نگاهی انتقادی به مستند «باو» از محسن کولیوندی
استراتژی نامشخص فیلمساز در روایتگری
محمد تقیزاده
منتقد
مستند «باو» بیش از هر چیز نمایانگر یک اثر تصویری غیرمنسجم و پر ایراد در روایتگری است به گونهای که اصلاً مشخص نمیشود مسأله فیلمساز در مستند چه بوده و اگر هم مشخص شود مسأله و چالش چیست، مسیر طی شده برای روایت از راه و اصول درستی پیروی نکرده است. فیلم داستان پدر است یا تقابل عشق و وظیفه؟ مستند قرار است یک اثر خانوادگی باشد یا یک کار دغدغهمند اجتماعی؟ مسأله قومیت تا چه حد در طول مستند تشخص و هویت داشته؟ آیا نمیشد این اثر در جغرافیای دیگری کار شود؟ فیلمساز چگونه تا این حد شخصیسازی کرده و جزئیات زندگی خانوادگی او به چه درد مخاطب میخورده است؟
این پرسشها تنها بخشی از چالشهایی است که در تماشای اولیه مستند به ذهن خطور میکند، اما مشکل اصلی «باو» استراتژی نامشخص فیلمساز در روایتگری است. فیلم با عنوان «باو» شروع میشود و این طور انتظار میرود که روایتی پدرانه یا درباره شخص پدر مشاهده شود، این در حالی است که دغدغه و چالش اصلی فیلم یعنی مشکل خانواده با موزیک زدن پدر کهنسال، هیچ ارتباط خاصی با شخصیت او ندارد. برای نمونه همسایه، عمو، دایی یا هر عضو دیگری از خانواده مستندساز که واجد کهنسالی بوده میتوانسته ایفاگر چنین کاراکتری باشد و پدر او هیچ هویت و تشخص خاصی به نقش نداده است.
مسأله دوم فیلم به شخصیسازی بیش از اندازه فیلم مربوط میشود. مستند اول کولیوندی با نام «چیدا» درباره مادر بزرگ وی و این اثر درباره پدر او بوده است. او در گفتوگویی اعلام کرده که قرار است فیلم بعدی خود را درباره برادرش بسازد. اینگونه علاقه به تصویرکردن اعضای خانواده در وهله نخست اتفاق بدی نیست و میتواند به کمک فیلمساز برای شناخت بیشتر و عمیقتر روایتها و شخصیتها بینجامد، اما گویی در مستندهای کولیوندی نوعی ادای دین و علاقه افراطی به اعضای خانواده باعث شده که فیلمساز تصور کند موضوع این افراد یک موضوع فراگیر اجتماعی است و میتوانسته برای همه مردم مهم و جالب باشد. بحث مهم دیگر در پرداخت این سوژههاست، برای نمونه در مستند «باو» شاهد تقابل جذاب وظیفه و عشق شخصیت اصلی فیلم هستیم که فی نفسه ایده جالبی است اما در پرداخت شاهد ضعف و ایراداتی مفرط در اجرا هستیم.
پدر خانواده وانت نیسان دارد و شغلش جابهجایی آهن است، این در حالی است که او با وجود چنین شغل سرد و زمختی، علاقهمند به هنر و موسیقی است. همین ایده یک خطی، پتانسیل و ظرفیت زیادی برای دراماتیزه کردن داشته و پارادوکس اولیه را برای شروع و کاشت و تعلیق فراهم میکند. در وهله بعدی، شاهد مخالفت خانواده با موزیک زدن پدر خانواده بدون دلیل روشنی هستیم که گویا ناشی از تهجر و سنتگرایی مفرط خانواده و اعضای روستاست. این نوع تهجر و تقابل جامعه علیه فرد نیز ظرفیت دیگر تعلیق و دراماتیزهکردن قصه مستند را داشته است اما مستندساز در این وهله نیز در استفاده از این ظرفیتها ناکام بوده است. تقابل جامعه علیه فرد در فیلم سینمایی «بیهمه چیز» از محسن قرایی بهخوبی تعبیه و طراحی شده و اینجا نیز این مضمون ظرفیت بالایی برای مستند کردن داشته، حال آنکه با شتابزدگی و عدم تمرکز فیلمساز این ایده متنی و مضمونی نیز هدر رفته است.
مهمترین و اصلیترین بخش داستان یعنی لحظه اجرا و به ثمر رسیدن تلاشهای پیرمرد در راه عشق خود به موسیقی با بدترین پرداخت و ضعیفترین کارکرد کار شده است. تصاویری آرشیوی از یک رخداد و مسابقه تئاتر در انتهای فیلم به آن الصاق شده و قرار است این بخش کوتاه، پایانی بر یک عمر ممارست، تنهایی و عشق و علاقه پیرمردی باشد که برای رسیدن به کمترین حد از آزادی و عشق، سالها حتی از طرف خانواده خود نیز محدود شده است. (نمونه سینمایی این مضمون، فیلم به رنگ ارغوان ابراهیم حاتمیکیا بود که شخصیت اصلی فیلم در دوراهی میان عشق و وظیفه گیر کرده بود و این خود شروع تعلیق، بحران و موتور محرک فیلم بود.) این نوع پردازش ضعیف و یکنواخت نهتنها تکاندهنده و تأثیرگذار نیست بلکه بر ملال و طولانیبودن بخش میانی مستند نیز اضافه میشود تا مخاطبان را با اثری نامنسجم با پایانبندی ضعیف مواجه کند. مستند «باو» در یک کلام، نمونه کامل و قابل اهمیت برای بررسی تبدیل ایده و سوژه به یک اثر مستند است که با وجود داشتن دو خط داستانی درخشان یعنی تقابل عشق و وظیفه و همچنین نقد تهجر و سنتزدگی، نتوانسته در پرداخت دراماتیک کاری از پیش ببرد و مخاطب با اثری مواجه میشود که نه تنها دغدغههای اصلی خود را به سرانجام نمیرساند بلکه در روایت ساده و عادی نیز بارها دچار انحراف از مسیر اصلی میشود و مخاطب خیلی جلوتر از اثر، بارها از مسیر روایت پیش میافتد و بزنگاهها و نقاط عطف کار عملاً در کارکرد دراماتیک و همراهیبرانگیز عمل نمیکنند.