موسیقی به مثابه رسانه (۱۰)

محسن نفر
آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده

پس عشق را عقل درانداخت. در یک نظام احسن، که خالقش احسن و اکبر است، نمی‌توان تصور کرد که جاذبه او در هستی منتفی باشد. عشق، جاذبه الهی است. همه چیز به سمت و سوی او مجذوب است. نمی‌توان گریزی از آن تصور کرد. غیر ذوی‌الاختیار، «طوعاً اوکرهاً» به سمت او متحرکند و ذوی‌الاختیار، با عشق و نفرت. نفرت، روی دوم سکه است. نفرت، غیبت عشق است. اگر عشق نباشد، نفرت است. حالت خنثی وجود ندارد. حالت خنثی، وضعیت عدم شناخت و شناسایی است. اگر شناختی (حسی یا عقلی) نسبت به چیزی نباشد، عشق و نفرتی هم نیست. اما عشق، استعداد بالقوه‌ای است که منتظر وقوع و برخورد است. به محض برخورد با موضوع، بالفعل می‌شود. برخوردش، در رهن شناخت است. به محض اینکه موضوعی مورد شناخت قرارگیرد، جاذبه (عشق) و عدم آن (نفرت) بالفعل می‌شود. پس شناخت چیزی، برخورد و مواجهه با آن است. نمی‌توان با چیزی مواجهه کرد و نسبت به آن خنثی بود. اگر چنین باشد، هنوز شناخت و علم نسبت به آن صورت نگرفته است. به مجرد حصول علم، پای عشق و نفرت (جاذبه و دافعه) به میان می‌آید! پس اصل عشق در گرو شناخت است. ما گاهی احساس عشق(دوست داشتن) را در خود می‌بینیم در حالی که موضوع آن هنوز تحقق ندارد. این از آن رو است که جاذبه خالق، در وجود ما و همه چیز، فعال است. ما احساس دوست داشتن را در خود می‌بینیم ولی نمی‌دانیم به چه یا به که؟! برای این است که خداشناسی‌مان ضعیف است. خدا را احساس می‌کنیم بی‌آنکه او را بشناسیم! احساس خدا درما و هر موجود دیگری، موجب جاذبه و عشق می‌شود ولی خطاب نکردنش، موجب سرگردانی. اینکه سرگردانیم از برای آن است که، نمی‌دانیم جاذبه او ما را دربرگرفته! اگر بدانیم، عشق را در خود، متوجه او می‌بینیم. پس این عدم شناخت، عشق را در وجود ما سرگردان می‌کند. تا اینکه مجازی بر سرراهمان قرار می‌گیرد و با شناختی دلنشین از او، عشق خود را نثارش می‌کنیم. اگر پیش از آن، به حقیقت، علم داشتیم، عشق خود را در جای خود نثار می‌کردیم. اگرچه همه عالم از اوست و جاذبه او در همه عالم هست و همه عالم و آدم می‌توانند مجذوب کنند و عشق درافتد!
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست!
حال ما با چنین عطیه و موهبتی زندگی می‌کنیم و بی‌شناخت او، سرگردانیم که آن را نثار کی و چی کنیم! پس اصل عالم، بر محور جاذبه او می‌چرخد و تحت آن، به سوی و روی او، مجذوب است و هیچ موجودی از این جاذبه مستثنی نیست. پس عشق، جاذبه و نفرت، دافعه است و خنثی، وضعیت بی‌شناختی نسبت به موضوعی است. البته هیچ موجودی نیست که در بی‌شناختی مطلق باشد. هر موجودی، به چیزهایی شناخت دارد و در آن حال نسبت به آنها جاذبه و دافعه دارد و به چیزهایی ندارد و نسبت به آنها خنثی و بی تفاوت است. خنثای محض در عالم نیست. هر موجودی تحت جاذبه به چیزهایی و دافعه از چیزهایی است! هنر، رساناترین وسیله برای اعلام، اعلان و ابراز عشق است. اصلاً هنر، صدای عشق است.
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
اگر بخواهی عشق را آشکار و نهان، اظهار کنی، زیباترین و ماندگارترین صورتش، هنر است. اصلاً هنر، تشعشع عشق است. آتشفشان عشق است. عشق اگر بخواهد در جذاب‌ترین صورتش اظهار و ابراز شود، با هنر است. هنر، جلوه زیبا و صورت ماندگار عشق است. هنرهای دیگر، به‌دنبال صورت عشق، صورتگری می‌کنند و موسیقی، صدای آن را جست‌و‌جو می‌کند. موسیقی، صدای عشق است. رسانه‌ای که همه جا عشق را فریاد می‌کند. اگر بخواهی وصف عشق کنی، آن را زمزمه می‌کنی. توصیف عشق، همیشه در نقصان است. هیچ وصفی از عشق، کامل نیست. زیرا توصیف، قائم به لغات و کلام است و هیچ کلامی، ردایی موزون برای قامت عشق و جامه‌ای فاخر و متناسب برای آن نیست. مگر اینکه از آن بالاتر روی! عشق در کلام نمی‌گنجد. کلام مستحق عشق نیست. صورت و تصویرش هم به انحصار در نمی‌آید. هرکس صورتی دلبخواه خود به آن می‌بخشد. پس نه شعر و نه هنرهای دیگر، نمی‌توانند آن را چنانکه هست توصیف و تصویر کنند. در این میان اگر شما نه کلامی شایسته او و نه تصویری در خور او نبینی، به صدایش دلخوش می‌شوی و به‌دنبال صدایش، به راه می‌افتی. صدایی که او را وصف کند نه با کلام و او را به یاد آورد نه با تصویر! پس چگونه؟! فقط با ترنم و زمزمه، او را بسراید. موسیقی، سرایش عشق است. نغمه‌ای که برای اظهار عشق، سراییده می‌شود. مضمون آن نغمه، در خیال هر کس و با کلمات او شکل می‌گیرد. مهم آهنگی است که می‌تواند همه کلمات و توصیفات برای عشق را در بر بگیرد. این قالب نامحدود، جامه‌ای فاخر و متناسب برای هر تصویر و کلامی است که بخواهد قامت آن باشد. موسیقی، او را می‌گوید. او را اظهار می‌کند. او را اعلام می‌کند و او را ندا می‌کند و او را می‌خواند. اگر او را بخوانی، می‌خواهی. اصلاً خواسته‌ای که می‌خوانی! اگر بخوانیش، بی‌تابش می‌شوی! اصلاً ذکر، خواندنش از روی بی تابی است. بی‌تابی از روی بی‌طاقتی و بی‌طاقتی از روی هجر، نیاز، استکمال، وصل، تقرب، ... و عشق. پس موسیقی، صدای او جو و او خواه و اونماست.
اصلاً موسیقی، صدای زمینه اوست. صدای بی‌صدایی است. صدایی که به‌دنبال صدای اوست و تقلید از صدای او! اگر مولد صدا، پاک و پاکیزه باشد، صدا هر چه زیباتر و شبیه‌تر تولید می‌شود. زیرا او سبحان است. سبحان‌الله. صدایش هم سبحان و بی‌آلایش است. موسیقی، باید رسانای صدایی شبیه صدای او باشد!
 
 
 

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و سیصد و هشتاد و سه
 - شماره هشت هزار و سیصد و هشتاد و سه - ۲۸ دی ۱۴۰۲