی را به همان صورت نقش کند و به ناظر، منتقل نماید، زیباست وحتی زیباتر آنکه هرچه بیشترکریه‌تر و نفرت انگیزتر نقاشی کند. پس گاه زیبا درهنر، مساوی زیباست و گاه مساوی زشت! این پرت و پلاها چیست که می‌گویی؟! اینکه تناقض است! اولاً تناقض نیست وتضاد است. ثانیاً متضادّان، هر دو امر وجودی هستند وامکان حضور درموضوع را دارند. ثالثاً، زیبایی درهنر، به معنای نقش زیبا نیست بلکه زیبا نقش زدن است. نقاش ماهر، آن است که زیبا نقش زند. اگرچه آن نقش زیبا نباشد. نقش زدن، موضوع هنراست نه نقش. (به قولی آوازه خوان نه آواز). اگر نقاش، زیبا نقش زند، زیبایی درهنرش مشهود است. اگرچه نقشش زشت باشد. یعنی چه؟ بازهم تناقض؟! خیر. تناقض نیست. مهارت و تبحرنقاش درنقش زدن، زیبایی را در تابلو (هنر) ایجاد می‌کند! او باید دراین فن، مسلط، بلکه استاد باشد. نقش درهنر، نقشِ نقاش است و نه نقش. وای بازهم پرت و پلا! دقت کن. کارِ نقاش، هنر است نه نقش و موضوع نقاشی. هر نقش و موضوعی را می‌توان نقاشی کرد(نقش زد)! نقش وموضوع، هنر نیست.هنر نقشی است که نقاش می‌زند. نقاشی هنر است نه نقش (موضوع). پس اگر نقشِ نقاش حائز مهارت، توانایی، تسلط و خارق العاده باشد، هنر، متولد شده است. زیرا هنر با آن موارد و درآن موارد است که نقاش به نقش می‌آورد! این هنر، حائز و واجد زیبایی است. یعنی درآن نقشی که نقاش از آن نقش (موضوع)، نقش زده است، زیبایی وجذابیت تشعشع می‌کند.اگرچه نقش (موضوع نقاشی)، زشت بوده باشد. «پس تَفَکرثُم تأمل». بسیار خب. ما که نفهمیدیم چه گفتی! ولی حالا... اینقدرکه واضح شد نقاش کیست، نقش چیست و نقاشی کدام است! اگرآنها را بفهمی، مطلب واضح است. اما گفتی، نقاش، نه نقش! آری. یعنی هر نقشی (موضوعی) را نقاش می‌تواند نقاشی کند (نقش زند)؟! درچهارچوب هنر، آری! ولی...؟ ولی چه؟ نقش زشت را اگر نقش زند، اشاعه زشتی نیست؟! چرا. این درست است؟! آفرین. این سؤال (از میان سؤالات قبل) صحیح است. براستی می‌توان نقش زشت را زیبا نقش زد؟ بازهم پرت و پلا؟!
آسان‌تربگویم. می‌شود موضوع کریه و بدی را خوب نقاشی کرد؟ چه اشکالی دارد؟! آیا این اشاعه بدی وزشتی نیست؟! آری. هست. چرا؟ چون بااخلاق و موازین آن که اصول آدمیت (انسانیت) است، در تلاقی است. با اخلاق واصول آن، ناسازگار است. نقش زشت، هر قدر زیباتر نقش خورد، زشتی، بیشتراشاعه می‌شود. زیرا هنر، رسانه است وبلکه قوی‌ترین رسانه. هنر، صرف نظر از علت فاعلی، علت غایی هم دارد. علت غایی، تبلیغ و ترغیب موضوع است. هنر، هر قدر مرهون هنرمند، محمول موضوع است. یعنی موضوع خود را حمل می‌کند. حمل موضوع به مثابه تبلیغ و ترغیب آن است و ازآن جهت که هدف از تبلیغ، همواره ترغیب است، رغبت زایی و رغبت افزایی در مواجهان و مخاطبان روی می‌دهد و زشتی و بدی، اشاعه می‌شود. از قضا، حتی اعتبار هنرمند هم در گرو میزان ترغیب مواجهان و شدت تبلیغ است. به گونه‌ای که اشتهار و اهمیت و اعتبارهنرمند، درگرو هنرش(اثر) است. یعنی به میزان مشهوریت نقش (اثر)، نقاش، مشهور می‌شود. بلکه گاهی، نقش مشهوراست و نقاش نیست. یعنی آنقدر که مونالیزا را همه در یاد دارند، نقاش آن را (لئوناردو دواینچی)در یاد ندارند. پس با این حساب هر نقشی، نقشِ نقاش نمی‌شود!
