موسیقی، پژواک حق(10)

محسن نفر
آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده

اخبارمذهبی، به اصطلاح پوزیتویست‌ها، تجربه‌پذیرنیستند. یعنی مرتب ومتوالی قیامت نمی‌شود و متوالیاً از روی پل صراط عبور نمی‌کنیم که هربار، تجربه بار قبل تأیید یا تکذیب شود. به اصطلاح، تجربه‌پذیرنیستند!
چگونه می‌توان چنان اطلاعاتی را قطعی و حتمی دانست؟! مشکل اینجا است که مبنای علم که تجربه حسی است، مبنای علم به قیامت و... قرار گرفته است. مبنای علم و قیامت و... تجربه حسی نیست. شهود قلبی و قبول توحید و نبوت است. با قبول توحید و نبوت، علم به قیامت و... به دست می‌آید. پس مبنای علم به اخبار مذهبی، توحید و نبوت است نه تجربه حسی. اما سخن بر سر ایمان به‌طور کلی بود نه ایمان مذهبی و... مطلق ایمان (به هر چیز)، یعنی علم قطعی و قطعیت، یعنی تخلف‌ناپذیر. یعنی حتمی. یعنی غیر آن نمی‌شود. غیر از آن نمی‌باشد. نمی‌تواند که بشود و باشد و این مگر به غیر از جبر است؟ جبر چیست؟ حتمیت، قطعیت. غیر قابل تخلف. غیر قابل تردید و تشکیک!
پس ایمان، علم قطعی و حتمی است. یعنی؟ یعنی علمی که در آن جبر قرار دارد. علم تخلف‌ناپذیر! چرا علم، با این همه قدمت و سوابق و قرائن، مؤمن ندارد و به اندازه مؤمنان به دین، به شماره و عدد و اشتیاق و هیاهو نمی‌رسد؟ زیرا اکثر اطلاعات و اخبارش، قطعی و حتمی نیست. بسیارش تخلف‌پذیراست. تا به مرحله اثبات برسد، تخلف داشته است. از هزاران آزمون به موفقیت عبور نکرده است. چه قلیلی ازآن برابر کثیری از آن، سرافراشته و کامبخش نمود کرده است. اصلاً تجربه‌پذیری، برای آن است که هرچه به آزمون رفته، ناکام آمده. تنها قلیلی از آن، از سد سدید تجربه‌پذیری، خوشکام بوده‌اند. اما علم مذهبی، تنها یک‌بار و آن هم حتمی و قطعی است. یک‌بار قیامت می‌شود و آن هم قطعی و حتمی و تخلف‌ناپذیر است. نه به دلیل تجربه‌پذیری! بلکه بنا بر قبول نبی و به دلیل نبوت! باری، پس ایمان، علم جبّار است. علم تخلف‌ناپذیر. علم قطعی و حتمی. علمی که بسیاری موضوعاتش تجربه‌ناپذیر و غیر قابل دسترس‌اند. حال ایمان یا همان علم جبار، چگونه به‌دست می‌آید؟ با اختیار. بشر با اختیار خود به موضوعات می پردازد و با اختیار نسبت به آنها آگاهی می‌یابد! آیا واقعاً اکثر آگاهی‌های ما نسبت به موضوعات، اختیاری است؟ خیر. جبر محیط، خانواده، تعلیم و تربیت، مدرسه و دانشگاه، فرهنگ و آداب و رسوم و... در آگاهی و کسب آن، بسیار مؤثر است. خب پس چه؟ پس اینکه از میان همه این اطلاعات و آگاهی که منشأ جبری دارند، آن دسته از آنها ایمان می‌شوند، که بشر با میل و اختیار و ترجیح خود آنها را نگه داشته و به آنها پایبند مانده! بگو در خانه مذهبی و مؤمن، بچه، مذهبی و مؤمن می‌شود! او تحت تأثیر جبرخانه و خانواده مذهبی شده! از خود اختیاری نداشته است! آری، چنین است برادر. مذهبی شدنش جبری بوده ولی مذهبی ماندنش چه؟ مذهبی، کسی است که به مبانی، اصول و فروع دین و مذهب پایبند است و آن را حفظ کرده است. این محافظت، اختیاری است. اصلاً محافظ، مختاراست. حتی محافظ مکانیکی و ابزاری، تحت اختیارصاحب و سیستم و برنامه ریزش است. انسان محافظ، غیر مختار نیست. درخصوص عقیده و علم که صد البته چنین است! انسان، خود محافظ عقیده و علم خود است و به اختیار خود آن را حفظ و نگهداری می‌کند. اگرچه با جبر پذیرفته باشد. با اختیار حفظش می‌کند و هیچ جباری به‌جز میل و اختیار خودش در حفظ و حراست از آن، دست و نقش نداشته است و ندارد. پس ایمان، علم جبری است که در امر و نهی به صاحبش، نقش اول دارد و این علم، به اختیار صاحبش حفظ شده و جبر آن، همان میل و اختیاری است که مؤمن در قبول و حفاظتش اعمال نموده. پس هم علم، حتی علم ساده، جبر دارد و هم علم متعهد یا همان ایمان. هنر چطور؟ چه جبری در هنر هست؟ جبر زیبایی. دلنشینی، گوارایی، جذابیت، جالب بودن، دل انگیزی، کشش و جذبه و جاذبه! در هنر رئال، که موضوع، گاهی دل گداز و دلخراش و نفرت‌انگیز است، چه زیبایی و دلنشینی وجود دارد؟! اگر دل گداز است، چگونه دلنشین است؟! آری. بسیاری موضوعات، محمل تضادات هستند.
