صفحات
شماره هشت هزار و سیصد و هفتاد و سه - ۱۷ دی ۱۴۰۲
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و سیصد و هفتاد و سه - ۱۷ دی ۱۴۰۲ - صفحه ۲۴

دختران ما همه رزمنده‌اند، حتی با کاپشن صورتی

پرستو علی عسگرنجاد
نویسنده

مردم! شما می‌توانید عکس واقعی دختر کاپشن‌صورتی با گوشواره قلبی را ببینید.
این دختر ایران است. این فرزند ماست، این جگرگوشه همه ما مادران ایران است در آغوش مادرش، لحظه‌ای پیش از آنکه نامردترین مردمان، در کرمان، مصیبت را بر سرمان آوار کنند.
مردم! دیگر از هوش مصنوعی نخواهید برای عبارت «دختر کاپشن صورتی با گوشواره قلبی» تصویری بسازد.
کـه ما در این سرزمین، برخلاف آن‌ ابرقهرمان‌پرست‌ها کــه تـاریــخ‌شــــان به سیــصدســـال هــم نــمی‌رسد، محتاج قهرمانان خیالی عاریه‌ای نیستیم.
این قرص ماه صورت ریحانه سلطانی نژاد است که ساچمه‌های ترور در کرمان، در روز عزای سیدالشهدای مدافعان حرم، نفسش را بریدند و حالا در آغوش رقیه‌‌جان اباعبدالله آرام گـــرفتـــه.
به نی‌نی چشم‌های معصومش خیره شوید. این پلک‌ها را مادرش چندبار نوازش کرده باشد خوب است؟
مادرش؟ گفتم مادرش؟ نگفتم مادرش هم در آغوش حضرت زهرا آرام گرفته؟ نگفتم روز مادر، این مادر و دختر در آغوش هم شهید شدند؟
به گونه‌های مخملی ریحانه نگاه کنید. خواهرش چندبار این گونه‌ها را بوسیده باشد خوب است؟ گفتم خواهرش؟ نگفتم مریم کلاس‌سومی این خانواده هم شهید شده و میهمان سکینه‌خاتون است؟ شنیدید صدایش را؟ وصیت‌نامه نازنین جان فدایمان را می‌خواند و می‌گفت: «والله والله والله جمهوری اسلامی حرم است…» پدرش صدایش را پخش می‌کرد.
گفتم پدرش؟ نگفتم از خانواده این مرد 9 نفر شهیـد شده‌اند؟ نگفتم پدرش، تنها کوه‌مردی که از این خانواده باقی مانده تا به امتحان عظیم صبر بر مصیبت مبتلا شود، امروز در کرمان باید 9 عزیز را کفن‌پیچ در گودالی خاک می‌گذاشت؟ نگفتم از مردی که 9 آرزو را با دست‌های خودش خاک کند چه می‌ماند؟
نه! او فراتر است از گفتن و نگفتن‌های من. رجز می‌خواند، با جان فدا نجوا می‌کند و می‌گوید همه عزیزانم فدای تو! داغ دیده اما آب‌دیده‌تر از قبل شده در عاشقی.
به این عکس‌ها خیره شوید.
و هرکس گفت مردم برای شربت نذری به مزار او رفته بودند، این عکس را بکوبید توی دهنش.
و هرکس گفت مردم از سر ترس و تهدید و جهل به مزار آمده بودند، این عکس را بکوبید توی صورتش.
که نمی‌داند مادر ایرانی، هرگز نه از سر ترس و نه با تهدید، جگرگوشه‌اش را جایی نمی‌برد.
که بداند مادر ریحانه عاشق بوده، خیلی عاشق بوده که بچه ‌به‌ بغل سر مزاری رفته که به آرمان آن مؤمن بوده؛ که بداند مادر ریحانه، وصیت‌نامه آرمانش را به دخترش، مریم، خواهر ریحانه، یاد داده بلندبلند بخواند.
که بداند ما همه مادر ریحانه‌ایم
و دخترانمان رزمنده‌اند، حتی با کاپشن صورتی و گوشواره قلبی.

 

جستجو
آرشیو تاریخی