اهالی سینما از داغ مشترک حادثه تروریستی کرمان برای «ایران» نوشتهاند
آه از غمی که تازه شود با غم دگر...
گروه فرهنگی/ «کاپشن صورتی و گوشواره قلبی»؛ این عبارات توصیفی، تمام شناسنامه اوست. شناسنامه دختری که هر کداممان با همین عبارات تصویری برایش در ذهنمان خلق کردیم؛ برخی شبیه به همان تصاویری که هوش مصنوعی ساخت و بسیاری شبیه به کودکی از خودمان. برای تکتک لغات همین عبارت یک خطی تخیل کردیم و قصه بافتیم. از رنگ لباسی که ذوق پوشیدناش را داشت تا گوشوارهای که شاید هدیه تولدش بود. خاطره ساختیم و واکنش و احساسات کودکانهاش را به هر خاطره در ذهنمان تداعی کردیم تا به روز حادثه رسیدیم و دوباره موتور قصهبافی ذهنمان متوقف شد. آتش گرفتیم و باران شدیم و باریدیم و باز دوباره به قاعده یک عمر از او تصویر ساختیم و هر لحظهاش را از نزدیک در کنار او تجربه کردیم تا جایی که دختری با کاپشن صورتی و گوشواره قلبی، شد عضوی از خانوادهمان که انگار گماش کرده بودیم؛ عضوی مشترک در هر خانه ایرانی که غمی مشترک شد. شبیه به داغ همان پسر بچهای با تیشرت سبز چمنی و شلوار مشکی که کم نشد، تکثیر شد و در روز ناتمام مادر، تمام ایران برایش مادری کرد. تراژدی 13 دیماه کرمان به سوگ جمعی دیگری تبدیل شد و اهالی فرهنگ و هنر نیز از این غم و اندوه نوشتند. علاوه بر بازتاب واکنش چهرههای شناخته شده فرهنگی در فضای مجازی، هادی حجازیفر، محمدعلی باشه آهنگر، امیرعباس ربیعی، مهرداد خوشبخت، بابک خواجه پاشا و... در یادداشتهای اختصاصی برای «ایران» از حادثه تروریستی در کرمان در روز ۱۳ دی ماه نوشتهاند که در ادامه میخوانید:
محمدعلی باشه آهنگر | فیلمساز
هر چه سرا در کرمان بود، میهمانپذیر شد
حدود یک ماه پیش میهمان هنرمندان کرمان و رفسنجان بودم. خونگرمی، مهربانی و میزبانی آنها به گونهای بود که گویی در شهر خودم بودم. همه آنهایی که در کنارشان بودم در تدارک پذیرایی شایسته از صدها هزار زائر شهید حاج قاسم در چهارمین سالگرد شهادت او بودند. هر چه سرا در کرمان بود، در صورت امکان میهمانپذیر قرار میگرفت. برنامههای فرهنگی و هنری و چگونگی اجرای آن و تهیه خورد و خوراک هموطنان تمام و کمال در برنامهریزی دیده میشد. آنها پیشتر همه وجودشان را برای ایران عزیز تقدیم کرده بودند. گل سرسبد این فدیه ذبح عظیم ۱۳ دی ۱۳۹۸ بود. حاج قاسم که اطمینان دارم اگر طراحان عملیات بزدلانه ترور او شعور داشتند و توان درک و شناسایی ایرانیان به هنگام بحرانهای اینچنینی را داشتند، به طور حتم این جنایت را انجام نمیدادند. خداوند در قرآن کریم شهید را زنده و حاضر و ناظر میداند و تنها در مواجهه با شهید به تأثیر روح و روان او در جهان فانی و البته باقی اشاره مستقیم دارد. شهید حاج قاسم تا در این جهان فانی بود تنها عکس، خبرهای کوتاه، فیلمهای خبری و گزارشی از مأموریتهایش به اطلاع مردم میرسید و سربازانش در آرزوی دیدن او در صدها و بل هزاران جبهه چشم به راهش بودند. پس از شهادت این مرد خدا همه و همه در هر جا در عراق، یمن، سوریه، لبنان، ایران، افغانستان و غزه مستقیم با روح و روانش در ارتباطند. او را حاضر و ناظر میدانند و به عشق او در مسیر او قرار میگیرند. حالا هر چه نامی از خود دارد دردسری برای قاتلانش شده است. عکسش، فیلمش، کلامش، خاطراتش، دوستانش، روایتش، مزارش، شهرش، کشورش، قدمگاهش و بسیاری از رازهایش در بندگی دردسری است که اگر هزاران بمب برای از بین بردن آن هزینه کنند از بین نمیرود بلکه تکثیر میشود. کشورم سالهاست مظلومترین شهدا را پرورش داده است. سالهای جنگ را بسیاری به خاطر ندارند، اما من و امثال من که خانههایمان در حملات بعثیها با بمبهای روسی و اروپایی و امریکایی ویران شد و بسیاری از خانوادهها همچنان درگیر آسیبهای پس از تجاوز ۸ ساله هستند، از این بلایا که در پس آن حکمتی رازگونه است، بسیار دیدهایم. این جنایت که شیوه ترسویان عالم است راه به جایی نمیبرد. این حس و حال تکثیر میشود و سال دیگر سالگردی دیگر به دنبال دارد. جنایتکاران گلزار شهدای کرمان اشتباه کردهاند و در لوح مسطور و محفوظ خداوندی نوشته شده است هر آنچه به آسمان میرود و هر آنچه بر زمین میرود و چه کسانی در دوزخ جهان فانی و جهان باقی تا ابد خواهند ماند و چه کسانی تا سدرهالمنتهی خواهند رفت. جایی کنار درخت بزرگ در بالای عرش. آنجا که نور خدا روح انسان شهید را در بر میگیرد. جایی که بزم شهیدان برپاست. جایی که روح نورانی شهید قدس جلوهگری میکند و جایی که شهیدان گلزار کرمان را میزبانی خواهد کرد و خدا کند برای ما که دستهایمان خالی است، جایی باشد. به اذن الهی و تدبیر او که هم اول است و هم میانه است و هم آخر.
