داستان موزهای که اهالی یک شهر در دل حمامی مخروبه ساختند
یک سمیرم خاطره
زهرا کشوری
دبیر گروه زیستبوم
یکی گلیم آورده بود، مادربزرگی سماور زغالی جهیزیهاش را، یکی هم برجن و ... الان کمباینها، جای برجنها را گرفتهاند. لابد حالا میدانید منظور سمیرمیها از برجن چیست؟ کسی هم خیش زمین کشاورزیاش را به موزه شهر داده بود. نوهای هم لابد «سیرکو»ی مادربزرگش را آورده بود. سمیرمیها به کشک ساب، سیرکو میگویند. کسی هم حتماً توی گنجه پدربزرگش را گشته بود تا یک یادگاری از او را بیاورد، بگذارند کنار سایر یادگاریهایی که سمیرمیها از پستوی بزرگترها، بیرون کشیده و به موزه شهر داده بودند. موزهای که تا 9-8 سال پیش، حمام مخروبهای بود که موشها در آن جولان میدادند و در کنار اسبها توی ذهن اهالی یورتمه میرفتند. همان روزها که اهالی تصمیم گرفته بودند حمام قدیمی شهر و موشها را بسپارند به بیل و کلنگ و بولدوزر... و خلاص. قبل از تیر خلاص، پای جوانها به حمام باز شد؛ حرف زدند و از رویایشان گفتند. اهالی هم حمام را برای 20 سال بدون هزینه به آنها اجاره دادند.
برگشت به سمیرم
«سمیه بهرامیان» فعال حوزه گردشگری و محیط زیست، دو سال قبل از آن روزها که اهالی از دست موشهای حمام قدیمی که ذهنشان را میجویدند، به ستوه بیایند، یعنی سال 1392، مدرک کارشناسیاش را در رشته گردشگری گرفته و به شهرش سمیرم برگشته بود؛ شهری در جنوب اصفهان. بعد او و تعدادی از همشهریانش انجمن پیامآوران سبز را برای حفاظت از محیط زیست تشکیل داده بودند.
بهرامیان به «ایران» میگوید که سال 1393 توی رفت و آمدها با پروژه بینالمللی حفاظت تنوع زیستی زاگرس مرکزی آشنا شدند. او میگوید: «پروژه یک مرکزی به نام مرکز اطلاعرسانی تنوع زیستی کوهستان داشت. این مرکز نزدیک به 15 تاکسیدرمی حیوانات و 300 تا 400 کتاب را در یک ساختمان که متعلق به منابع طبیعی بود، در اختیار انجمن ما قرار داد.» سال 1394 سال پایان فعالیت پروژه بینالمللی بود. سمیه و آنها که مرکز را میشناختند، دلشان نمیخواست تاکسیدرمیها و کتابها از سمیرم خارج و مرکز اطلاعرسانی تنوعزیستی کوهستان تعطیل شود. تنها یک راه داشتند؛ پیدا کردن یک سقف، یک ساختمان. آنها کفش آهنین به پا کردند و اداره به اداره رفتند اما دست خالی برگشتند. بهرامیان میگوید: «ما حمام مخروبهای را در یکی از محلات سمیرم پیدا کردیم.» 60-50 سالی از عمر حمام میگذشت. 25-20 سالی هم میشد که اهالی کلون حمام را انداخته و النظافت من الایمان را برده بودند به حمامهای خانگی. حمام شده بود اسطبل اسبها و ملک مطلق موشها.