یعنی نمی‌تواند که شود! چون اخلاق نمی‌گذارد. اگر اخلاق، زیربنای هنرباشد، هرنقشی، نقش نمی‌شود. در این صورت ما با صف آرایی علل درهنرمواجهیم. علت فاعلی، علت مادی، علت صوری، علت غایی. چطور؟ اگر هنر را به استادی و مهارت هنرمند، مرهون بدانیم، یعنی نقشی که هنرمند می‌زند اهمیت دارد و هنرهمان است و این یعنی علت فاعلی، مساوی هنرمی شود. اگرنتیجه فعالیت هنرمند وماحصل کار او، اهمیت یابد، هنر، همان علت صوری است. اگراستفاده و کارایی اثر و اهمیت آن مد نظر باشد، علت غایی هنر می‌شود و اگر مواد و مصالح کار، اهمیت داشته باشند، موضوعات و رشته‌های هنری، هنر قلمداد می‌شوند. مثلاً تا بگویی هنر، موسیقی، نقاشی، مجسمه سازی، تئاتر و... به ذهن تداعی می‌شود. حال واقعاً هنرچیست و کدام است؟ اگرنظر به مصداق شود، هنر، مساوی رشته‌های هنری می‌شود. یعنی تا ساز، قلم مو، بوم، گِل، صحنه و... نشان شود، کارهای هنری برای تولید هنرتبادر می‌شوند. یا اگر با هنرمندان مواجه شویم، هنربه ذهن می‌آید. درحالی‌که نه ساز و قلم مو و گِل و صحنه هنر است و نه فاعلِ هنر. آنها تنها ابزار و ادوات مستفاد و معمول درهنر هستند و فاعل هنرهم، مرتکب هنر است. هنر، محصول فعالیت و ایده و مهارتی است که فاعل هنر(هنرمند) با مواد و مصالح و ادوات هنر، انجام می‌دهد. آن محصول و نتیجه فعالیت، هنراست. همان که به «اثر» نام برده می‌شود. اما آیا واقعاً اثر هنری، همان هنر است یا هنر در اثر هنری است نه خود آن؟! یعنی نه هرچه درهنر اثر شد و از مواد و مصالح هنری بهره برد، هنرخوانده می‌شود! بلکه هنر، خصوصیاتی است که اگر باشند، ردشان در اثر هنری، مشاهده می‌شود. پس هنر، نه ابزار و مواد و مصالح است، نه فاعلِ هنر(هنرمند) و نه محصول (علت صوری)! بلکه هنر، ویژگی‌ها و خصوصیاتی است که اثرهنری باید حائز و واجد آنها باشد و آن خصوصیات، متفاوت از مواد، مصالح، موضوعات ورشته‌های هنری و حتی فاعل هنر، (هنرمند) است. آنها را درجاهای دیگری باید جست‌و‌جو کرد. کجا؟ جایی که محتوای اثرهنری به آن ربط می‌یابد.
محتوای اثرهنری، مدلولی است که موضوع، مواد و مصالح و فاعل هنر، مصروف و مهدوم آن هستند. محتوای اثر، اثر نیست. مندرج دراثر است. چیزی است که اثر، از آن حکایت می‌کند. مدلول و مفهومی است که اثر برای تفهیم و تعریف آن، به حقیقت پیوسته است. آن (محتوا) است که مشمول حسن و قبح و تعلیم و تربیت می‌شود. آن است که به زبان هنر، توصیف می‌شود. آن است که «هنر» خوانده می‌شود.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و چهارصد و پنجاه و هفت
 - شماره هشت هزار و چهارصد و پنجاه و هفت - ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