 به تعبیری هرچیز، متضاد خود را در خود دارد! به تعبیری، دشمن هرکس، در آستینش است. (دشمن هرکس خودش – نفسش- است). اما اثر هنری اگر دل گداز است از جهت دیدن و شنیدن و جهات حسی است و اگر دلنشین است، از جهت فهمیدنش است. فهمیدن، همیشه دلنشین است. علم، همیشه دلنشین است. دانستن، همیشه مبارک است. اگر علمی، دلزار است، به سبب موضوعش است. موضوع علم است که غمگین و مطبوع است و ناراحتی آدمی، از جهت نفسش است. نفس است که در پی حوادث و مواجهه با آنها، شاد و غمگین می‌شود. خود علم و فهم، امری عقلانی است. چیزی است که به عقل و قوه عاقله‌باز
می گردد و عقل همیشه از علم، استقبال می‌کند و آن را مغتنم می‌شمارد. علم، خوراک عقل است. مگر عقل می‌تواند بی‌خوراک باشد؟ اصلاً چه چیزی بدون غذا و تغذیه، دوام و بقا می‌آورد؟ علم، غذای عقل است. قبلاً گفتی علم مفید، مضر، خنثی...؟! حال می‌گویی علم، غذای عقل است. چه علمی؟! قطعاً علم مفید. چرا؟ چون غذای سالم برای عقل، علم مفید است. غذا، می‌تواند سلامت را تأمین و تضمین کند و می‌تواند موجب فرسایش و نابودی شود! عقل، غذا می‌خواهد و غذای عقل، علم است. حال می‌توانی به آن، غذای سالم‌دهی و در دوام و بقایش بکوشی و می‌توانی در فنا و نابودیش، مؤثر باشی. پس ما با دو نکته روبه‌روایم. 1- غذا 2- سلامت و عدم آن. علم، غذای عقل است. اما اینکه مهم است، اقدام تو در تغذی عقل است. آن به اختیار توست که چه غذایی به آن می‌دهی. سالم یا ناسالم. علم مفید، بویژه مفید برای دنیا و آخرت، علمی است که غذای سالم و سلامت عقل است و آن به اختیار توست. اگرچه در انتخاب آن هم عقل، خود راهنمایی می‌کند و دلالت می‌نماید. باری، علم، غذا و همیشه مطلوب عقل است. ضعف و ورزیدگی عقل هم بسان انسان، به غذا و نوع آن بستگی دارد! پس زیبایی، جبر هنر است. هنر، تا هنر است، تحت این جبر قرار دارد. ولی زیبایی، گاهی عینی است و گاهی ذهنی. یعنی گاهی در مواجهه با زیبایی، چشم و حس، گوارا و مطبوع می‌شوند و گاهی ذهن. گاهی مصداق زیباست و گاهی مفهوم! شما اگر تصویر زشت‌ترین، مکروه‌ترین یا منفورترین موجود را نقاشی کنید، زیبایی‌اش کجاست؟ زیبایی‌اش میزان مشابهت و این همانی این با آن است. قلم توانا و نقاش ماهر قادر است اینهمانی، متصوَر کند و نتیجه کار این قلم، زیبا است و دراینجا، زیبایی، همان مشابهت تا مرز اینهمانی است. اما دیدن چنین نقشی، نفرت انگیز است! آری ولی اولاً احساس نفرت‌انگیزی به نفس مربوط است که با نقشی نامطبوع و نفرت‌انگیز مواجه شده است و اتفاقاً اگر چنین نباشد، عجیب است. اگر چنین نباشد، نفس معیوب و مریض است. باید که در مقابل مُناظره کریه، مکروه شد. این یعنی سلامت نفس.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و چهارصد و پنجاه و یک
 - شماره هشت هزار و چهارصد و پنجاه و یک - ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