موشها هی توی ذهن اهالی راه میرفتند و با لیست بیماریهایی که میتوانستند انتقال بدهند، توی دل سمیرمیها را خالی میکردند. بهرامیان میگوید: «اهالی بعد از دو سال فعالیت در حوزه محیط زیست و معرفی جاذبههای گردشگری ما را میشناختند.» بهرامیان و دوستانش مجلس گرفتند و بزرگان محل را دعوت کردند. اهالی را متقاعد کردند که موشها را از حمام و ذهن اهالی بیرون میکنند و گذشته شهر را میبرند در دل حمام و از خاطرات شهر موزهای میسازند که از هر سمیرمی که بخواهد نشانی داشته باشد، مرکز تنوع زیستی شهر هم جایی برای ادامه دادن، پیدا میکند. قول و قرارها به آنجا رسید که اهالی حمام را 20 سال در اختیار جوانان شهر گذاشتند، آب پاکی را هم روی دستشان ریختند و گفتند پولی نداریم که برای بازسازی بدهیم اما اجارهای هم نمیگیریم. به گفته بهرامیان، اهالی این هشدار را میدهند که قبل از شما هم کسانی بودند که میخواستند حمام را بازسازی کنند ولی وقتی دیدند که بازسازی حمام کار زیادی دارد پا پس کشیدند. شما هم جوانید و لابد توی ذهنشان هم گفتهاند خام هم هستید، پا پس میکشید. اصلاً مطمئن بودند پا پس میکشند. بازسازی یک تابستان طول کشید. بزرگان شهر، پر بیراه هم نمیگفتند؛ برخی هم پا پس کشیدند اما آنها که اهل ماندن بودند؛ ماندند. موزه آبان ماه 1394 افتتاح شد. آن تابستان که کار بنایی میکردند، موزه فقط 15 تاکسیدرمی پروژه بینالمللی را داشت. پیرمرد، پیرزنها نخستین بازدیدکنندگان موزه در حال ساخت بودند.
کسانی که خاطرات زیادی از حمام عمومی شهر داشتند. میآمدند و میرفتند و رفت و آمدهای گذشته را مرور میکردند. همانجا بود که گنجهها و صندوقچهها را باز کردند تا چیزی را به موزه اهدا کنند. بهرامیان میگوید: «اهالی پیش از آنکه موزه افتتاح شود، وسایل زیادی به موزه اهدا کردند. هیچ کدام از وسایل موزه خریداری نشده است. سمیه میگوید: «بعد از چند سال، اهالی هنوز دارند وسیله قدیمی به موزه اهدا میکنند. وسایل آنقدر زیاد شده است که ما یک اتاق دیگر به موزه اضافه کردهایم.» او میگوید: «اگر بتوانیم یک طبقه دیگر روی موزه بسازیم باز هم وسیله برای نمایش داریم.» بهرامیان میگوید: «مردم آنقدر از موزه حمایت کردهاند که حالا جا برای نمایش همه آنها نداریم.» حمایتها فقط به اهدای وسایل قدیمی محدود نشد. هر جا که بچهها کم میآوردند، اهالی بودند. یک جاهایی کمک مالی میکردند، یک وقتهایی هم ماشین شخصی را در اختیارشان میگذاشتند. برخی هم در هزینهها کمک میکردند. وقتی سمیه و دوستانش تصمیم گرفتند با گونی از داخل سقف موزه را بپوشانند، دو خواهر سمیه آمدند و گفتند سقف پارچهای برای موزه میدوزند. کنتور برق موزه را هم یکی از همسایهها به آنها داد. بعد انجمن جایزه محیطزیستی دکتر(سیدمحمد) رادمنش را برد و اعضا پول جایزه را خرج برقکشی موزه کردند.
آن اراده جمعی
بهرامیان یک کتاب هم درباره آن ارادهای که از یک حمام مخروبه، موزهای ساخت برای خاطرات یک شهر، نوشت به نام «خاطرات موزه» که در هفدهمین نمایشگاه بینالمللی گردشگری و صنایع دستی توسط علیاصغر شالبافیان، معاون گردشگری کشور رونمایی شد. بهرامیان درباره طرح جلد کتاب میگوید: «طرح روی یک جلد، یک پازل از نقشه سمیرم است.» برای طراحی این پازل یک دلیل مشخص و مهم داشتند: «چون هر کدام از افرادی که در ایجاد موزه نقش داشتند، اگر حذف میشدند، شاید این موزه، موزه نمیشد. این پازل دارد نقش تمام مردم سمیرم را نشان میدهد. نشاندهنده مشارکت جامعه محلی در ساخت این موزه است.» موزه حالا محل فروش مجازی صنایع دستی(فروشگاه اینترنتی درگاچی) اهالی شده است. موزهای که مقصد گردشگران است. بیش از هر کسی و هرجایی مقصد سمیرمیها برای گپ و گفت درباره گذشته یک شهر. چون دختری به نام «سمیه بهرامیان» تصمیم میگیرد بعد از کارشناسی ارشد به شهرش برگردد و برای زادگاهش کاری بکند. هرچند در هیچ جای این گفتوگو نام خودش را به میان نمیآورد، هرگز نمیگوید: من، مدام میگوید: ما. او میگوید: «موزه کار ما بود؛ ما سمیرمیها.»
«مایی» که اجازه نداد، موشها خاطرات یک شهر را بجوند.