امیرعباس ربیعی | کارگردان
جهان به قله زیبای حقیقت رخ خواهد کرد
ترور نشانه ضعف است. ضعف در برابر مردمی مؤمن که غلغلهکنان راه سلیمانی عزیزشان را پی گرفتهاند و شهادت لازمه این جوشش و سرانجام نفس زدن و دم کشیدن است.مقاومت و امید که مرام حقخواهان است، لنگر دشمن را چنان به گل انداخته که از بیزوری به کودککشی رسیده چرا که خوب میداند بهمن ۵۷، کوچ توده بزرگی از مردم آزاده را در پی داشته که گره از تار و پود تار و تاریک جهان باز میکنند و دیری نمیپاید که جهان به قله زیبای حقیقت رخ خواهد کرد.
هادی حجازیفر | بازیگر و کارگردان
مادرانی خیره به عکس فرزند و پدرانی که یک شبه مو سفید کردند
از سال شصت و شش و بعد از کربلای پنج، تمام سال تحویلهای ما در مزار شهدای خوی بود. کنار بیشمار خانوادههایی که عزیزانشان در آن آرام گرفته بودند. مادرانی خیره به عکس فرزند، پدرانی یک شبه مو سفید کرده، سیگار به دست و خیره به رنگهایی که از حکاکی نام فرزندشان بر سنگ قبر بیرون زده… کودکانی بیخبر که از تو در توهای فلزی قبور بازی میساختند.
آن پرچمهای سهرنگ و بادی که کمی مانده به سال تحویل در آن قطعه نورانی مشرف به دشت خوی میپیچید. صدای کوبیده شدن پرچمها به خود، زمزمههای آرام دعای سال تحویل … و پدر که بین مزار دو برادر بیست و هفت ساله و بیست و نه سالهاش هروله میکرد و دلش نمیآمد در آن لحظه پیش یکی از آنها باشد. ما با این اندوهها و شگفتیها بزرگ شدیم. سال تحویل، برف بود یا باران، اول صبح بود یا نصف شب فرقی نمیکرد. این آیینی نانوشته بود که برقرار بود و ماند. آنهایی که اینها را تجربه نکرده باشند نمیدانند پنجشنبههای گلزار یعنی چه؟ نمیدانند که فاتحه خواندن و چرخیدن میان آن باکسهای آلومینیومی و عکسهای رنگ و رو رفته شهدا با آن تزیینات ریز یعنی چه و الهی که هرگز ندانند و سفرههای سال تحویلشان در خانه و کنار عزیزانشان برقرار باشد.
اما میدانم و یقین دارم روح نفرت از رهروان این آیین چه سیاه در سیاهی میتواند باشد. روح انتقام از این مداومت و اندوه به باور نشسته …حالا باور دارم، فرقی نیست بین آنکه انتحار میکند و زن و بچه و پیر و جوان میکشد و کسی که این آیین را تقلیل میدهد حتی ناخواسته، حتی به واسطه جهل و عدم شناخت هموطن داغدیدهاش.
غمگینم اما یقین دارم این آیین عزیز پر خون پابرجا خواهد ماند به بهای برقراری و حیات ایران عزیز. میدانم؛ باز در آن لحظههای نو شدن، بسیاری بین عزیزانشان هروله خواهند کرد … اما مهم این است که باد، باز در پرچمها خواهد وزید و هلهله سبز و سپید و سرخمان در آن قطعات نورانی و به وسعت ایران عزیز خواهد پیچید.
بابک خواجهپاشا | کارگردان
کرمان بغضش گرفته بود
حدوداً ساعت سه ظهر بود. همه در آرامش بودند. روی صندلیهای مترو آرام آرام گپ و گفتوگویی بین یکی دو نفر شکل میگرفت. انگار دیگر آرامش چند دقیقه پیش در جریان نبود. فضا بههم ریخته بود. وقتی از میان مسافرهای ایستگاه متروی قیطریه رد میشدم، خبری را از دهانشان میشنیدم که سعی میکردم باورش را محال بدانم. گوشی را که چک کردم جانم در آمد. مردمان شریفی را غلتیده در خون دیدم. کودک، زن، مرد. کرمان بغضش گرفته بود. ترور، این زشتترین عمل تاریک بشر به یکباره کشوری را غمبار کرده بود. هیچ چیز برای من تلختر از مرگ هموطنم نیست. آنهایی که تمام جان این سرزمین هستند. سرزمینی که برای آرامشش عزیزانی سروقامت جانشان را هدیه دادند شهیدانی والا و گرامی. باشد که روزی این خونها آرامش را میهمان ابدی ایران کند.روحشان شاد، یادشان جاودان.