عادت به کتابخوانی از خانواده شروع میشود
معصومه میرابوطالبی
نویسنده ادبیات نوجوان
سالهای کودکی من در دهه شصت سپری شد؛ آن موقع کتاب چندان در دسترس نبود.
کتابخانههای عمومی هم به اندازه حالا نبودند و به آنها دسترسی نداشتیم. جلوی حرم حضرت معصومه(س)، کتابفروشیهای متعددی بود و کتابهای مذهبی میفروختند؛ اما فقط یک کتابفروشی بود که کتابهای داستانی داشت. ما چند هفته یکبار به حرم میرفتیم و اگر کار خوبی کرده بودیم، مادرمان بهعنوان تشویق برایمان از آن کتابفروشی کتاب میخرید. اولین کتابهایی که خریدیم کتابهای ژول ورن بود. فکر میکنم آنموقع چهارم یا پنجم ابتدایی بودم که کتابهای ژول ورن را مداوم میخریدم. کتاب «زنان کوچک»، «اولیور توئیست»، دو کتاب از جک لندن و اینها بود؛ ولی اغلب کتابهای ژول ورن را میخریدم و خیلیها را هم به عنوان یادگاری نگه داشتم.
بهنظرم کتابهایی که آنموقع خریدیم و تشویق مادرم، در نوشتن من اثر گذاشتهاند. از همین بابت هم معتقدم که خانوادهها قادرند نقش زیادی در کتابخواندن و کتابخوانشدن بچهها داشته باشند. کتابخوانشدن میتواند چند وجه داشته باشد؛ یکی میتواند جنبه شکلدهی به عادتها باشد، اینکه بچهای عادت کند کتاب بخواند.
شکلدهی به عادتها، کاری است که از خانواده شروع میشود؛ اینکه به عنوان نمونه بچهها را عادت دهیم که مسواک بزنند یا لباسهایشان را وقتی از مدرسه برمیگردند سرجایش بگذارند و... کتاب هم باید ابزاری شود که بچهها بتوانند همیشه در خانه از آن استفاده کنند. بنابراین یک راهش عادت است تا همیشه کتاب همراه بچهها باشد.
من اینطوری هستم؛ مثلاً اگر ببینم کتابم تمام شده و هیچ کتاب در حال خواندنی در دسترس ندارم، احساس میکنم کاری انجام ندادهام. این کار خیلی کمککننده است، بخصوص که در خانواده جنبه الگوبرداری هم دارد؛ یعنی اگر خود پدر و مادر اهل کتابخواندن باشند این تأثیر را روی بچهها هم میگذارند. البته این امکان هم هست که پدر و مادر اهل خواندن نباشند؛ ولی بچهها را با تشویق در مسیر درستی قرار بدهند تا با کتابهای خوب یا با گروههای کتابخوانی آشنا شوند. این هم میتواند به کتابخوانشدن بچهها کمک کند. خود من در مواجهه با پسرانم، همواره کوشیدهام به سلیقه آنها در کتابخوانی احترام بگذارم؛ از آنجایی که خودم ادبیات نوجوان کار میکنم، چه در کودکیشان و چه حالا که نوجوان شدهاند، هیچگاه سلیقه خودم را به آنان تحمیل نکردم. علاقهمندی بچهها به کتابخوانی سبب میشود که در آینده هم به سمت فرهنگ و ادب حرکت کنند.
گاهی این را در بچههایی که با آنها کار کردهام به وضوح میبینم که تابآوری آنها در برابر مشکلات بالا میرود. وقتی داستانی میخوانند که یک شخصیتی توانسته است بر مشکلی غلبه کند، میبینند که فرایند حل مسأله چطور برای آن شخصیت انجام شده یا آن شخصیت چطور توانسته است بر آن مشکل غلبه کند. ما وقتی کتابها را میخوانیم انگار برای یک مرتبه هم که شده یکسری مشکلاتی را تجربه میکنیم که برای خودمان رخ نداده و برای شخصیت داستان اتفاق افتاده است.
این نکته در زندگی همهمان اثرگذار است، در زندگی من هم به همین نسبت اثرگذار بوده است و کمکم کرده که خیلیوقتها فرایند حل مسأله برایم اتفاق بیفتد و حتی وقتی گرفتار یک مشکل هستم و داستانی میخوانم که خیلی ربطی به مشکل خودم نداشته باشد، کمک میکند برای مدتی دستکم از آن استرس و اضطراب خودم دور شوم. با این حال درباره وضعیت کتابخوانی بچههای نسل جدید معتقدم که اینها کمتر کتاب میخوانند، این واضح است ولی میتواند بهتر شود. امیدوارم با معرفی کتابهای خوب و تشکیل و تقویت گروههای کتابخوانی و وجود بچههایی که الان کتاب میخوانند این وضعیت بهتر شود. من به آینده بچهها خیلی امیدوارم.