فضای‌مجازی

تعبیری لطیف از استغفار به نقل از استاد فاطمی‌نیا
صفحه مرحوم استاد فاطمی‌نیا در اینستاگرام ضمن نقل قولی از ایشان نوشت: «عالم جلیل‌القدر آقا سید مهدی قوام یک تعبیر زیبا و لطیفی دارند و می‌فرمایند: «خدایا اگر ما تو را معصیت کردیم، بنای جنگیدن با تو را نداشتیم، نفهمیدیم!» جملاتی برگرفته از جلسه پنجاهم سیری در صحیفه سجادیه

تنها کسانی که از آغاز عملیات طوفان‌الاقصی خبر داشتند
محمد صرفی، روزنامه‌نگار در توئیترش نوشت: «روزنامه سعودی شرق الاوسط در گزارشی به نقل از منابعی در شاخه نظامی حماس نوشته، 5 نفر طراح عملیات طوفان‌الاقصى بوده‌اند: محمد ضیف، یحیی سنوار، محمد سنوار، ایمن نوفل و روحی مشتهی. به رهبران حماس خارج از غزه، تنها ساعاتی قبل از شروع طوفان، اطلاع داده می‌شود.»
 
دفاع از حقیقت حتی علیه منافع شغلی
مژده لواسانی، مجری در اینستاگرامش ضمن انتشار مکالمه‌ای درباره شغل وکالت در سکانسی از سریال «شریک جرم» که این روزها درشبکه نمایش خانگی در حال پخش است، نوشت: «از روزى که تصمیم گرفتم وکیل بشم، به این موضوع زیاد فکر کردم. از قبل‌تر حتى، وقتى بابا، جانانه از موکل‌هاش دفاع می‌کرد! روزى ازش پرسیدم اگر بفهمى موکلت دروغ گفته و به حق نیست چی‌کار می‌کنى؟ گفت قطعاً دیگه ازش دفاع نخواهم کرد، چون حق از همه چیز مهمتره. اما این سال‌ها، وکلاى زیادی رو دیدم که با وجود اینکه می‌دونستند موکلشون حق نیست باز هم ازشون دفاع می‌کردند، یا به خاطر حق‌الوکاله‌هاى سنگین یا رفاقت یا هرچیزی... من فکر می‌کنم هیچ چیز اندازه «حقیقت» در این جهان مهم نیست. و امیدوارم هرگز حق رو فدای چیزى نکنم. وکالت شغل سختیه و پیدا کردن حقیقت، سخت‌ترین کار این جهانه... کاش اگر روزى خواستم از ناحق دفاع کنم، اون روز روز آخر زندگیم باشه...»

یک رسم زیبای ژاپنی برای جوانان
الهام عابدینی، کارشناس مطالعات ژاپن در توئیترش درباره یکی از آداب و رسوم ژاپنی‌ها نوشت: «دومین دوشنبه ژانویه در ژاپن روز «سِی‌جین» هست و جوانان ژاپنی ۲۰ ساله رسماً ورودشون رو به بزرگسالی جشن می‌گیرند. این جشنی تاریخی با ریشه‌های فرهنگیه. چند سالیه به روز خیلی مهمی برای کسب‌وکارهای مرتبط مثل لباس‌فروشی‌ها و رستوران‌ها هم تبدیل شده و حسابی تبلیغ می‌کنند. در این روز جوانانی که به سن قانونی رسیده‌اند برای مستقل شدنشون جشن می‌گیرن. روز قشنگیه چون جوانان با لباس سنتی دیده میشن. تقریباً بجز این روز، دیگه کسی لباس کیمونو نمی‌پوشه.»

فیلمی با نگاه انتقادی به جامعه ژاپن
آرش خوشخو منتقد فیلم، در اینستاگرامش درباره فیلم «هیولا» نوشت: «یک درام راشومون وار که از وقایع مضطرب کننده یک مدرسه آغاز می‌شود و ناگهان از منظر مثلاً «نگاه انتقادی» به جامعه ژاپن و نظام آموزشی و این طور چیزها وارد دنیایی از وهم و تمایلات و تناسخ و هیولاها می‌شود. فیلم به شکلی پیوسته پیشداوری‌های شما را برآشفته می‌کند و داستان خود را به شیوه‌ای جاه‌طلبانه به انتهای خود می‌کشاند. این درام تأثیرگذار اما مثل بقیه کارهای کوریه دا (شاپ لیفترز، خواهر کوچولو، بعد از زندگی و...) انرژی اصلی خود را از کیفیت بازی‌ها و توانایی او در انتقال نوعی از صمیمیت بین شخصیت‌ها می‌گیرد. فیلمنامه پر ازجزئیات فیلم در جشنواره کن جایزه برده است.»

ردپای دختر کاپشن صورتی با گوشواره‌‌های‌قلبی وسط امتحان نگارش
فریناز ربیعی، نویسنده در اینستاگرامش نوشت: «من خدایگان یادکردن‌های بی‌مناسبت و بی‌ربطم. انگار که در لحظه قد بلندی می‌کنم، از کلاف زمان بیرون می‌زنم و از میان نوارهای نورانی باریکی که خاطرات دور و نزدیک‌اند، یکی را تصادفی بیرون می‌کشم و فریم به فریم برایم‌ پخش می‌شود. انگار که در حال‌ مرور زندگی، ایستاده بر لبه مرگ. اما هیچ فکر نمی‌کردم قصه‌ها این بار وقت صحیح کردن برگه امتحانی یقه‌ام را بگیرند. برای سؤال شخصیت‌پردازی امتحان‌شان، عکس چند کفش را داده بودم، تا صاحبش را توصیف کنند. همه در جواب‌هایی تکراری نوشته بودند دختر یکی دوساله تپلی، که حتماً مادرش هر از‌گاهی‌ بغلش می‌کند و روی دست و‌پای یکی دو وجبی‌اش بوسه می‌کارد، یا پدرش زودتر از سر کارش برمی‌گردد وقتی دخترک پشت تلفن زبان می‌ریزد که «بابا زود بیا… بابا بغل…»، اما میان همه این جواب‌ها یکی از این دختر‌های اواخر دهه هشتاد، انگار که پیامبری نوجوان، به نیابت از دل من، سر امتحان قد بلندی کرده، سر کشیده به کلاف زمان و نوار نورانی باریکی را از خاطره جمعی یک ملت بیرون کشیده و نشانده روی این برگه… نوشته «شاید هم دخترکی دوساله، با کاپشن صورتی و گوشواره‌های قلبی که با این کفش‌ها راه می‌رود تا لحظه لحظه به بهشت نزدیک‌تر شود… «شهیده ریحانه سلطانی نژاد…»اما امان از یادهای بی‌مناسبت و بی‌ربط که گفت «یاد خنجر است»…»

خارجی‌ها در ایران فارسی یادبگیرند بهتر است
نادر سهرابی، مجری تلویزیون در توئیترش نوشت: «تو فرودگاه موقع تحویل بار، یه نفر چمدونش خورد به زانوم. خارجی بود. گفت: sorry. گفتم: خواهش می‌کنم. یه خانمه از پشتم، پوزخند زد، زیر لب گفت: طرف خارجیه. بهش می‌گید خواهش می‌کنم؟ گفتم: ببخشید شما می‌رید خارج، خارجیا وظیفشونه فارسی یاد بگیرند؟ اون باید فارسی حرف می‌زد نه من انگلیسی.»

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و سیصد و هفتاد و هفت
 - شماره هشت هزار و سیصد و هفتاد و هفت - ۲۱ دی ۱۴۰۲