به یاد شهید سیدرضی موسوی
ما آدمهای معمولی تو را دیر شناختیم
پرستو علی عسگر نجاد
نویسنده
تو برای ما آن چهره ناشناس، آن صدای گرم بودی که در مستند۷۲ ساعت از آخرین پرواز حاجی میگفت، از آخرین ساعات مردی که داغش در فرودگاه بغداد، تا ابد روی پیشانی دل ما مهر شد.
ما حتی چهرهات را درست وحسابی ندیده بودیم. عکست کنار عکس سیدمحمد حجازی بود و ما نمیشناختیمت. ما از تو فقط یک اسم بلد بودیم؛ سیدرضی. راستش ما آدممعمولیها حتی این را هم نمیدانستیم که این «سیدرضی» نام توست یا نام خانوادگیات؟ گفتم که! ما تو را به حاجی میشناختیم. تو برای ما، همرزم او بودی. تو میخندیدی و میگفتی: «حاجی اومد گفت سید تو هم دیگه پیر شدی! دیگه به درد نمیخوری! باید شهـید شی!» و میگفتی خدا از دهنت بشنود! میگفتی کاش بشود. شد. چند روزی است که شده.
در هشتادمین روز از نسلکـشی غـزه، در هشتادمین روز از سیاهترین روزگار معاصر ما، خدا حاجت تو را داد. بالاخره اسم و فامیلت را درست فهمیدیم؛ سیدرضی موسوی. فقط وقتی فهمیدیم که یک «شـهید» هم قبل اسمت نشسته.
سیدجان! حالا که سرت خلوت شده، حالا که از دنیا و مافیها خلاص شدهای، خوب گوش کن. بگذار پیش تو سفره دل وا کنیم. بگذار بگوییم هشتاد روز است عزادار سرزمین زیتونیم و هشتاد روز است داریم زخم زبان به گرده میکشیم که: «جـنگ بین دو تا کشور دیگهست! به ما چه؟» هشتاد روز است داریم تاول طعنه بر دل میترکانیم که: «کار به کار اسـقاطیل نداشته باشین! بذارین اسـقاطیل و خودشون با هم کنار بیان!»
و حالا، خبر شـهادت تو، پتک حقیقت است که بر سر جهل خراب میشود: مسئول پشتیبانی سپاه قدس در منزل خودش در زینبیه، هدف مـــوشک مستقیم اسرائیل قرار گرفت. اسرائیل یک فرمانده ارشد نـظامی ایران را در خانه خودش در سوریه، مستقیم تـرور کرد.
این حیوان وحشی افسار پاره کرده که خون بیستهزار فلسطینی بیگناه را مکیده، حالا چنان هار شده که در دی، تلخترین ماه سال، سنگینترین داغمان را با داغی دگر، تازه کند. آه از این درد که جز به پاسخی هزاربرابر کوبندهتر اندکی التیام نخواهد یافت.
سیدجان!
کاش خون پاک تو، چشم این جماعت همواره خفته را بیدار کند. کاش بفهمند امروز اگر با مشت گرهکرده «مرگ بر اسرائیل» نگوییم، خیال خام غاصبان این است که فردا در ایران حجله پشت حجله روشن کنیم.
کاش بفهمند همهچیزِ این دنیا به هم مربوط است؛ بخصوص وقتی پای نبرد حق و باطل در میان است.
راستی! سیدجان! سلام ما را به حاجی برسان. بگو جای خالیاش خیلی درد میکند، خیلی، خیلی، خیلی.