موسیقی به مثابه رسانه- 11

 محسن نفر   
آهنگساز
مدرس موسیقی و نوازنده

موسیقی چگونه می‌تواند صدای عشق باشد؟ آنگاه که برای او باشد. چگونه برای او باشد؟ آنگاه که در خورش باشد. چگونه در خورَش باشد؟ حائز شایستگی و عظمت باشد.
چگونه به شایستگی و عظمت رسد؟ آنگاه که شایسته خواه و عظمت‌طلب باشد. چگونه چنان باشد؟ آنگاه که از حقارت و کوچکی بپرهیزد و بگریزد. چگونه بپرهیزد؟ از صاحب شایستگی و عظمت اطاعت کند.
آنکه نمی شناسدش، چگونه اطاعتش کند؟ می‌شناسد. همین که عظمت و شایستگی را درک می‌کند و کمال را می‌فهمد، حائز آن را هم می فهمد و می‌شناسد. پس چرا اظهار ناشناسی می‌کند؟ زیرا نمی‌بیند. چگونه ندیده می‌شناسد؟ زیرا احساسش می‌کند. چگونه؟ احساس شایستگی و عظمت، ملموس است. آن را لمس می‌کند. احساس، ادراک باطنی است. لمس درونی است. همین که عظمت و شایستگی را احساس و لمس می‌کند، او را می‌شناسد. دیدن هم، احساس است و لمس. والاّ بسیار چیزها رؤیت می‌شوند و دیده نمی شوند. زیرا احساس و در پسش، لمس نمی‌شوند.
 پس با احساس و لمس، او را می‌شناسند و هر قدر بیشتر احساسش کنند، بیشتر لمسش می‌کنند و هر قدر ملموس، مطاع. اطاعت، موجب شناخت بیشتر می‌شود. هر قدر اطاعت بیشتر، شناخت بیشتر. هر قدر اطاعتش کنی، بیشتر احساسش می‌کنی. بیشتر به او نزدیکتر می‌شوی. هر قدر نزدیکتر، صمیمی تر. هرقدرصمیمی‌تر، رازدان‌تر، راز خرسندی و رضایتش.
 اینکه می‌فهمی چگونه رضایت و خرسندی‌اش تأمین می‌شود و تمهید رضایت و خرسندی‌اش، اطاعت بیشترش است.
هر کس بیشتر اطاعت کند، بیشتر به او نزدیکتر می‌شود و هرکس نزدیکتر شود، رضایت او را بیشتر می فهمد و هر کس بیشتر بفهمدش(بشناسد)، بیشتر اطاعتش می‌کند. یک دور و چرخه استعلایی است. دور استکمالی و کمال جو است. و این یعنی عشق. از اطاعت آغاز و به اطاعت ختم می‌شود. از احساس و لمس، به شناخت و علم می‌رسد. از علم و شناخت، به اطاعت می‌رسد. از اطاعت، به تقرب و صمیمیت می‌رسد. از تقرب به رازدانی می‌رسد. از رازدانی به شناخت رضایت و خرسندی بیشترش می‌رسد و برای تمهید آن به اطاعت بیشتر و این همان عشق است. اگر کسی به این مرحله (عشق) برسد، هیچ چیز را با او همتراز نمی‌بیند و نمی‌داند و پس از دیدن (شناخت) در پی صدایش جست‌و‌جو می‌کند و این جست‌و‌جو را با نغمه و ناله انجام می‌دهد.
این نالیدن‌ها، ندا کردن معشوق و همان عشق است. در پی ندا، صدا می‌آید. اگر ندا کنی، صدا می‌شنوی. این نداها، اظهار عشق و آن صدا‌ها، پاسخ عشق است.
مطرب مهتاب روی آنچه شنیدی بگوی
موسیقی، همین اظهار و ظهور است.همین ندا و صدا است.همین ناله‌ها و جواب‌ها است. بسان درخواست و اجابت. موسیقیدان پس از طی مراحل احساس واطاعت درهجر و فراق و نثار او ناله می‌کشد. اوهم با هزارکرشمه و ناز، ناله می‌خرد و این همان صدای عشق است. صدای او. صدایی که از ساز و حلقوم موسیقیدان ناله می‌شود و ازهمانجا جواب می‌شنود. یعنی ساز، رسانه ناله موسیقیدان و پاسخ معشوق است. ساز، حلقوم واحدی است که صدای عاشق و معشوق از آن می‌گذرد. رسانه‌ای که عاشق و معشوق از آن و با آن ندا و صدا می‌کنند.
پس ندای درخور او، ندای واحد است. ندایی که فقط برای اوست. واحد یعنی درخور او (واحد). ندای واحد برای واحد. ندای واحد، یعنی ندای یگانه‌ای که فقط درخور اوست. هیچ چیز دیگری به منزلت و شایستگی آن نیست.
فقط شایسته اوست که واحد است و این عین توحید است. توحید یعنی اقرار و اعتراف به یگانگی. یگانگی واحد. بلکه احد. واحد بِلا ضد و بلا ند. نه ضِد دارد (چیزی مخالف) و نه نِد دارد (چیزی شبیه او). «لیس کمثله شیء»
صدا، موهبتی است که امکان جست‌و‌جوی معشوق را دارد. تصویر، چنین امکانی ندارد. زیرا تصاویر، سیر را قطع می‌کنند.
هر تصویر، توقفگاه سیر است. سیر با تصویر به پایان می‌رسد. دیدنی، نقطه پایان است. مشهود، فصل الخطاب سیر وسلوک است. اما کشف گشایش مسیر و تداوم سیر است. کشف در پی شهود است.
در پس هرکشفی، انتظار شهودی خوابیده است. پس کشف، ابتدای سیر وگشایش مسیر است. صدا، کشف است. کشفی که دال به شهود هست ولی نائل به آن نیست. با صدا (موسیقی) کشف آغاز می‌شود و هر صدا، کشفی متعاقب کشف (صدا) قبل است. تعدد کشف، جست‌‌و‌جو و بی‌تابی اوست. هر صدایی، صدای دیگری در پی دارد.
صدای دیگری را نوید می‌دهد. صدا خلاف تصویر، توقفگاه نیست. صدا، مداومت دارد. زیبا‌ترین صدا، صدای اوست. اما زیباترین صدا، ایده آلی است که درمخیله و ذهن است. زیباترین نغمات موسیقی، پاسخ ندای موسیقیدان است. اما کدام موسیقی زیباترین است؟ تصویر، مخلوق است. مخلوقی که به تعدد موجودات، نام دارد. اما صدا، مخلوقی است که خالق هم برای خطاب، از آن استفاده می‌کند و موسیقی، زیباترین صدایی است که او با آن خطاب می‌شود و خطاب می‌کند!!!

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و سیصد و نود و چهار
 - شماره هشت هزار و سیصد و نود و چهار - ۱۲ بهمن ۱۴۰۲